در مطب دکتر متخصص آرتروز استخوان یک زن پنجاه و پنج ساله به دفتر مطب آمد، هر دو دستش در پوشش پلاستیکی دستکش‌های نازک سفید پنهان بود. پوست به شدت خشک، چروکیده و رنگ پریده اش باعث شده بود دست‌هایش بسیار سرخ باشد. توصیف اولیه اش از این قرار بود: روی دستها و پاهایم بثورات پومفولیکس دارم و دستهایم مثل دو تکه گوشت قرمز در دو سوی بدنم هستند». او گزارش داد اطراف ناخنهایش عفونت‌های مداوم، دانه های به شدت خارشی و تاول های دردناک دارد و در پیدا کردن مکآن‌های سرد برای دستها و پاهایش مشکل دارد. در جلساتمان بخاری را خاموش می کردم تا نگران خشکی زیاد هوا نباشد. وی طی جلسه نیم لیتر آب می خورد. او به گرما و نور فلورسنت نیز حساسیت شدید پوستی پیدا کرده بود.
 
او خارش‌های شبه ارگاسمی را تجربه می کرد که طی آن به حدی دستهایش را می خاراند که پوستش آسیب می دید. او با داروی استروئید، PUVA (تا سه Rx در هفته)، پمادها و امولسیونهای موضعی درمان شده بود. او پیوسته نگرانی و دیگر علائم اضطراب فراگیر را تجربه کرده و از آنجا که مجبور بود با یک دختر مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و پسری که احترامی برایش قائل نبود کنار بیاید و همواره مورد سوء استفاده کلامی آن‌ها قرار گرفته بود، حالش بدتر شده بود. خلق وی مشخصا پایین بود. از آنجا که می دانست علائم پوستی شدیدش با استرس مرتبطند، از یک پزشک عمومی تقاضا کرده بود او را به جایی معرفی کند که درمان روانشناختی دریافت دارد تا به کاهش استرس وی کمک کند. او الگوی استاندارد چهار مرحله ای MiCBT را دریافت کرد. در اواخر دوره درمان اعتراف کرد که برای خوددرمانی از الکل استفاده می‌کند. او که سال‌ها هر شب مقدار زیادی الکل مصرف می کرد، استادانه این قضیه را از همه مخفی کرده بود. او نامه زیر را بلافاصله بعد از اتمام درمان نوشت:
 
تا چهل و هشت سالگی همه چیز خوب پیش می رفت. از آن موقع زندگی پرماجرای من در استرسورهای اضافی دیگر غوطه ور شد- استرسورهای فراگیر - کار، علائم ترسناک پیش از یائسگی، به اختلال بافت اتصالی، آرتروز استخوان و اختلال اضطراب فراگیر اضافه شدند. پسرم به نوجوانی رسیده و در خانه است، دخترم مبتلا به اختلال شخصیت مرزی است و با ما زندگی نمی‌کند. رفتار دخترم بسیار ناراحت کننده، آزاردهنده و موجب عصبانیت بود. والدین ساده لوح من نیاز به مراقب دارند. من تلاش می‌کنم فعال بمانم، اما بدنم یاری نمی‌کند.
 
در تابستان ۲۰۰۳ پومفولیکس پوستی شروع شد که متأسفانه اشتباه تشخیص داده شد و تأخیر در درمان نیز به اضطراب من اضافه شد. سه ماه قبل از آن تحت مراقبت متخصص پوست قرار گرفتم و درمان با PUVA، کورتیکو استروئید، آنتی بیوتیک، مالیدن بیست وچهارساعته پمادهای موضعی و امولسیون کننده شروع شد. حساسیت به تماس پیدا کردم که قبلا به ندرت مشکل ساز بود، حساسیت دردناک به فشار، گرما و به خصوص نور فلورسنت هم ایجاد شد.
 
در آغاز پاهایم طی یک دوره چندماهه به درمان جواب داد، اما دستهایم همان طور قرمز باقی ماندند و اغلب هنگام پوشیدن یا استفاده از دستکش های کتانی سوزش داشتند. ماهها و سال‌ها گذشت، این بیماری نوسان داشت و گاهی بهتر و گاهی بدتر می شد که چند هفته طول می کشید و با استرس راه اندازی می شد که آن هم با علائم جسمی بیماری و اختلال اضطرابی شروع میشد. همه روزه مصرف می کردم تا درد جسمی، درد روانی و علائم اضطراب تسکین پیدا کند؛ این‌ها بیش از حد تحملم بود.
 
در می ۲۰۰۵ از شغل دفتری (تازه) خود استعفا دادم، زیرا دستهایم به طور مرتب با تماس به کاغذها، بایگانی کردن، نوشتن و تایپ کردن (نتوانستم با ناخن تایپ کنم) ضربه می خورد. پومفولیکس و اضطراب زندگی مرا خراب کردند. حتی خواندن کتاب و نواختن پیانو نیز کمتر یا به طور کلی متوقف شد.
 
در موقعیت کاری بعدی طی دو سال و نیم بعد، کارهای دفتر را با چند لایه دستکش روی پماد و مواجهه مکرر با عفونت پوستی با دوره های آنتی بیوتیک و درمان بثورات پوستی با دوره های مصرف پریدنیسولون انجام دادم. همه داروها آثار جانبی داشتند. اضطراب همچنان شدید بود. در رختخواب پیدا کردن جاهای سرد و راحت برای دستها و پاهایم غیر ممکن بود. کیفیت زندگی با بی رحمی تمام به خطر افتاده بود، تصور می کردم که تمام تلاش خود را برای کنار آمدن با پومفولیکس مزمن انجام میدهم و با اختلال اضطرابی سر می‌کنم. در همان حال که امید داشتم مشکل پوستی ام بر طرف شود، از شکل و بی استفاده بودن دستهایم متنفر بودم. هزاران دلار و صدها ساعت وقت صرف درمآن‌های متعارف و علاج‌های دیگر کردم، اما هنوز در آن شرایط بودم؛ خارش جهنمی، درد و بیچارگی. طی یک دوره ۷-۶ ماهه، مصرف الکل من زیاد شد - از آغاز عصر کا وقت خواب مصرف می کردم- فقط میخواستم بیفتم و هیچ چیز نفهمم. میدانستم که مصرف الکل ضرر دارد و کار غیر مسئولانه ای است، اما این کار عصای دستم شده بود و نمی خواستم رهایش کنم.
 
در نوامبر ۲۰۰۷ MiCBT را آغاز کردم. برای من یادگیری تمرین ذهن‌آگاهی چالش برانگیز بود. با حمایت و راهنمایی شما به آن ادامه دادم. تمرین ذهن‌آگاهی بهترین رفیق من است. سلامتم خیلی ارتقا یافته است؛ اکنون خیلی سرسختم. احساس می‌کنم به بهبود کامل مشکل پوستی نزدیک ترم. حتی در مراحل اول تمرین ذهن‌آگاهی موضوع عجیب و با ارزشی را تجربه کردم: «آینده مطابق میل من نیست. 
 
از بهبود خودم و مشکل پوستی خیلی خوشحالم: حالا فقط گاهی پومفولیکس در پاهایم ظاهر می‌شود؛ دستهایم خیلی بهتر شده‌اند - بثورات کمی هست که زود خوب می‌شود؛ انگشتها و دستهایم مثل قبل شده‌اند می توانم از عهده کارهای دستی بر آیم؛ بهتر می توانم روز و شب دستهایم را آرام کنم؛ به همین دلیل خارش و خاراندن و آسیب زدن به پوست و عفونت و قرمزی بافت های دست هم کم شده.
 
حتی به تازگی احساس می‌کنم که دستهایم سرد است؛ برای اولین بار در چهار سال و نیم گذشته. از جولای ۲۰۰۸ تا حالا (سه ماه از استروئید یا آنتی بیوتیک استفاده نکرده‌ام. به ندرت و خیلی کم از پماد استفاده می‌کنم؛ درمان PUVA را رها کرده‌ام، ملاقاتهای کاری خیلی کمتری دارم؛ همه وقتم متعلق به خودم است. تاکنون نمی توانستم تصور کنم به اینجایی که هستم برسم، زندگی بدون الکل، نمی توانستم مست نباشم. این یکی از چالش های من بود. تمرین ذهن‌آگاهی به من یاد داد که الکل فقط کرخت می‌کند. ذهن‌آگاهی ابزار اصلی من برای پیشرفت است. احساس توانایی و کفایت بیشتری دارم و برای آینده آماده ترم. نقشه های زیادی دارم..
 
از MiCBT بسیار بهره برده ام، شامل بهبود خواب، بهتر شدن مدیریت درد، توانایی کلی بهتر برای بازشناسی و مدیریت علائم اضطراب، به ویژه دوره های بی قراری و پانیک، و شناختن الگوهای فکری و به چالش کشیدن آن‌ها. قدر فرصت یادگیری MiCBT را میدانم. آقای برونو، برای تعالیمتان، صبر، راهنمایی و حمایت هایتان از شما خیلی ممنونم. از درایت معلم شما هم تشکر می‌کنم و با خوشحالی و احترام هرچه بیشتر آن مهارت را که در تمرین عشق ورزی- مهربانی با من در میان گذاشته شد، به دیگران انتقال میدهم.
 
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاری‌فرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیده‌دار، 189-186، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393