جوانی، فصل ندارد
جوانی، سنی است که معمولاً همه دوست دارند در آن باشند و تجربهاش کنند. این سن، پُر از ماجراجویی و شور و هیجان است. اما واقعیت این است در طول تاریخ کمتر جوانی را میشناسیم که به تمام معنا تأثیرگذار بوده باشد. یکی از آن جوانهایی که خیلی خوب میشناسیم و اسمش همیشه در روز جوان گفته میشود، حضرت علیاکبر(ع) شهید کربلاست.
این سن، پُر از ماجراجویی و شور و هیجان است. معمولاً تجربههای جدید در زندگی از سنین جوانی شروع میشود. با اینکه آدمها از جوانها انتظاری ندارند، اما آنها میتوانند کارهای بزرگ و مهمّی انجام دهند و با شجاعت و جسارتی که دارند به خواستههایشان برسند؛ به همین دلیل، همه دلشان میخواهد جوان بشوند و دوباره زندگی کنند.
امّا واقعیّت این است در طول تاریخ کمتر جوانی را میشناسیم که به تمام معنا تأثیرگذار بوده باشد، مگر آنهایی که تعدادشان انگشتشمار است و همانها با وجود سنّ کم و مشکلات زیادی که سر راهشان وجود داشته، بهترین اتّفاقات را رقم زدهاند. اتّفاقاتی که دنیا از دیدن و شنیدن آن شگفتزده شده و برای همیشه در یاد آدمها مانده است.
یکی از آن جوانهایی که خیلی خوب میشناسیم و اسمش همیشه در روز جوان گفته میشود، حضرت علیاکبر(ع) شهید کربلاست. کی فکرش را میکرد پسر جوان امام حسین (ع) در بیست سالگی جزو اوّلین داوطلبان جنگیدن در مقابل سپاه دشمن بشود و از این کار باکی نداشته باشد؟ آیا این شجاعت ستودنی نیست؟ جوان شجاع را همه محترم میشمارند. شجاعت، یکی از مؤلّفههای اصلی شخصیّت هر جوان است که اوج این فضیلت را در شخصیّت والای علیاکبر (ع) میبینیم. ایشان نمونهی آشکار جوانی شجاع بودهاند. پرورش در خاندانی که همه در شجاعت، شهره بودند، از او جوانی بیباک در برابر دشمن ساخته بود. رجزخوانی استوار حضرت علیاکبر (ع) در برابر دشمنان در روز عاشورا، دورنمایی از شجاعت این جوان را به تصویر میکشد.
احتمالاً دلتان میخواهد بدانید در راه کربلا چه سخنانی بین امام حسین (ع) و پسرشان گفته شده که چنین رویدادی رقم خورده است و همچنین با دیدگاه حضرت علیاکبر (ع) شفّافتر روبهرو شوید. در دایرهالمعارف تشیّع جلد یازدهم صفحهی 419 آمده است:
در راه کربلا، در سحرگاهی زیبا سوار اسب خود بود که خوابی اندک بر او چیره شد و چون بیدار گردید، چند مرتبه فرمود: «اِنالله وَ اِنّا اِلَیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین». حضرت علیاکبر (ع) که سوار اسب خویش بود، بیدرنگ خود را به پدرش رساند و عرض کرد: «ای پدر، فدایت شوم! این استرجاع و حمد برای چه بود؟»
امام فرمود: «اکنون خواب، مرا در ربود و در عالم رؤیا دیدم کسی ندا داد: این قوم میروند و سرنوشت مرگ هم به سوی آنان میشتابد. دانستم که ما به سوی مرگ میرویم.»
- «مگر ما به حق نیستیم؟»
امام فرمود: «آری پسرم! به خدایی که بازگشت همهی خلایق به سوی اوست سوگند که ما برحق هستیم.»
علیاکبر (ع) عرض کرد: «پس، از مرگ هراسی نداریم.»
امام چون این سخن دلنشین و زیبا را از فرزند جوانش شنید، او را چنین دعا کرد: «خداوند تو را جزای خیر بدهد که چه فرزند نیکویی برای پدر هستی.»
و چه چیزی بهتر از دعای خیر پدر برای فرزند؟
عکاس: علی خوشجام
منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}