ردیابی زودهنگام علائم در مقابل اجتناب تجربی
گرایش مغز به سمت سازگاری و خوگیری است، وقتی به راهبرد اجتناب سازگار شود، شدت تجربه از آستانه جدید فراتر می رود و در نتیجه حسهای بدنی ناخوشایند با شدت بیشتر و به طور ناگهانی تر احساس میشوند.
به خوبی ثابت شده است افکار خودکار همراه با مقدم بر تجلیات جسمی ظریف اولیه اند که با شدت گرفتن افکار، به طور معمول شدید میشوند. با گذشت زمان حس احشایی قوی میشود و به طور فزاینده در دسترس آگاهی هشیار قرار میگیرد (محور افقی). بدون آموزش خاص فقط هنگامی آگاه میشویم که خط دوبله صعودی آستانه آگاهی را قطع کند. با توجه به عواملی مانند خستگی، زمان، گوارش، فعالیت روزانه، استرس و غیره میتواند در هر جهت تغییر کند. با وجود این افراد به طور معمول با توجه به سبک زندگی روزمره، شخصیت، سن و غیره، یک سطح کلی از آگاهی را درون فراخنای کوچکی در پایین و بالای میانگین (خط پایه) حفظ میکنند.
اینکه دامنه فراخنای آگاهی احشایی (و فراشناختی) چطور میتواند در یک فرد یا از فردی به فرد دیگر تا این حد نوسان کند، هنوز روشن نیست و باید بررسی شود. به منظور پرداختن به بحث مذکور، فرض کنیم خط پایه آگاهی احشایی یک نفر هنگامی که تحت استرس شدید نباشد، به نسبت ثابت است. اجتناب از تجارب ناخوشایند با بالا رفتن آستانه رابطه دارد، به طوری که تجربه ناخوشایند در زمینه مورد غفلت واقع میشود. تسکین موفقیت آمیز حسهای بدنی ناراحت کننده، تقویت کننده اصلی این الگوست (تقویت منفی).
از راهبردهایی مانند مصرف الکل و مواد مخدر، داروهای ضد درد و ضد اضطراب، ورزش مفرط، پرخوری، رفتاری های آسیب زدن به خود، و همه روش های پرت کردن حواس می توان برای افزایش آستانه هشیاری و به دست آوردن حس بهتر طی تجربه ناخوشایند استفاده کرد.
اگر به این مسئله پرداخته شود و دیگر به این راهبرد نیازی نباشد، ترک راهبرد مذکور امکان بازگشت آستانه آگاهی به سطح اولیه اش (یا حداقل یک سطح پایین تر) را فراهم میکند و اجازه میدهد تجربه را در سطح ظریف تری احساس کنیم. اگر به حد کافی یا اصلا به مشکل پرداخته نشود، کاهش آستانه بدون استفاده از راهبرد جدید مدیریت احتمالا دشوار خواهد بود، زیرا تجربه ناخوشایند به محض کاهش آستانه دوباره تجربه میشود. اگر نتوانیم حسهای بدنی ناخوشایند مرتبط با مشکل را بپذیریم، احتمالا به مصرف داروهای ضد درد و آرامبخش، یا الکل ادامه خواهیم داد. به عبارت دیگر آستانه آگاهی ما کاهش نخواهد یافت، مگر اینکه به تعادل فکری برسیم. جمله قبل اشاره دارد که مراقبة تسکین درد قسمت بسیار مهمی از کیفیت زندگی مردم هنگام رنج از درد شدید است. استفاده از این مراقبه هنگام اجرای MiCBT میتواند در کاهش حسهای بدنی بسیار زمخت مفید باشد و افراد دچار درد مزمن را قادر به تمرین کند. با پیشرفت تعادل فکری به طور معمول می توان مراقبة تسکین درد را کاهش داد.
گرایش مغز به سمت سازگاری و خوگیری است، وقتی به راهبرد اجتناب سازگار شود، شدت تجربه از آستانه جدید فراتر می رود و در نتیجه حسهای بدنی ناخوشایند با شدت بیشتر و به طور ناگهانی تر احساس میشوند. بدون پرداختن به مشکلی که حسهای بدنی ناخوشایند را ایجاد میکند، گرایش یک رویکرد اجتنابی به مشکل شامل تغییر نوع یا مقدار راهبرد و در عین حال بقای عادت اجتناب از تجربه خواهد بود. برای مثال برای حفظ اثر الکل (آستانه بالای آگاهی باید مقدار بیشتری بنوشیم یا قرصهای بیشتری بخوریم یا قرصها را همراه نوشابه دیگری بخوریم.
درمانجویانی که راهبردهای اجتنابی را به کار می برند، علاوه بر اینکه فقط هنگامی از علائم آگاه میشوند که شدید باشند یا مدیریتشان دشوار باشد، دچار تأخیر در ردیابی هم هستند. همان طور که در شکل ۷ نشان داده شده است، هرچه این آستانه بالاتر باشد، قبل از ابراز اغلب تجارب شدید (برای مثال حمله پانیک) زمان کمتری خواهیم داشت. از این رو پیامدهای اجتناب تجربی (هایس و همکاران، ۱۹۹۶) عبارتند از اینکه دیرتر از حالات درمانی مان آگاه شویم، زمان کمتری برای انتخاب مناسب ترین پاسخ خواهیم داشت و این حالات شدیدتر و کمتر قابل مدیریت خواهند بود.
مواجهه و پذیرش حسهای بدنی ناخوشایندی که به طور طبیعی رخ میدهند، آستانه آگاهی را کاهش میدهد. با تمرین روزانه ذهنآگاهی به حسهای بدنی (وارسی بدن)، علائم احشایی ظریف تر با تعادل فکری ارزیابی میشوند. درمانجو میتواند ناراحتیهای ظریف را هنگام ظهورشان زودتر ردیابی کند و بپذیرد، یعنی هنگامی که راحت تر مدیریت میشوند و زمان کافی برای تصمیم گیری در مورد تناسب پاسخ وجود دارد. بنابراین هنگام استرس ردیابی زودتر هم ظهوری پویای ذهن و بدن به درمانجو کمک میکند هشیارانه و از روی میل در سطحی عمل کند که افکار هنوز فاجعه آمیز نیستند و حسهای بدنی ضمیمه هنوز مدیریت شدنی اند.
از دید تجربی دشوار است بتوان تصور کرد که الحاق آموزش ذهنآگاهی با شناخت رفتار درمانی همانند الگوی حاضر) باید منحصر به مشکلات روانشناختی خاصی محدود باشد. اختلال روانی هرچه باشد، مزایای ایجاد تعادل فکری در افزایش ردیابی و پذیرش علائم اولیه ناراحتی و گزینه های بیشتر پاسخ، مطلوب خواهد بود.
این رویکرد یکپارچه با ادبیات خودکارآمدی هماهنگ است (باندوراء ۱۹۹۷). بدون در نظر گرفتن اختلال دشوار است بتوان موردی را تصور کرد که درمانجو از رشد مهارتهای کنار آمدن مؤثر و درونی سازی موضع کنترل سود نبرد. این منطق اصلی پیاده سازی فارغ از تشخیص MiCBT را تشکیل میدهد.
علاوه براین وقتی مراقبه ذهنآگاهی به دقت با فنون شناختی و رفتاری ادغام شود، حتی درمانجویان دچار تظاهرات همایند پیچیده میتوانند مانند درمانجویان دچار تشخیص واحد از آن سود ببرند. اختلالهای همپوش هرچه باشند، پرداختن به مشکل به واسطه هدف قرار دادن بافتی که درون فرد قرار دارد، ما را قادر میکند سازوکارهای تقویت کننده ای را که الگوهای شرطی شد؛ رفتار را حفظ میکنند، تعدیل کنیم. در زیر مواردی از درمانجویان سابق مؤلف کتاب آورده است که از این روش سود برده اند.
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاریفرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیدهدار، صص 175-171، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}