مهمان کافه‌ی اردیبهشت:  منیره هاشمی

مهمان کافه‌ی اردیبهشت بودن خودش یک اتّفاق شاعرانه است. فکرش را بکن بنشینی کنار لاله‌‌های نیلوفری و آن طرف میز شاعری خوش‌طبع نشسته باشد. از او پرسیدم: «وقتی یک شعر تازه‌‌ می‌خواهد به سراغت بیاید چه حسّی داری؟»

گفت: «شعر دقیقاً مثل یک رودخانه با جریان خیلی تند از احساسات و دلتنگی به من هجوم‌‌ می‌آورد و انگار کسی در من‌‌ می‌گوید: زود باش! حالا وقت شعر گفتن است. وقتی شعر تمام‌‌ می‌شود، احساس‌‌ می‌کنم از یک کوه بلند، بالا رفته‌ و روی قلّه نشسته‌ام و اطرف را نگاه‌‌ می‌کنم. از بالای آن کوه همه چیز آرام و قشنگ است.‌‌ می‌توانی برای همه چیز دست تکان بدهی.»

پرسیدم: «دوست داری داد بزنی و به همه بگویی که یک شعر تازه نوشته‌ای؟»

 گفت: «نه!»

خانم هاشمی «خوش به حال رودخانه» و «قطار چهارشنبه» را از همه‌ی کتاب‌‌هایش بیش‌تر دوست دارد و از میان شعرهای این دو کتاب شعر قطار چهارشنبه را بیش‌تر دوست دارد. دو شعر به انتخاب خانم ‌‌هاشمی و دو شعر از کتاب قطار چهارشنبه سوغاتی کافه‌ی اردیبهشت است.
 

آسمان

آسمان مهربان سلام
باز هم دلت شکسته است
روی صورتت دود کارخانه‌‌ها نشسته است
غصّه‌‌ می‌خوری چرا؟
فکر‌‌ می‌کنم دلت
تنگ‌‌ می‌شود برای بازی پرنده‌‌ها
آسمان ببین
باد آمده که گردگیری‌ات کند
پاک‌‌ می‌شوی دوباره مثل جویبار
می‌شوی پر از صدای جیک‌جیک و قارقار
 

قطار چهارشنبه

زندگی قطار کوچکی ست
من سوار واگن چهارشنبه‌ام
پشت پنجره هوا چه رنگی است؟
پرده را کنار‌‌ می‌زنم
شب گذشته است
واگن چهارشنبه خالی است
چند قطعه شعر توی یک کتاب...
یک مداد توی دست...
پنجره که‌‌ می‌رسد به آسمان و ابرها...
وقت رفتن است
می‌روم به پنج‌شنبه با اجازه‌ی خدا
 

مادر

تو سیب لبنانی
خوش‌عطری و شیرین
از شاخه‌‌های آسمان افتاده‌ای پایین
چشم تو نورانی‌تر از ماه است
عمر تو کوتاه است
باید تو را بویید
باید تو را بوسید
 

کتابخانه

کتاب‌خانه یک درخت است
کتاب‌‌ها پرنده‌‌های رنگ رنگند
 پر از حکایت قشنگند
نشسته‌اند روی شاخه با هم
ولی نگاه‌شان پر از غم
کسی به یاد شعر و قصه نیست انگار
پَر کتاب‌‌ها همیشه بسته است
دل کتاب‌‌ها شکسته است

منبع: مجله باران