اسامه بن زيد (3)
اسامه بن زيد (3)
نامه اعتراض به خليفه غيرقانونى!
اسامه نيز از بيعت با ابوبكر خوددارى كردو به سامان بخشيدن سپاه، جهت حركت به سوى شام پرداخت.
دراين هنگام عمر، به ابو بكر پيشنهاد كرد اسامه را احضار كند، عمر گفت: «با احضار اسامه، دهان مردم بسته مىشود و ديگر بر اثر مخالفت او، مردم نسبت به ما، بد گوئى نمىكنند»!
ابوبكر به همين منظور نامهاى به قرار زير به اسامه نوشت: «اين نامه از ابوبكر خليفه پيامبر(صلی الله علیه وآله)به اسامه بن زيد است. خود و همراهانت به مدينه بر گرديد زيرا مسلمانان با خلافت من موافقت كردند و با من بيعت نمودند. با من مخالفت نكن و گرنه براى تو گران تمام مىشود و السلام»
اسامه در پاسخ نامه ابوبكر، نامه تندى به وى نوشت و طى آن سخت به ابوبكر اعتراض كرد. ترجمه نامه اسامه چنين است: «اين نامه از طرف اسامه فرمانده منتخب پيامبر(صلی الله علیه وآله)براى سپاه شام است.
نامه تو به دستم رسيد، اول و آخر نامه تو باهم متناقض است زيرا در اول نامه ادعا كردهاى كه خليفه پيامبر خدا هستى و در آخر آن نوشتهاى كه مسلمانان با خلافت تو موافقت نموده بيعت كردهاند و به خلافت تو رضايت دادهاند (17)
بدان كه من و مسلمانان و مهاجرانى كه اكنون همراه من هستند، نه به خلافت تو راضى هستيم و نه تو را به خلافت بر مىگزينيم. بهوش باش حق را به حقدار واگذار و خلافت را به صاحبش بسپار.
تو خود مىدانى كه پيامبر(صلی الله علیه وآله)روز غدير در باره على(علیه السلام)چه فرمود، از آن روز چندان نگذشته است تا آن را فراموش كنى.
مواظب باش باعلى مخالفت نكن و گرنه با خدا و پيامبر(صلی الله علیه وآله)، و خليفهاى كه پيامبر براى تو و رفيقت تعيين كرده مخالفت نمودهاى. پيامبر تا روزى كه از دنيا رفت، مرا از فرماندهى بر كنار نكرد و لى تو و رفيقت بدون اجازه من به مدينه برگشتيد و از دستور من سرپيچى نموديد»! (18)
بارى با وجود سرپيچى اين عده، اسامه فرمان رسول خدا را اجرا كرد و در سرزمين «ابنى» به سپاه دشمن حمله برد، آنان را شكست داد، گروهى را اسير كرد، قاتل پدر خود را كشت، و با فتح و پيروزى در خشان، بدون اين كه يك نفر كشته بدهد، به مدينه باز گشت و ازطرف مسلمانان، در بيرون مدينه مورد استقبال گرم و پر شور قرار گرفت.(19)
چرا اسامه در سپاه امير مؤمنان شركت نكرد؟
او اگر چه از اول در صف ياران امير مؤمنان(علیه السلام)نبود، اما فرجام نيكى داشت زيرا بعدها به سوى آن حضرت باز گشت و به همين جهت از طرف خاندان پيامبر مورد ستايش قرار گرفت.
پيشواى پنجم حضرت باقر(علیه السلام)فرمود: آيا مىخواهيد بگويم چه كسانى خلافت امير مؤمنان(علیه السلام)را نپذيرفتند؟
عرض كردند: بفرمائيد: فرمود: يكى از آنان اسامه بن زيد بود. او ابتدأ خلافت امير مؤمنان (علیه السلام)را نپذيرفت ولى بعدها روش خود را تغيير داد و به سوى على(علیه السلام)بازگشت.
امام آنگاه فرمود: اسامه را جز به نيكى ياد نكنيد. سپس افزود:
ولى «محمد بن مسلمه» «و عبدالله بن عمر» با امير مؤمنان بيعت نمودند و سپس نقض بيعت كردند و تا آخر عمر در نقض بيعت باقى بودند (20)
در جريان جنگ جمل، «محمد بن مسلمه»، «سعد بن ابىوقاص»، «عبدالله بن عمر»، «واسامه بن زيد» از شركت در سپاه امير مؤمنان(علیه السلام)خودارى كردند ولى اسامه بعداً به صف ياران امير مؤمنان(علیه السلام)پيوست و به حقانيت آن حضرت اعتراف نموده از دشمنان او تبرى جست و به مخالفان او لعنت فرستاد(21)
اسامه در اين باره سوگندى را كه در مورد جنگ با مسلمانان ياد كرده بود، عذر آورد و گفت:
«من پس از كشتن مشركى كه تظاهر به اسلام مىكرد، سوگند ياد كردهام كه با هيچ مسلمانانى جنگ نكنم»
اين سوگند مربوط به زمان حيات پيامبر(صلی الله علیه وآله)بود، زمانى كه پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)سپاهى را به جنگ گروهى از مشركان گسيل داشت كه اسامه نيز جز آن بود، در ميان مشركان شخصى بنان «مرداس» در باطن مسلمانان بود، ولى بر حسب ظاهر با آنان هم صدا بود، همين كه مشركان خبر حمله سپاه اسلام را شنيدند. فرار كردند و تنها مرداس در ميدان باقى ماند تا به سپاه اسلام بپيوندد. سپاه اسلام از راه رسيد، مرداس سواران جنگى را كه از دور ديد، ترسيد كه سپاه، متعلق به مسلمانان نباشد و او را به قتل برسانند، از اين رو گوسفندان خود را د رغارى جا داد و خود به قله كوه پناهنده شد، وقتى كه سربازان اسلام نزديك شدند صداى تكبير آنان را شنيد و دانست كه سپاه اسلام است، او نيز تكبير گفت و از كوه پائين آمد و در حالى كه جملات «لااله الا الله، محمد رسول الله» را تكرار مىكرد، به مسلمانان رسيد و به طريقه اسلام، سلام كرد، ولى اسامه خيال كرد او براى نجات جان خود، تظاهر به اسلام مىكند، از اين رو شمشير كشيد و او را به قتل رسانيد و گوسفندانش را به غارت برد!
خبر پيروزى مسلمانان به اطلاع پيامبر(صلی الله علیه وآله)رسيد و حضرت بسيار خوشحال شد، سربازان اسلام به مدينه باز گشتند و به محضر پيامبر(صلی الله علیه وآله)شرفياب شدند تا گزارش نظامى را به عرض حضرت برسانند همين كه پيامبر جريان قتل مرداس را از اسامه شنيد، سخت اندوهگين و متأثر شد واو را توبيخ نمود. در اين هنگام آيه زير نازل شد: «يا ايها الذين آمنو اذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمناً تبتغون عرض الحيوه الدنيا فعند الله مغانم كثيره...» (22)
اسامه عرض كرد: اى پيامبر! در جق من استغفار كن تا خدا گناه مرا ببخشد، پيامبر (صلی الله علیه وآله)فرمود: چگونه در باره تو استغفار كنم در حالى كه تو يك مسلمان را كشتهاى؟!.
اسامه مىگويد: پيامبر(صلی الله علیه وآله)چندين بار اين جمله را تكرار نمود و من بقدرى ناراحت و پشيمان شدم كه آرزو كردم كاش آن روز، روز اول مسلمانى من بود و قبلا در آن جنگ شركت نمىكردم و مرداس به دست من به قتل نمىرسيد! سپس پيامبر(صلی الله علیه وآله)سه بار در حق من استغفار كرد و آنگاه فرمود: بردهاى در راه خدا (جهت كفاره) آزاد كن.
عرض كردم: عهد مىكنم كه بعد از اين هيچ مسلمانى را نكشم! (23)
مىتوان گفت كه اسامه در مورد قتل «مرداس» معذور بود زيرا در صدر اسلام هنوز همه احكام و دستورها روشن نبود و پيش از نزول آيهاى كه نقل شد، مسلمانان هنگام روبرو شدن با چنين موردى: دستور مشخصى نداشتند.
در هر حال، اسامه از آن تاريخ به عهد خود و فادار بود و اگر در جنگهاى امير مؤمنان(علیه السلام)شركت نكرد، روى اين اصل بود.
امير مؤمنان(علیه السلام)نيز او را در اين سوگند (اگر چه بى پايه بود) معذور شمرد و به حاكم مدينه نوشت:
«از بيت المال چيزى به سعد و پسر عمر نده، ولى من «اسامه» را در سوگندى كه ياد كرده، معذور مىدارم» (24)
روزى اسامه به امير مؤمنان(علیه السلام)پيغام داد كه: «سهم مرا از اموال مجاهدان بفرست»، او اضافه كرد: «من پيوسته طرفدار تو بودم و اگر در كام شير درندهاى بودى، من نيز خود را به تو مىرساندم»
امير مؤمنان(علیه السلام)در پاسخ او نوشت:
«اين اموال متلعق به مجاهدان است، ولى من در مدينه مالى دارم، هرقدر خواستى از آن بگير» (25)
اين قضيه از دو جهت قاتل توجه است:
اولا: نشان مىدهد كه اسامه از نظر امير مؤمنان(علیه السلام)تا چه حد احترام وارزش داشته است كه حضرت در خواست او را رد نكرد.
ثانياً روشنگر ميزان دقت اميرمؤمنان (علیه السلام) در اجراى عدالت است، على(علیه السلام) حاضر بود از اموال شخصى خود به وى بدهد ولى هرگز حاضر نبود دينارى از اموال مجاهدان را كه اختصاص به آنان داشت، به ديگرى بدهد!
اسامه و خاندان پيامبر
«مسعودى» در مورد اختلاف «اسامه» با «عمروبن عثمان» جريانى نقل مىكند كه گواه اين معنى است وى مىنويسد: ميان اسامه و عمرو، پسر عثمان بن عفان، بر سرمالكيت قطعه زمينى اختلاف رخ داد، اين اختلاف نزد معاويه مطرح گرديد تا او در اين باره حكم كند. در اين هنگام عدهاى از بنى هاشم و گروهى از بنى اميه نيز حضور داشتند، در آغاز جلسه، سخنانى ميان اسامه و پسر عثمان رد و بدل شد، در اين هنگام مروان بن حكم به عنوان آمادگى براى شهادت بنفع پسر عثمان، از جا حركت كرد و كنار او نشست، امام حسن(علیه السلام)نيز بر خاست و كنار اسامه نشست! سعيدبنعاص از جابر خاسته در كنار مروان و حسين بن على(علیه السلام)هم در كنار امام حسن(علیه السلام)نشست سپس عبدالله بن عامر در كنار سعيد، عبدالله بن جعفر در كنار حسين بن على(علیه السلام)، عبدالرحمن بن حكم در كنابر عبدالله بن عامر، و ابن عباس در كنار عبدالله بن جعفر نشست!
معاويه كه وضع را چنين ديد، گفت: عجله نكنيد، من خود شاهد بودم كه پيامبر خدا(صلی الله علیه وآله)اين زمين را به اسامه بخشيد!
بنى هاشم با اين حكم معاويه، پيروزمندانه مجلس را ترك گفتند. بنى اميه كه سخت ناراحت شده بودند، به معاويه گفتند: عجب داورى كردى؟!
او پاسخ داد: مرا به حال خود واگذاريد، سوگند بخدا وقتى بنى هاشم را ديدم، قيافههاى انان را در جنگ صفين به يادم آوردم كه چشمانشان زير سپرها مىدرخشيد و دل هر قهرمانى را به لرزه در مىآورد، وقتى اين خاطره در ذهنم زنده شد، عقلم را از دست دادم!...(26)
نمونه ديگر
اسامه سخت بيمار بود، امام حسين(علیه السلام)براى عيادت او تشريف برد، اسامه اظهار أندوه و تأثر كرد، امام از سبب اندوه او پرسيد، اسامه پاسخ داد: شصت هزار درهم مقروض هستم و سبب اندوه من همين است حضرت پرداخت آن را تقبل نمود، اسامه گفت: مىترسم مديون از دنيا بروم، امام حسين فرمود: از دنيا نمىروى مگر پس از پرداخت آن، همين طور هم شد، زيرا امام در حال حيات او قرض وى را پرداخت (27)
بازهم سرزمين جرف!
او پس از رحلت پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)مدتى در «وادى القرى» سكونت داشت، سپس در مدينه اقامت گزيده بود(29) و در همان ايام بود كه در «جرف» چراغ عمرش به خاموشى گرائيد.
پس از در گذشت او، جسدش را به مدينه انتقال دادند(30) و امام حسين(علیه السلام)بر جنازه او كفن پوشاند و نماز گزارد.(31)
پي نوشتها:
17- يعنى اگر خليفه پيامبر هستى، پس انتخاب مردم چه معنى دارد، و اگر مردم تو را انتخاب كردهاند، پس خليفه مردم هستى نه خليفه پيامبر!
18- احنجاج طبرسى ص 56.
19- الدرجات الرفيعه ص 444.
20- رجال كشى ص 41 - قاموس الرجال ج 1 ص 468 و 471 مسعودى در مروج الذهب (ج 3 ص 15)مىنويسد: سعد، اسامه، عبدالله بن عمر، و محمد بن مسلمه از گروهى بودند كه از بيعت با على بن ابى طالب(علیه السلام) خوددارى كردند و از شركت در جنگها در ركاب او، امتناع ورزيدند.
21- بحار الانوار ج 8 ص 439 چاپ قديم.
22- اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هنگامى كه د رراه خدا به جهاد مىرويد، تحقيق كنيد و به طمع لوازم زندگى دنيا، به كسى كه به شما سلام مىكند، نگوئيد تو مسلمان نيستى زيرا نزد خدا غنيمتهاى بسيار هست...(سوره نسأ آيه 94) - مجمع البيان ج 3 ص 95.
23- الدرجات الرفيعه ص 444 - اين قضيه با اندكى تفاوت در كتاب حياه الصحابه ج 2 ص 675 و طبقات اين سعد ج 4 ص 69 نقل شده است ولى ابن سعد مىگويد: در اين جنگ، اسامه فرمانده سپاه بود.
24- رجال كشى ص 41.
25- الدرجات الرفعه ص 445 بنقل از ربيع الابرار زمخشرى.
26- مروج الذهب ج 3 ص 5 چاپ بيروت.
27- الدرجات الرفيعه ص 446 - بحار الانوار ج 44 ص 189.
28- استعاب ج 1 ص 36 - اصابه ج 1 ص 46 - اسد الغابه ج 1 ص 66
29- الدجات الرفيعه ص 444/
30- طبقات ابن سعد ج 4 ص 72.
31- رجال كشى ص 40.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}