حقیقت در اندیشه وجود گرایی جنبه از پیش تعین یافته ندارد، بلکه متناسب با نگاه فرد به جهان موضوعیت می یابد. همین نگاه کافی است که حقیقت را به وجود آورد. به تعبیری، حقیقت در این اندیشه موضوعی و شخصی است تا عینی و ثابت. وقتی چنین برداشت نسبی ای از حقیقت ارائه شود، بدیهی است ارزش‌ها نیز، اعم از ارزش‌های اخلاقی، حقوقی، سیاسی و... نسبی خواهند بود. در این صورت چند و چون این ارزش‌ها به قوت و ضعف ایمان ما به آن حقیقت نسبی بستگی دارد. ابهام و سردرگمی در انتخاب، اضطراب و دلهره در رویارویی با پیچیدگی ها و آینده زندگی از دیگر عوارض و پیامدهایی اند که لازمه جهان بینی وجود گرایی است.
 
جهان بینی وجود گرایی با همه لوازم، پیامدها و عوارض خود بر همه ساحت های فکری و عملی صاحب نظران و پیروان این مکتب سایه افکنده، به آن جهت می بخشد. تربیت در این نگاه چیزی جز همان اصل و مفهوم پرورش انسان برای شدن و حرکت در مسیر شدن نیست؛ اما آغاز و انجام این شدن به کسی و چیزی جز فرد و شخص انسانی تعلق ندارد. انسان از وجود و موجودیت خود آغاز می کند و سرانجام به خود باز می گردد. انسان سرشت وجودی ویژه و ممتازی دارد که اجازه می یابد در عرصه وجود، موجودی برجسته و مطرح باشد؛ بدین معنا که هیچ موجودی مانند انسان در وجود مستغرق نیست؛ تا آنجا که هایدگر می گوید این تنها انسان است که از میان همه موجودات، اعم از خدا و صخره ها و نباتات و حیوانات و...، وجودش برجسته و متشخص است. دیگر موجودات به تبع وجود انسان متشخص می شوند؛ گرچه هستند، واقعی هم هستند؛ اما بدون وجود انسان گو اینکه وجود ندارند.

بدین ترتیب، همه اقدام ها و تلاش های تربیتی صورت می پذیرد تا انسان را آن گونه که هست بنمایاند و او را به آنچه که باید، برساند. اشکال اساسی این است که انسان در این سیر تربیتی با مسئولیت خویش و تعهدی که به خویشتن و نه هیچ عامل دیگری دارد، محور هست و باید قرار می گیرد و فاصله بودن تا شدن را طی می کند. فلسفه تعلیم و تربیت بر این اساس جز گردش بر مدار «انسان از انسان»، «برای انسان» و «به سوی انسان» فرآیند دیگری نیست.
 
تئوری پردازان نامدار مکتب وجود گرایی، همه به طور صریح و مستقیم وارد حوزه فلسفه تعلیم و تربیت نشده اند تا بتوان به استناد آثار و اندیشه های آنان فلسفه تربیتی مورد نظرشان را استخراج کرد و ارائه داد. اما با وجود این، بیشتر صاحب نظران به گونه ای درباره کمال انسان، راهبردها و راهکارهای تربیت او اظهارنظر کرده اند. از آن میان، در این درس، تنها به بیان دیدگاه های هفت تن از فیلسوفان نامدار این مکتب فرانگر بسنده می کنیم. باشد تا به پشتوانه مطالب و مباحثی که در درس گذشته درباره جهان بینی و فلسفه تربیتی وجود گرا عرضه شد، بتوان چارچوب مشخصی از فلسفه تعلیم و تربیت این مکتب را تنظیم کرد. برای آگاهی بیشتر از جریان های فکری خداباور و خداناباور در اردوگاه وجود گرایی، دیدگاه های برخی صاحب نظران از هر دو جریان به طور مستقل از یکدیگر و بدون رویکردی تطبیقی کانون توجه قرار گرفته است. انتظار داریم با توجه به مباحث گذشته، دانش پژوهان و پژوهشگران بتوانند از این طریق به آسانی به مبانی، اصول و رویکردهای تربیتی هر دو گروه فکری پی ببرند و حتی به داوری میان آنها بپردازند. از گروه نخست (خداباوران) به دیدگاه صاحب نظرانی چون سورن کی یر کگارد، کارل یاسپرس، گابریل مارسل و پل تیلیش اشاره می شود و از گروه دوم (لائیک) اندیشه افرادی همچون ژان پل سارتر، مارتین هایدگر و فردریک نیچه.

سورن کی‌یر کگارد Soren Kierkegaard (1813 - 1855).  در جمع بندی دیدگاه کی یر کگارد و تبیین فلسفه تربیتی او با اندیشه ای التقاطی روبه رو می شویم که می کوشد بین جهان بینی و اصول الهی از یک سوی و جهان بینی وجود گرا از سوی دیگر سازگاری ایجاد کند. کافی است برداشت و نظر این فیلسوف وجود گرا را در باب «هستی»، «حقیقت»، «معرفت»، «انسان» و «کمال انسانی» جویا شویم.
 
در اندیشه کی یر کگارد، هستی به مفهوم و برداشتی که او به کار می برد «به معنای تحقق بخشیدن به خویش از راه گزینش آزادانه میان گزینه ها با در گرو نهادن خویش است. بنابر این هستی داشتن، یعنی هر چه بیشتر فرد شدن و هرچه کمتر به گروه تعلق داشتن.
 
«حقیقت» در نگاه کی یر کگارد امری درونی، ذهنی و شخصی است که به هیچ روی میسر نیست فرد آنچه را برداشت کرده است برای فردی دیگر بیان دارد یا به ذهن او انتقال دهد. به عبارتی، «حقیقت» امری کاملا جزئی و فردی است که به عدد افراد می تواند وجود و نمود یابد. در این صورت، «نسبیت» از لوازم ذاتی و مفهومی «حقیقت» خواهد بود و حقیقت مطلق، ثابت و جاویدان وجود نخواهد داشت. با این بیان، مرز میان حقیقت عینی و واقعیت ذهنی بی رنگ و بی معناست تا آنجا که حتی وجود حقیقی مثل خداوند بسته به برداشت فرد فرد انسانها واقعیت و حقیقت می یابد.
 
«معرفت» و چگونگی تحصیل شناخت در نظر کی یر کگارد با توجه به معیارهای درونی و ذهنی و روانشناختی فرد تفسیر می یابد. بدین ترتیب، ذهنیت و باور فرد ملاک اساسی شناخت به شمار می رود و هیچ گونه ملاک خارجی برای شناخت و ارزیابی وجود ندارد. برداشت مزبور از معرفت مستلزم آن است که در حوزه شناختی انسان استدلال کارآیی و خاصیت خود را از دست بدهد و هرگونه معرفتی تنها به برداشت و تجربه درونی و ذهنی فرد مستند شود. دیگر تفاوتی نمی کند که فرد در جهان درونی خویش چگونه و از چه طریقی یا با چه مکانیسم و ابزاری به معرفت دست یابد. رابطه میان معرفت و حقیقت نیز از همین منظر و با همین زاویه نگاه فردی قابل کشف و تفسیر است.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص119-111 انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388