انسان مقهور طبیعت
اندیشه طبیعت گرایان انسان مقهور طبیعت معرفی شده است؛ به گونه ای که همه وجودش از جنبه سرشتی روحی، روانی، فیزیکی و فیزیولوژیکی محدود به همین وجود طبیعی است
پس از این منظر، طبیعت نه تنها در کانون باورها می گنجد و سرچشمه باورهای انسانی است، بلکه خاستگاه و بنیان ارزشهای انسانی نیز به شمار می آید. در این صورت، افزون بر باورها و ارزشها، انسانیت آدمی نیز تحت الشعاع قوانین و سنن حاکم بر طبیعت قرار می گیرد. در واقع این طبیعت است که اقتضا کرده است که انسان این گونه بخواهد با آن گونه بپسندد و نه انسانیت انسان. اگر هم عنوان انسانیت انسان به کار گرفته می شود، منظور، انسانیتی است که خاستگاه و مهد پرورشش بالاصالة طبیعت است». با این بیان، گوهر وجود انسانی در حصر و تنگنای جبر طبیعی و قهر و غلبه طبیعت گرایی درمانده و ناتوان است و هیچ اراده و تدبیر و مدیریتی از جانب انسان بر او اعمال نمی شود.
تنها راه گریز از تنگنای یادشده این است که انسان به جهانی فراتر و وسیع تر از جهان طبیعت ایمان بیاورد؛ حقیقتی که طبیعت گرایی هرگز آن را برنمی تابد و با آن سنخیت نمی یابد. حقیقت اینکه، «بدون پذیرش جهانی وسیع تر از عالم طبیعت، نمی توان افکار بشری را از بن بست جهان نجات داد». کدام نظریه پرداز طبیعت گرایی را می توان شناخت که توانسته باشد «با اعتقاد به انحصار هستی در طبیعت، راهی برای خروج افکار از بن بست کمی جهان نشان بدهد؟» طبیعت گرایی روح بلندپرواز انسان را اسیر و درمانده فضای محدود و فناپذیر مادی و طبیعی می سازد. فلسفه ای نیز که در حوزه تعلیم و تربیت خواسته باشد بر این اساس پایه ریزی شود خاصیتی بهتر و بیشتر از این نخواهد داشت. بدین ترتیب، باید این حصر و تنگنا را شکست و به ارتباط روح با عالمی فراتر و وسیع تر از این عالم طبیعی اندیشید.
توجه به رابطه و وابستگی روح و وجدان آدمی با عالمی وسیع تر از طبیعت، چیزی نیست که با محدودیت قلمرو حواس مخالفتی داشته باشد. روح با شکوفا شدن ابعاد عمیقش، از مجموعه متشکل الاجزاء و روابط طبیعت، روزنه های پر فروغ به عالم بالاتر از طبیعت می گشاید و با شعاع عظمت الهی رابطه برقرار می کند. تنها با این رابطه است که انسان اجزای هستی جهان را چونان حبابهایی محدود در اقیانوس بیکران مشیت خداوندی در می یابد.
نیچه به پیش زمینه هایی می اندیشد که هر یک حلقه ای برای زنجیره مکتب قدرت گرایی به شمار می رود. پاره ای از این پیش زمینه ها، مبنای تفکر و اندیشه نیچه قرار گرفته، جهان بینی او را تأمین می کنند. وی از جهان بینی «آشوب طلبی اشرافی بایرونی» که جهان بینی رومانتیک هاست، بسیار تأثیر پذیرفته است. از این روی، ستایش بایرون از زبان نیچه شگفت آور نیست. اظهار علاقه نیچه به بی رحمی، جنگ و غرور اشرافی از جمله این پیش زمینه هاست. وی ناپلئون را نیز ستوده است و از او با عنوان «مرد بزرگی» یاد می کند که از مخالفان ناچیز و ناکسی شکست خورده بود». در جریان انتقاد نیچه از دین و فلسفه، بیشتر انگیزه های اخلاقی - روانشناختی به کار می آید تا انگیزه های سیاسی یا دیگر انگیزهها.
وی به صفات خاصی علاقه دارد که می پندارد (و شاید هم حق دارد) که فقط برای یک اقلیت اشرافی امکان دارد. به نظر وی اکثریت باید فقط وسیله ای باشند برای عز و علو اقلیت، و نباید آنها را به عنوان کسانی که دعوی مستقلی بر سعادت یا رفاه دارند در نظر گرفت. نیچه معمولا از مردم عادی به عنوان مشتی بی سروپا نام می برد و مانعی نمی بیند که برای پدید آمدن یک مرد بزرگ اگر لازم باشد این مردم رنج بکشند. بدین ترتیب تمام اهمیت سال های میان ۱۷۸۹ تا ۱۸۱۵ در وجود ناپلئون خلاصه شده است. نیچه می گوید که تقریبا همه آرمان عالی این قرن بسته به وجود ناپلئون است.
در مجموع، ارج نهادن به «قدرت اراده»، در اندیشه «به دست آوردن نیروی شگرف «عظمت»، «فضیلت حقیقی» را ویژه اقلیت اشرافی زورمدار دانستن، به امید روزگاری مملو از رنج و درد بودن، تحقیر زنان، نفرت از انجیل و مسیحیت به دلیل «روحیة بردگی» و پروای مسیحیت و مخالفت آن با جنگ و «الوهیت شهوت و انتقام و خشم و شهوترانی»، و ستایش تورات و شور و شادی برای جنگ های عظیمی که پیش بینی می کند، همه انگیزه های اخلاقی و روانشناختی نیچه را تشکیل می دهند. به عبارتی، همه امور یادشده، ترسیمی از کیش شخصیت نیچه اند.
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی،صص207-204، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}