اثر دیگر افزایش ذهن‌آگاهی عبارت است از درک بهتر پیامدهای نیات و اعمال روزانه خود. در واقع مربیان مراقبه شرقی و غربی قویا معتقدند کسانی که تلاش زیادی برای بروز رفتار اخلاقی نمی‌کنند، از آموزش ذهن‌آگاهی سود نمی‌برند. علت چنین مسئله‌ای تا حدودی برمی گردد به اینکه انسان‌ها موجوداتی اجتماعی‌اند و اغلب مشکلات ما از تجارب بین فردی ناشی شده یا قویا از آن‌ها متأثر می‌شود. کردارهایی که برای خود یا دیگران خطرناک باشند، شرایط روانشناختی موجود را حفظ یا حتی تقویت می‌کنند و در دوره درمان مخربند. از این رو ذهن‌آگاهی رهنمودهای اخلاقی را که مراقبه گرها تشویق می‌شوند به آن پایبند باشند، یکپارچه می‌کند. به طور معمول این رهنمودها «پنج پند» زندگی اخلاقی خوانده میشوند .

در تعالیم سنتی بودایی، در پیش گرفتن تمرین ذهن‌آگاهی بدون تعهد اولیه به سلوک اخلاقی ممکن نیست. این کار به لحاظ نظری غلط و به لحاظ فنی ناموفق است. درونی سازی این پنج پند اخلاقی در درمان مبتنی بر ذهن‌آگاهی غربی در حال وقوع است. برای مثال مونتیرو و ناتال و موستنه (۲۰۱۰) در کلینیک ذهن‌آگاهی اوتاوا نام پنج عادت استادانه را برای آن برگزیده و آن را در برنامه آموزشی هشت هفته‌ای خود گنجانده‌اند. این پنج اصل اخلاقی دقیقا با ادراک غربی «بی آزار بودن» سازگار است و به طور معمول برای آن هدف تأیید می‌شود. این پنج اصل عبارتند از دروغ نگفتن، دزدی نکردن، عدم ارتکاب قتل، عدم مصرف مواد و عمل رابطه جنسی بدون رضایت راستین که به طور سنتی به آن بداخلاقی جنسی می گویند.
 
به نظر ما همه برنامه‌های آموزش ذهن‌آگاهی باید به کارآموزان و به ویژه درمانجویان سلامت روان کمک کنند تا از اعمال مخرب خود آگاه‌تر شوند و فراوانی آن‌ها را کاهش دهند. طی مرحله چهارم از کارآموزان درخواست می‌شود تا به عنوان تجارب رفتاری، تلاش کنند این پنج اصل اخلاقی را در زندگی روزمره خود به کار گیرند؛ به طور معمول طی یک یا دو هفته. این کار را در اصطلاح تغییرات اخلاقی یا تجارب اخلاقی می گویند. باید برای درمانجویان روشن شود که پایبندی به این چالش‌های اخلاقی طی یک هفته، با جزم اندیشی اخلاقی ارتباطی ندارد و بعد از این مدت کوتاه کارورزان می‌توانند اصول اخلاقی را که طی این دوره مفید یافته اند، انتخاب کنند و در آینده تلاش کنند اصول دیگری را که برایشان چالش برانگیزترند، به آن‌ها ملحق کنند. این مسئله به تنهایی زندگی بسیاری از درمانجویان و درمانگرانی را که تحت MiCBT آموزش دیده اند، دگرگون کرده است.

پنج رهنمود یا چالش اخلاقی مذکور توصیف شده‌اند با آموزش ذهن‌آگاهی بیشتر آگاه می‌شویم که وقتی به عمد به کسی دروغ می گوییم، حس‌های بدنی ناخوشایندی را نیز به همراه آن احساس می‌کنیم ، اگرچه این مسئله در مورد دروغگویی مرضی به دلیل خوگیری و حس بهنجار بودن ناشی از دروغگویی همیشگی زیاد قابل تشخیص نیست. از سوی دیگر، دروغ گفتن فرد به طور معمول با ناراحتی در مورد حقیقت همراه است. دروغ در ابتدا طی پردازش اطلاعات و در درون مؤلفه ارزشیابی روی می‌دهد. قضاوت خودکار یا آگاهانه فرد از گفتن حقیقت، پیامدهای معنا و انتظار را راه اندازی می‌کند که برای فرد پذیرفتنی نیستند (برای مثال قضاوت درباره خود یا پیش بینی طرد از جانب دیگران). به عبارت دیگر، این ارزشیابی‌ها دلالت‌های منفی را تحریک می‌کنند و در پی آن با حس‌های بدنی ناخوشایند هم ظهور می‌شوند.
 
دروغ گفتن پاسخ اموخته شده شخص است (مؤلفة واکنش الگوی مورد نظر) که اغلب به کاهش ناراحتی کمک می‌کند. دروغگویی از منظر غیر اخلاقی، حلقه مهم در زنجیر اجتناب تجربی است. این توجیه کاهش ناراحتی اغلب مبتنی بر خودآگاهی محدود ما و فقدان شواهد دال بر پیامدهای بلندمدت انتخاب ما و این محدودیت قوی به حساب می آید. با کاهش قضاوت و افزایش خودپذیری، به طور معمول آشکار می‌شود که نیازی نیست با قربانی کردن ارزش‌هایمان حقیقت را تحریف کنیم. برای پیروی از «خطمشی‌های ارزشی» (هایس و دیگران، ۱۹۹۹) اغلب باید در حضور دیگران به صداقت خود اقرار کنیم. در این مرحله از آموزش به کارگیری این اصل اخلاقی منفرد می‌تواند آثار دگرگون ساز مثبت زیادی داشته باشد. توجه داشته باشید به درمانجویان این مسئله را نیز توضیح می‌دهیم که طی این مرحله در کنار دروغگویی هر شکل دیگری از گفتار خطرناک منع می‌شود.

دزدی نمونه دیگری است از آنچه به طور معمول برای دیگران خطرناک است و غیراخلاقی به حساب می آید. وقتی از درمانجویان خواسته می‌شود چیزی را که مال آن‌ها نیست، نبرند، اغلب می گویند هرگز دزدی نمی‌کنند، پس این تکلیف چالش زیادی ایجاد نمی‌کند. اما وقتی تصریح می‌کنیم این شامل اعمالی مثل تماس های غیرکاری با تلفن محل کار، دیر رسیدن به محل کار و ترک زودتر از موعد محل کار، تظاهر به بیماری برای نرفتن به محل کار، سرقت ادبی، کپی کردن غیرمجاز سی‌دی و غیره نیز هستند اوضاع تغییر می‌کند. در واقع، دزدی می‌تواند ناآشکارا بسیار تغییرناپذیر باشد. مانند مورد دروغ گفتن، نمی‌توانیم چیزی بدزدیم، مگر آنکه قبل از ارتکاب به عمل میل شدیدی به حس‌های بدنی خوشایند یا بیزاری از حس‌های ناخوشایند داشته باشیم و به این حس‌ها واکنش نشان دهیم تا احساس بهتری داشته باشیم.

در اینجا نیز الگوی هم ظهور تقویت، نشان می‌دهد که دزدی می‌کنیم تا حس‌های بدنی ناخوشایند را کاهش و حس‌های خوشایند را افزایش دهیم. مصرف مواد رفتار خطرناک دیگری است که بر پایه حس‌های بدنی ناخوشایند قرار دارد، چه آزارنده و چه مطلوب. این کار مانع بذل توجه می‌شود و در عین متعادل ماندن و توجه پایدار لحظه به لحظه را به حال خود رها می‌کند. مصرف مواد یکی از بزرگترین موانع مراقبه ذهن‌آگاهی است و به شدت برای مهار واکنش‌های عادتی (اکتسابی)، به فعال سازی شبکه‌های عصبی پیش پیشانی وابسته است. وقتی مواد این گذرگاه‌ها را بازداری زدایی می‌کنند، رفتارهای اغلب خطرناک از بازداری رها میشوند و روی می‌دهند. مصرف مواد مانع از احساس کردن تجربه افکار و حس‌های بدنی هم ظهور می‌شود یا اینکه احساس‌هایی را تسهیل می‌کند که پذیرفتنی‌تر به نظر می‌رسند.

به عبارت دیگر، مصرف مواد مانع پذیرش تجربی می‌شود. سوء مصرف الکل و دیگر داروها یکی از بزرگ ترین موانع کاربرد یا ارتقای مهارت‌های ذهن‌آگاهی است و احتمال پایبندی به دیگر اصول اخلاقی را نیز کاهش می‌دهد. محدود کردن حس اراده از همان سبک پردازش اطلاعات پیروی می‌کند. برای مثال قبل از قتل ارادی به طور معمول احساس ترس یا خشم شدید می‌کنیم . البته چند استثنا نیز وجود دارند، مانند سایکوپاتی شدید. برای مثال پژوهش سایکوفیزیولوژیک جنایی دکتر ویلیامز و دکتر هاینس در دانشگاه تاسمانیا نشان داد سطح برانگیختگی فرد قبل از ارتکاب به قتل بالاتر است و طی ارتکاب به قتل کاهش و بلافاصله بعد از قتل کاهش می یابد. به هر حال بیشتر درمانجویان و کارآموزان ما سایکوپات نیستند و فکر قتل برایشان استرس آور است و به طور معمول معطوف به حشراتی مانند پشه، مورچه و سوسک است.
 
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاری‌فرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیده‌دار، صص152-150، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393