در حرفه‌های مربوط به یاری کردن دیگران شامل سلامت روان، ثابت شده است نگرش همدلانه درمانگر فرایند درمان را تسهیل کرده و اغلب تغییرات مورد نظر درمانجو را تبیین می‌کند. همدلی، یکی از مهم ترین عوامل مشترکی است که به موفقیت درمان می‌انجامد. درمانجویان به طور معمول همدلی درمانگر را مهم تر از فن مورد استفاده رتبه بندی می‌کنند. در مداخله‌های روانشناختی، همدلی پایه ممکن است به عنوان «تجربه ذهنی و طبیعی شباهت بین احساسات خود و دیگران بدون از دست دادن بینش به اینکه کدام احساس مربوط به چه کسی است» تعریف شود . به طور معمول پاسخ همدلانه شامل آگاه کردن درمانجو به بحران های گفته شده و گفته نشده و حالات هیجانی است.

همدلی در سطوح مختلف تجربه درمانگر عمل می‌کند. ما ممکن است به طور آشکار تجربه یک فرد را بپذیریم و با قاعده همدلانه پاسخ دهیم (برای مثال این باید برات سخت باشه) و در عین حال گاهی به علت خستگی، کار زیاد و عوامل دیگری مثل خوگیری از وی احساس فاصله کنیم. به علاوه همدلی همیشه شامل پاسخ ملموس به تجربه هیجانی فرد نیست. ممکن است در حالی که از مشاهده بهبود درمانجو یا از ملاحظه موفقیت یک عضو خانواده یا همکار احساس رضایت می‌کنیم ، خاموش بمانیم. آموزش همدلی یا «مراقبه عشق ورزی- مهربانی» همیشه در سنت‌های آموزش ذهن‌آگاهی گنجانده شده است. همدلی یکی از مهم ترین کیفیات انسانی است (هارته، ۱۹۸۷). در کارورزان با تجربه ذهن‌آگاهی، همدلی به طور سنتی شفقت (در زبان مقدس بوداییان متا) نامیده شده است، که به طور خودجوش از درک عمیق رنج شخصی و علل آن ناشی می‌شود و رشد پذیرش بین فردی کارورزان را تسهیل می‌کند. همدلی تحمل خالصانه دیگران و این درک را که ایجاد پذیرش و شفقت برای خود و دیگران جزء لاینفک رشد فردی است، یکپارچه می‌کند. به همین ترتیب همدلی هم یک فرایند یادگیری و هم یک هدف اساسی در آموزه های ذهن‌آگاهی سنتی است.
 
مرحله چهارم MICBT بر ایجاد همدلی در درمانجو به عنوان قسمتی از فرایند درمان تأکید می‌کند. یک سؤال بجا این است که فارغ از اشتمال سنتی همدلی در روش های شرقی آیا لازم است آن را در الگوی درمانی مبتنی بر ذهن‌آگاهی به کار بریم؟ بعد از سال‌ها تردید در این مورد، کابات-زین (۲۰۰۵) امتیاز مهم ارتقای همدلی در درمانجو را ارائه کرده است. دانیل سیگل نیز اظهار می‌کند ایجاد همدلی به مغز در یکپارچه کردن وجوه مختلفی که روابط بین فردی سالم را برقرار می‌کند، کمک می‌کند بیشک تا زمانی که توانایی شفقت افزایش پیدا نکند، آموزش ذهن‌آگاهی بی ثمر خواهد بود. در برنامه MiCBT برای حرکت به سوی تغییرات سیستمیک سرمایه گذاری می‌شود؛ تغییراتی که متغیرهای شخصی، رابطه‌مان با جهان را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهند.

چنین مسئله‌ای به این دلیل است که پرداختن به محیط اجتماعی مانند خانواده، دوستان، همکاران یا کارمندان آژانس کاریابی می‌تواند با عود در آینده ارتباط داشته باشد. سیستمی که در آن زندگی می‌کنیم ، اغلب به وقوع دوباره رویدادهایی که پیامدهایی برای سلامت روان دارند، مساعدت می‌کند. این رویدادها ممکن است برای وضعیت سلامت روان اساسی نباشند، اما اغلب در عود و بهبود نقش دارند. ایجاد یا ارتقای مهارت‌های جرأت ورزی، یعنی توانایی فرضیه پردازی (و تحمل) در مورد تجارب هیجانی دیگران و ایجاد آگاهی نسبت به مسئولیت در قبال تجارب خود. از آنجا که بینش ایجادشده در مرحله سوم درمانجو را به درک بهتر فردی که تعارض بین فردی را با کمک فرد دیگر ایجاد کرده، رهنمون شده است، بعضی اشکال همدلی تا پیش از این ایجاد شده است. بنابراین آموزش همدلی در مرحله چهارم گام مستقیم و منطقی بعدی درمانجوست تا توانایی جدیدی برای ارزیابی، درک و پذیرش مشکلات دیگران به دست آورد. پژوهش با ابزار تصویربرداری کاربردی موج مغناطیسی (MRI) نشان داده است که می توان از طریق مراقبة عشق ورزی- مهربانی به سرسختی دست یافت. این قضیه در آموزه های سنتی بودایی تدریس می‌شود (دیویدسون و دیگران، ۲۰۰۴). طی مرحله چهارم MiCBT درمانجویان می آموزند که چگونه از خودآگاهی افزایش یافته شان برای جفت کردن (یا پی ریزی) افکار همدلانه با حس‌های بدنی خوشایند استفاده کنند.
 
برای درمانجویان توضیح داده می‌شود که با پیشرفت ظرفیت ذهن آگاه بودن، به طور روزافزون روشن می‌شود که ما اولین مخاطب هیجانات خود هستیم، حتی اگر هیجانات معطوف به فرد دیگری باشند. حدی که ما می‌توانیم در صورت توجه نکردن به تجارب درونی از این واقعیت چشم پوشی کنیم، شایان توجه است. برای مثال فقط با چند هفته تمرین ذهن‌آگاهی خواهیم دید اولین کسی هستیم که از تنفر، تنش و سراسیمگی رنج می برد، حتی اگر خشم ما بجا و معقول به نظر برسد و معطوف به شخص دیگری باشد. به همین ترتیب متذکر می‌شویم که اولین مخاطب و ذینفع عشق به شخص دیگر هستیم. ما ایجاد کننده افکار مثبت و حس‌های بدنی هم ظهور و متعاقبا شخصی هستیم که آن‌ها را احساس می‌کند.

در واقع هیچ مدرکی نداریم که نشان دهد مخاطب مورد نظر واقعا عشقی را که ابراز می‌کنیم ، دریافت می‌کند؛ به جز اینکه تصور می‌کنیم چنین باشد. در مورد هیجانات منفی نیز چنین موضوعی صدق می‌کند. بدون بینش کافی به طور معمول گرایش داریم که علت تجارب مثبت و منفی خود را به افراد و موقعیت‌های بیرونی نسبت دهیم یا در صورتی که ارزش خود پایین باشد، آن را به خود نسبت می‌دهیم. آموزش ذهن‌آگاهی کمک می‌کند تا در مورد علل احساس‌هایمان تجدید نظر کنیم و بیش از پیش مسئولیت آن‌ها را بر عهده بگیریم. ذهن‌آگاهی همچنین کمک می‌کند تا نسبت به اطرافیان خود بیشتر همدلی داشته باشیم؛ کسانی که تا کنون شانس خوبی برای کسب آن نداشته‌اند. طی مرحله چهارم درمانجویان درک خود را نسبت به این متبلور می‌کنند و به کار می‌گیرند که موجب ایجاد نگرش عشق ورزیدن و مهربان بودن تجارب شخصی خوشایند و لذتبخش می‌شود، اما تولید هیجاناتی مانند ترس و خشم هر چند بجا باشد، با حس‌های بدنی ناخوشایندی مانند ترس و خشم مرتبط بوده و اغلب مخرب هستند.

در تمرین روزانه، درمانجویان بینش خود را به دیگران گسترش می‌دهند. درمانجویان کشف می‌کنند افرادی که واکنش منفی به آن‌ها دارند، آگاه نیستند که منحصرا به محصول افکارشان واکنش نشان می‌دهند، یعنی حس‌های بدنی. به عبارت دیگر، درمانجویان با توجه به تجارب شخصیشان می آموزند که منفی گری شخص تنها دلیل واقعی رنج روانشناختی آن‌هاست. در مرحله چهارم درمانجویان می آموزند نگرش منفی خود را بپذیرند یا بر پایه اینکه قربانی ناآگاهیشان هستند آن طور که قبل از آموزش ذهن‌آگاهی بودند، تصمیم خطرناک را کنار بگذارند. به همین ترتیب تمرین درباره این بینش و متعاقبا افزایش همدلی به درمانجویان کمک می‌کند از عود حالات افسردگی و اضطراب و دیگر حالات همایند رایج جلوگیری کنند.
 
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاری‌فرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیده‌دار، صص150-147، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393