درمانگران تجربی مدت‌هاست که اشاره کرده‌اند افراد افسرده و مضطرب علائم یا موقعیت را به صورت بسیار اغراق شده ادراک می‌کنند. این پدیده در اصطلاح فاجعه سازی نام دارد. درمانجویان تازه کار MiCBT نیز تمایل دارند تجارب بدنی خود را هنگامی که بسیار پریشان هستند، فاجعه آمیز ادراک کنند. این مسئله به طور خاص در حضور درد مصداق پیدا می‌کند. حس‌های درد به دلایل متعددی ظاهر می‌شوند، از جمله حالت بدن، زخم کهنه و امثال آن. به هر حال همان طور که بودا به طور مختصر و مفید گفته است، «در زندگی درد یک اختیار نیست، اما رنج هست». بهنجار کردن درد به ویژه در مورد بیمارانی که درد دارند، اساسی و مهم است. برای این کار روال از این قرار است که به درمانجو خاطر نشان می‌شود مواجهه با درد از طریق بذل توجه به مرکز این حس بدنی شدید ابتدا درد را افزایش می‌دهد و سپس با به کارگیری تعادل فکری در این تجربه، کاهش می یابد. ماندن در حول و حوش ناحیه دردناک یا تلاش برای دور شدن از آن موجب می‌شود به نظر برسد که درد تشدید شده یا تغییرناپذیر است.
 
هنگامی که تجربه درد از قبل به عنوان «درد» طبقه بندی شده است، مواجهه با آن بسیار مشکل تر است. سازه درد بیشتر به تجربه جسمی شاق جنبه عقلانی می‌دهد تا همان چیزی که تجربه می‌شود، این تجربه منحصرا شامل حس‌های بدنی با برجستگی جرم (مثل فشار)، دما (مثل حرارت)، و احتمالا حرکت (مثل تپش) است. بنابراین جنبه کلامی درد تقویت کننده معناداری برای بی قراری و دیگر انواع واکنش از جمله بی تابی است (هایس و دیگران، ۱۹۹۹؛ زیتل و هایس، ۱۹۸۶). درادامه چکیده ای از اولین تجربه آلان مارلات با مراقبه ذهن‌آگاهی آورده شده که در آخرین سفرش نوشته است: در نقطه ای درد تقریبأ تحمل ناپذیر شد، گویی مجبور بودم برای کاهش درد به خود بپیچم. مربی مراقبه به من آموزش داد در برابر میل قوی برای تکان دادن پاهایم مقاومت کنم و در مقابل حالت بدنی خود را حفظ کنم و در عین حال حس‌های دردناک را در زانوهایم مشاهده کنم.

درد در ابتدا راکد و بسیار آزارنده بود. بعد از مشاهده درد به مدت چند دقیقه، تغییرات کوچکی ملاحظه شد. علامت درد به تدریج و آرامی تغییر کرد. توجه دقیق به درد به من نشان داد که در عوض یک لکه درد راکد، علامت درد به صورت امواج سینوسی شدت که بالا و پایین می رفتند، می تپد. متوجه شدم که بین تپش‌ها دوره هایی از درد کمتر وجود دارد. وقتی هشیاری من بر این فواصل کم درد متمرکز شد که بین تپش‌های دردناک تر واقع شده بودند، نگرش بنیادی من تغییر کرد و شروع کردم به گشوده شدن به تجربه درد. اگرچه درد هنوز وجود داشت، شدت کمتری احساس می کردم، به طوری که گویا هشیاری من می توانست از میان درد به آن سوی درد بنگرد. فاصله بین تپش‌های درد بیشتر شد و دیدم تمایلی برای اجتناب یا فرار از درد ندارم. حس‌های دردناک برخاستند و مانند امواجی روی دریا حس شدند و من می‌توانستم نقطة تعادلی بین قله‌های آن حس‌های شدید بیابم. البته وقتی زمان مراقبه به آخر آمد، هنوز سپاسگزار بودم و می‌توانستم پاهایم را با آرامش فوق العاده ای به هم فشار دهم. 
 
علاوه بر فقدان کلی تعادل فکری، مشکل دیگری از سوگیری بنیادی در ادراک ناشی می‌شود که به بافت تجربه بستگی دارد، چه بافت بیرونی و چه درونی. فرض می‌کنیم افکار و حس‌های بدن که ناشی از محرک بیرونی نیستند، قسمتی از خود هستند، زیرا از درون تولید می‌شوند، اما از آنجا که دیگر حس‌ها مانند بویایی یا بینایی اغلب به محرک بیرونی در محیط وابسته اند، به طور معمول فرض می‌کنیم که قسمتی از خود نیستند. می گوییم «از افکارم بیزارم» یا «نمی‌توانم با دردم کنار بیایم»، اما وقتی از کنار کانال فاضلاب رد می شویم، نمی گوییم «نمی دانم با بوهایم چه کنم» یا وقتی موسیقی مورد علاقه خود را می شنویم، می گوییم «عاشق این ترانه ام». نقش ما تا حدودی عبارت است از کمک به خنثی کردن فاجعه سازی درمانجو با تأکید بر ماهیت ناپایدار همه حس‌ها. یک روش برای حصول چنین حالتی کاربرد مهارت‌های شناخت درمانگری مانند دیالوگ سقراطی به همراه تکالیف رفتاری است.

برای مثال می‌توانید بپرسید تا چه مدت می‌توانید در حالی که راحت روی صندلی نشسته اید و فیلم نگاه می‌کنید بدون احساس کردن درد و حرکت کردن دوام بیاورید. اشاره کنید که وقتی ذهن اطلاعات جدید را پردازش می‌کند، حتی در دوره های طولانی، هیچ دردی وجود نخواهد داشت، در حالی که وقتی در حین مشاهده حس‌های بدن طی وارسی بدنی هیچ درونداد خارجی ارائه نمی‌شود، می توان گاهی بلافاصله ناراحتی را طی مدت کوتاهی حس کرد. میتوانید این پدیده را به واسطه پایین بردن آستانه آگاهی تبیین کنید. ناراحتی مورد نظر همیشه آنجا بود، اما تا زمانی که شروع به مشاهده عینی آن‌ها نشده بود، هشیارانه احساس نمی شدند. زیاد اتفاق می‌افتد که درمانجویان حتی بعد از خواب مناسب در شب قبل احساس خواب آلودگی داشته باشند. علت این قضیه می تواند آرمیدگی عمیق بعد از اندکی استرس باشد، گاهی اتاق تمرین خیلی گرم است و گاهی پر بودن معده عامل اصلی است. گاهی درمانجویان به دلیل بی اطلاعی یا عادت داروی آرام بخش خود را مصرف کرده اند. مشکل عمده آرام بخش ها و الکل این است که اثر آن‌ها روی مغز کاملا عکس اثر ذهن‌آگاهی است. تمرین های ذهن‌آگاهی شبکه های بازدارنده را در لوب پیشانی فعال می‌کند، درحالی که الکل گذرگاه های پیشانی را بازداری زدایی می‌کند.

اگر برای رفع خواب آلودگی اقداماتی صورت گرفته است اما این مشکل همچنان پابرجاست و به طور منظم طی تمرین روی می‌دهد، بررسی احتمال سازوکارهای اجتنابی می تواند موجه باشد. ممکن است لازم باشد درباره این موضوع با درمانجو گفت وگو کرده و تلاش کنید او را راهنمایی کنید تا به اندازهای بیدار بماند که این عادت برطرف شود. وقتی خواب آلودگی مقاومت ناپذیر است، راهبردهای مرتبط با بررسی و تغییر محیط بیرونی برای تمرین به درمانجو پیشنهاد می‌شود، شامل افزایش نور اتاق، کاهش دما، یا نشستن در حالتی که کمتر راحت باشد. تغییر محیط درونی نیز ضروری است. این کار با استفاده از رویکرد سلسله مراتبی بهتر انجام می گیرد، به طوری که اگر یک عمل مؤثر نیست، درمانجو عمل بعدی را امتحان می‌کند. اولین عمل اقتباس حالت نشسته صاف تر است. اگر این مؤثر نبود، درمانجو را تشویق کنید لحظه‌ای عمق تنفس خود را بیشتر کند. اگر خواب آلودگی ادامه یافت، به درمانجو آموزش دهید بگذارد کمی نور به شبکیه اش وارد شود چشمانش را کمی باز کند، به طوری که افق دید وی بیش از دو متر نشود (در نهایت دو متر جلوتر را ببیند). اگر این هم کارامد نبود، تمرین در حالت ایستاده ممکن است کارامد باشد. اگر باز هم مشکل ادامه پیدا کرد، درمانجو بهتر است کمی قدم بزند و سر و صورتش را بشوید و دوباره به تمرین برگردد. به هر حال خواب آلودگی باید قبل از رفتن به مرحله دوم برطرف شود.
 
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاری‌فرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیده‌دار، صص109-106، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393