جاکولین زن پنجاه و یک ساله ای که به علت اعتیاد به قمار به MiCBT گروهی دولتی با هزینه دولت ارجاع داده شد که توسط مؤلف کتاب حاضر اجرا شد. جاکولین مثل دیگر شرکت کنندگان مشکلات عدیده ای داشت و سالها اعتیاد به قمار را به عنوان راهی برای مدیریت استرس بالا به کار برده بود. حضور در موقعیت گروهی نخست بسیار دشوار بود و در اولین جلسات گروهی حداقل یک حمله خفیف پانیک داشت. او توضیح داد از موقعیت‌هایی که غریبه ها حضور دارند اجتناب می کرده است.
 
جاکولین در هجده سالگی با مردی مبتلا به سادیسم جنسی ازدواج کرده و ده سال پیوسته قربانی سوء استفاده جنسی شامل تجاوز گروهی دائمی با نهایت خشونت بوده است. طی آن زمان حامله شده و نوزاد در خانه و به صورت مرده به دنیا آمده بود، زیرا همسر وی اجازه نمی داد که از خانه بیرون برود. دو سال قبل از شروع گروه درمانی از همسر دوم خود که مبتلا به بیماری لاعلاج است، پرستاری می کرد. تشخیص اصلی وی اختلال استرس پس از سانحه بود و غم عمیقی داشت. چندین سال مشاوره به او کمک کرده بود بینشی به دست آورد و فراوانی قمار را کاهش دهد، اما قسمت عمده مشکل هنوز باقی بود. جاکولین در نامه زیر بعضی از تجارب خود را در مورد MiCBT توصیف کرده است.
 
«من زن پنجاه و یک ساله ای هستم که یک مشکل دووجهی دارم و به همین دلیل به مشاور مراجعه کرده‌ام: قمار و استرس پس از سانحه متعاقب سوء استفاده شدید جسمی، جنسی و روانی طی دوره ده ساله. بعد از وقفه هجده ساله به علت قمار و فلش بک های تکراری به جست وجوی کمک برآمدم. یک دوره آموزش ذهن‌آگاهی داشتم. وقتی این فن ابتدائا برایم توضیح داده شد، مردد بودم. برای مشکل خیلی پیچیده من به نظر خیلی ساده می رسید.
 
این واقعیت که تمایل داشتم به موقعیت گروهی وارد شوم، نوعی اقرار به بدبختی بود. به کسی اعتماد نداشتم و هنوز هم تا حدودی ندارم و در موقعیت‌های ناآشنای زیادی گوش به زنگ بودم. ورود به جمع غریبه ها برایم جهنم بود. متانت برونو در آموزش روشها به تمایل من برای فرار از موقعیت گروهی غلبه کرد. اختصاص وقت به تمرینها برایم دشوار بود، چرا که اولویت با همسر بیمارم بود. وقتی به اولین مرحله درمان وقت اختصاص دادم، احساس کردم (با کمال تعجب) واقعا مفید است.
 
اگرچه فلش بک ها ادامه پیدا کرد، این آموزش به من کمک کرد بر ذهنم تمرکز کنم تا بتوانم آن‌ها را کالبدشکافی کنم و با این احساس و واقعیت حقیقی مواجه شوم که این‌ها فقط خاطره اند و واقعا نمی‌توانند به من آسیب برسانند. فنون پیشرفته مرا قادر ساخت به فضایی در ذهنم بروم که امن و آرامش بخش است و به من امکان میداد با استرس های زندگی با یک بیمار لاعلاج مواجه شوم. فلش بک ها هنوز اتفاق می‌افتند، اما خیلی کمتر شده‌اند و اثر کمتری بر زندگیم دارند. قمار کردن واقعا کمتر شده است، زیرا می توانم با استرس مواجه شوم...»
 
جاکولین در اواخر درمان بعد از بیست سال توانست آرایش کند، کاری که به دلیل فلش بکها نمی توانست انجام دهد. او به مدت ده سال جعبه لوازم آرایش را ته کمد گذاشته بود، فقط به این امید که روزی بتواند از آن‌ها استفاده کند. به عنوان قسمتی از مرحله دوم MiCBT از مواجهه تدریجی استفاده کردیم که شامل استفاده از لوازم آرایشی بود. جاکولین خیلی خوشحال بود. او گزارش کرد که اعتماد به نفسش بیشتر شده است و گفت: «حالا می توانم واقعا احساس کنم به جای اینکه نگران این فن باشم، درباره اش آواز می خوانم».
 
هنگام مواجهه با درد مزمن مسئله اجتناب احشایی در مقابل پذیرش مشهودتر از دیگر موارد است. نامه زیر از درمانجوی سابق مؤلف است. او به همکار مؤلف که درباره مشکلات درمانجویانش در کاربرد مهارت‌های ذهن‌آگاهی تحقیق می کرد، مراجعه کرده بود. جولیا مادر مطلقه ۴۶ ساله است که در مورد روابط خود بارها ناامید شده و مجبور شده بود با وجود دشواری بعضی از کارهای فیزیکی برای همه چیز به خودش تکیه کند. وی برنامه MiCBT را هم در جلسات انفرادی و هم در جلسات گروهی گذراند.
 
در وب سایت ذهن‌آگاهی گفت و گوی شما را با یک درمانجوی مبتلا به درد مزمن خواندم. بعد از خواندن این گزارش احساس کردم باید تجارب خود را در زمینه مدیریت درد مزمن ارائه کنم که خوشبختانه با تشویق و کسب بینش دنبال شد. در سال ۱۹۸۶ در حال دوچرخه سواری با ماشین تصادف کردم. نتیجه این تصادف شش ماه فلج شدن، مقدار زیادی دارو و احساس ناامیدی بود... و البته کلی درد. طی این سالها ضایعات نخاعی موجب ساعتها غم و غصه شدند و در عین حال داروها نیز آثار جانبی داشتند که بر مشکلاتم می افزودند. یکی از این عوارض جانبی مسابقه اضطراب و افسردگی بود. صادقانه می گویم که روش‌های بیشماری را امتحان کردم تا وضعیتم را بهتر کنم، اما هیچ کدام اثر بلندمدتی نداشتند. به جز این ذهن‌آگاهی حدود یک سال پیش دو سری جلسات (۲۸۶) درمانی انفرادی با شما داشتم و در یک گروه درمانی هشت هفته ای هم شرکت کردم.

به گذشته فکر نمی‌کنم. دو بار در روز تمرین رفت و روب بدنیا مشاهده کردن را انجام می دهم. اوایل کار، درد تحمل نشدنی به نظر می رسید. انقباضهای غیرارادی به من دست میداد و اغلب میخواستم استفراغ کنم. با راهنمایی شما یاد گرفتم با وجود درد در حالت بی واکنشی قرار بگیرم. سپس کشف کردم چیزی که شبیه درد به نظر می رسید، در واقع با میزان واکنش من قابل اندازه گیری است. پیشتر این مسئله را نفهمیده بودم، اما در یک چرخه باطل غفلت از بدن گیر کرده بودم، زیرا درد خیلی شدید بود و از آنجا که بدنم را نادیده می گرفتم، نمی توانستم قبل از اینکه همه چیز از کنترل خارج شود، سرنخ ها را شکار کنم. سپس به داروها روی آوردم و آگاهی بیشتری را از دست دادم. به دلیل ذهن‌آگاهی بیش از پیش آگاهم، به حدی که متوجه حس‌های بدنم هستم و با حفظ آرامش قبل از اینکه مشکل ساز شوند، بگذارم بیایند و بروند. حالا گاهی سردرد دارم و روزهای بد هم همین طور، که در مقایسه با گذشته از از آن زجر میکشیدم، اصلا مهم نیست. در مورد داروها مجبور نیستم به مسکن مختلف (قرصهای ترامادول، سلبرکس و کدئین) یا قسمت اورژانس پناه ببرم به هیچ وجه.
 
حالا بعد از چند سال اولین بار است که احساس می‌کنم از اینکه زندگیم را دوباره به دست آورده ام، شادتر و راضی ترم. سال گذشته در محیط کار ارزیابی خیلی ضعیفی داشتم، اما امسال احساس بسیار خوبی دارم و خودم را به یک دوره مطالعه سخت متعهد کرده‌ام تا به کار برگردم... و دوستش دارم. باید بگویم یکی دیگر از خوبی های ذهن‌آگاهی عبارت است از رشد بهتر حس تمایز، رهاشدگی و نظم. من درباره اثر سه بعدی یک جوک ساخته ام، اینکه من بی شک دیدگاه بهتری به زندگی دارم. این مهارت‌ها تأثیر مثبتی بر همه جنبه های زندگی من گذاشته است. یک روز که تنبلی می کردم نیم ساعت تمرین کنم (به هر حال ما همگی انسان هستیم)، این مسئله را به خودم یادآور شدم؛ اما حیف است که این نعمت بزرگ را از دست بدهی.
 
کریسمس گذشته هنگام سپری کردن تعطیلات، درسی یاد گرفتم. دست از تمرین ذهن‌آگاهی برداشتم، تنبل شدم و بنگ! درد و سردرگمی برگشت. جالب اینکه با وجودی که خودم را به سبب این اتفاق سرزنش و فکر می کردم که به مرحله اول پسرفت کرده‌ام، در واقع با پشتکار قبلی در تمرین باتری ها را شارژ کرده بودم و این بود که به سرعت به مسیر برگشتم.
 
ذهن‌آگاهی نقطه عطف زندگی من بوده و است. حس می‌کنم آرام ترم و اوضاع خوب است. هنوز چالش هایی دارم، اما با حس اعتماد و خوشبختی بیشتر، سوار بر امواج زندگی هستم، به علاوه اینکه این روزها تصمیم های بهتری می گیرم. هر موقع مایل بودید، با من تماس بگیرید. خوشحال می شوم به پرسش های شما پاسخ بدهم و شما از طرف من اجازه دارید در صورت لزوم این اطلاعات را با دیگر درمانجویان در میان بگذارید.»
 
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاری‌فرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیده‌دار، صص183-180، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393