الگوهای درمانی مختلف و همین طور رویکردهای سنتی بودایی، مراقبه عشق ورزی- مهربانی را در برنامه آموزش ذهن‌آگاهی زودتر تعلیم می‌دهند؛ گاهی بلافاصله بعد از شروع آموزش. مانند اس ان گونکا و اخلاف وی، MiCBT روش سنتی بورمس را به کار می‌گیرد (برای مثال، هارت، ۱۹۸۷). این امر مبتنی بر این ایده است که وقتی مضامین ذهنی داورانه هنوز در زندگی روزمره برجسته‌اند، ظرفیت عشق غیرمشروط را به سختی می توان ایجاد کرد. آیا درحالی که هنوز علائم اضطراب وجود دارند، واقعأ می‌توانیم خود را به طور قطع قانع کنیم که اوضاع امن و امان است؟ آیا میتوانیم خود را درمان کنیم، در حالی که بهترین دوستمان به گونه‌ای برخورد می‌کند که گویا خودبیزاری تمام زندگی مان را فرا گرفته است؟ آیا می‌توانیم از ته دل برای همسایه دردسرساز آرزوی موفقیت کنیم، در حالی که در حضور او حس تنفر وجودمان را تسخیر می‌کند؟ آیا می‌توانیم مشتاقانه آرامش و همنوایی‌مان را با تمام کائنات قسمت کنیم، در حالی که خلق افسرده‌مان اجازه نمی‌دهد تمرکز لازم برای احساس تأسف نسبت به خودمان را داشته باشیم؟ منطق قیاسی بر این است که باید قبل از کاشتن بذرهای جدید، باغچه را وجین کنیم، وگرنه علف‌های هرز به سادگی جوانه‌ها را از بین خواهند برد. این قیاس معقول به نظر می‌رسد، اما تا قبل از پژوهش‌های اخیر هیچ سند تجربی دال بر بهترین ترتیب ارائه درمان وجود نداشت.
 
 بارنهوفر و همکاران (۲۰۱۰) تأثیرات افتراقی فنون ذهن‌آگاهی تنفس و مراقبه عشق ورزی- مهربانی بر نواحی پیش پیشانی مغز افراد مبتلا به افسردگی بالینی را با استفاده از الکتروآنسفالوگرافی (EEG۲) و دیگر سنجه‌ها بررسی کردند. بعد از یک دوره مراقبه پانزده دقیقه‌ای نتایج به دست آمده، فارغ از فن مورد استفاده، حاکی از فعالیت بیشتر در نواحی پیش پیشانی چپ بود. نتیجه بسیار سودمند برای درمانگران این بود که گرایش شرکت کنندگان به نشخوار فکری نتایج را تعدیل می کرد. شرکت کنندگانی که نشخوار فکری بیشتری داشتند، به ذهن‌آگاهی تنفس پاسخ میدادند نه عشق ورزی- مهربانی، و شرکت کنندگانی که نشخوار فکری پایین‌تری داشتند، بیشتر به عشق‌ورزی- مهربانی پاسخ میدادند تا ذهن‌آگاهی تنفس. هر دو شکل مراقبه سودمندند، اگرچه این یک پژوهش کوچک مقیاس است (تعداد-۱۵)، اما اولین داده تجربی را برای حمایت از ساختار سلسله مراتبی ارائه درمان در MiCBT به دست می‌دهد: پیاده سازی ذهن‌آگاهی تنفس در اولین دوره آموزش برای پرداختن به نشخوار و دیگر فرایندهای فکری غیرمفید، و پیاده سازی مراقبه عشق ورزی۔ مهربانی در آخرین دوره آموزش برای ارتقای شفقت بعد از خنثی شدن نشخوار و دیگر افکار غیر مفید. قبل از ذهن آگاه شدن بیشتر به آنچه هستیم و مهم تر از آن، آنچه نیستیم، تجربه تکراری چهار وجه زیر که پیوسته مورد شناسایی قرار میدهیم، مفهوم خود تداوم می بخشد: 1. ادراک محرک حسی؛ ۲. ارزشیابی این محرک‌ها به واسطه رابطه شان با سیستم‌های عقاید ریشه دار ؛ ٣. تجربه حسی حرکتی مشتق از این ارزشیابی ؛ 4. پاسخ به تجربه و پسخوراند یا پیامدی که تناسب پاسخ را تعیین می‌کند.
 
برای مثال پی بردن و فاجعه انگاری (ارزشیابی) اینکه نمی‌توانم بسیاری از مواردی را که خوانده‌ام ادراک حسی به خاطر آورم، حس‌های بدنی ناخوشایندی ایجاد می‌کند (تجربه احشایی) که برای مثال سبب می‌شود احساس ناتوانی کرده و مردود شدن در امتحان را پیش بینی کنم (واکنش). توجه داشته باشید که واکنش من در این مورد ذهنی است و به شکل فکر منفی. در نهایت وقتی مردود شدم (پسخوراند)، ایده قوی نبودن در درس خواندن تأیید می‌شود و این ایده حس عمیق شکست را تقویت می‌کند. در این مثال انتقاد از خود به موفقیت تحصیلی فرد و طرحواره متناظر آن محدود است. در دیگر موارد، ارزش خود ممکن است بر پایه به رسمیت شناخته شدن خلاقیت فرد در محیط کار، توانایی در ترفیع خانواده مطابق هنجارهای اجتماعی یا جذابیت جسمی باشد. بدون ذهن‌آگاهی کافی دانش ما درباره خود محدود، شکننده و آسیب پذیر خواهد بود، زیرا پیوسته در خطر مواجهه با انتقادهای خود و دیگران یا فقدان اعتبار قرار خواهد داشت. از دیدگاه ذهن‌آگاهی، مشکل اصلی بیش همانندسازی با مسائل دنیوی ناپایدار این است که همه چیز تغییر می‌کند. هر آنچه با آن همانندسازی می‌کنیم ، ملزم به تغییر است و ما احساس فقدان عمیقی خواهیم داشت که نتیجه اش جوانه زدن درد روانشناختی از ناهشیاری است.

وقتی آموزش ذهن‌آگاهی شروع می‌شود (مرحله اول MiCBT)، درمانجویان به طور پیشرونده در می یابند که همه حس‌های بدنی و افکار، رویدادهایی گذرا هستند که پیوسته می‌آیند و می‌روند. این درک که هیچ تجربه ای به آن‌ها تعلق ندارد، شروع به ظاهر شدن می‌کند. اگرچه این در سطح خرد تجربه آموخته می‌شود، درمانجویان شروع به درک این مسئله می‌کنند که مسائل دنیوی ناپایدارند و از این رو نمی‌توانند جزئی از معنای خود پایدار باشند که به آن «من» می گوییم. با تمرین مداوم روشن‌تر می‌شود که این معنای «من» مانند مؤلفه‌هایش ناپایدار نیز است، اگرچه موضوع مرحله اول به طور مستقیم به این حس مربوط نمی‌شود. میزان محقق شدن این دریافت به کیفیت و فراوانی تمرین و همین طور سطح تعادل فکری و بینش فعلی وی بستگی خواهد داشت. هرچه بیشتر به طور هشیارانه محقق شود، بیشتر احتمال دارد که پاسخ‌های همدلانه به طور طبیعی ظاهر شوند، و دیگر تجارب هنگامی که به آن‌ها مرتبط نیستیم، با دقت بیشتری ادراک میشوند و بیش از پیش مراقب و نگهبان حس خود خواهند بود. همانندسازی کمتر با حس محدود خود ما را قادر می‌کند توجه بیشتری به دیگران مبذول کنیم و درک بهتری از دیگران به دست آوریم. وقتی تمرین به مرحله سوم می رسد، مرزهای ایگو انعطاف پذیرتر می‌شود و حس خود گسترش می یابد تا دیگران را شامل شود؛ شامل کسانی که نخست متفاوت و تهدید کننده ادراک میشوند. به واسطه تجربه شروع به فهم این مسئله می‌کنیم که همه افراد تقدیر مشترکی دارند؛ یک رنج مشروع ناشی از ناپایداری امور دنیوی، از جمله ثروت، مقام، اعضای خانواده، جسم و حالات مختلف سلامتی.
 
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاری‌فرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیده‌دار، صص157-154، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393