تو را می جویم
سحرگاه که سجاده ی حضورت را می گشایم، خود را در نهایت غربت می بینم. تسبیح عاشقانه ی پروانه ها، حکم برحضور تو دارند. همه مشغول ذکرند و در بستر آسمانِ تو، بیمارِ نگاهت.

معبودم!

تو را در اوج تنهایی خود می جویم

طنین نوازشت آهنگ قلب من است

ای آرامش حضور!

چگونه خویشتن را در طورسینا صید تو کنم و وجود خاکی و جان غبار آلودم را در مسلخ تو قربانی؟! زیر لوای فیروزه ای در جست وجوی درمانم و بر وسعت سبزت، چون دیوانگان تکیه می زنم.

هرچند جز سیاهی و تاریکی بر رخم رنگی نمانده؛ اماروشنی و سپیدی قلبم از حضورت متبلور می شود.

این چشمه ی زلال که در قفس تن دربند است، چون طفلی صغیر به دنبال آغوش مادر می گردد و از هر گذر و رهگذر تو را می جوید.
 
پی نوشت:
1. منظور آسمان آبی است.
2. چیزی که شبیه بلور باشد.

منبع: مجله باران