مهمان اسفند کافه شعر: عباسعلی سپاهی یونسی

تا به حال دقّت کرده‌ای؟ از میان صداها، رنگ‌ها، اشیا، زمان‌ها و مکان‌ها، بعضی‌ها شاعرانه‌ترند؛ مثلاً آسمان شاعرانه‌‌تر از زمین است، کوه شاعرانه‌‌تر از خیابان. اگر بخواهم برای شاعرانه مترادف بیاورم‌‌ می‌توانم با جرئت بگویم قابل اعتماد.‌‌ می‌دانی چرا؟ شاعرانه‌ها در لطیف و مهربان بودن خود پایدار هستند و‌‌ می‌شود در کنارشان آرامش داشت. احساس‌های شاعرانه را در آدم‌ها بیش‌تر‌‌ می‌شود دید؛ حتّی اگر ندانی شاعرند. کافی است صدای آن آدم را بشنوی و با او دو کلام حرف بزنی؛ مثلًا از او آدرس بپرسی. وقتی برای اوّلین بار با آقای سپاهی حرف زدم، همین اتّفاق برایم افتاد. به خودم گفتم: «او یک شاعر واقعی است.» همین جا‌‌ می‌خواهم اعتراف کنم شاعران نوجوان واقعی‌‌تر از شاعران دیگر هستند. دغدغه‌ها، احساس‌ها و حتّی شعرهای‌شان واقعی‌‌تر از دیگر شاعرهاست. متأسّفانه نتوانستم همه‌ی شعرهای نوجوان آقای سپاهی را بخوانم؛ یعنی چند تا از کتاب‌هایش را پیدا نکردم؛ ولی شعرهای خوبی از او خواندم؛ مثلاً کتاب «نه نخ شدم نه خرس» را که کانون چاپ کرده. آقای سپاهی در یکی از مصاحبه‌هایش گفته بود دوست دارد برای نوجوان‌ها شعرهای عاشقانه بنویسد و در همین کتاب این کار را کرده است. اکثر شعرهای این کتاب با حس و حال عاشقانه‌های نوجوانی سروده شده‌اند؛ یعنی هم مفهوم و هم زبان‌‌ فضای شعر یک‌دست هستند. کتاب دیگری که از او خواندم «شاید همین اطراف باشد» از سری کتاب‌های شکوفه بود. در این کتاب، کلاغ نقش پررنگی دارد. شعرها جدّی و گاه طنز هستند. آقای سپاهی باز هم در مصاحبه‌هایش گفته دوست دارد برای شما شعر طنز بنویسد. چند شعر طنز از او خواندم و از معنای عمیق‌شان خوشم آمد. کتاب‌های «صبح و سیب»،‌‌ «یاد لبخندهای‌تان هستم» و «راه رفتن زیر باران» را فراموش نکن.
 
بی او
حال و هوای خانه ابری‌ست
هر عصر
با یک دوچرخه
می‌رفت تا دور
با نان و سبزی باز‌‌می‌گشت
حالا دوچرخه
کنج حیاط خانه‌ی ما
کز کرده تنها
بابابزرگ امّا
پای پیاده
رفته است تا نور
رفته است آن بالای بالا
 
گنجشک‌ها
گنجشک‌های صبح
گنجشک‌های عصر
گنجشک‌های روزهای آفتابی
گنجشک‌های روزِ برفی
با هم چه فرقی‌‌ می‌کنند آیا؟
جز این‌که جیک و جیک آن‌ها
گشنه است
یا سیر
شاد است یا دل‌گیر
 
تلویزیون
بستم دهانش را
گفتم نمی‌خواهم
از جنگ
از قلب‌های سنگ
از مرگ چیزی بشنوم
برخاستم،
برداشتم
آن شب شبم را
با یک رمان
آغاز کردم
 
آرزو
من آرزو دارم
یک گل و یا یک باغچه باشم
دیوان مولانا
در طاقچه باشم
یا لااقل یک قلّه‌ی پربرف
یا سینه‌ی پرحرف
یا لااقل
یک آرزوی خوب در یک دل
یا مشتی آب و گل
یا قارقار یک کلاغ پیر
یا نعره‌ی یک شیر
یا چیزهایی مثل این‌ها.... یا
امّا نشد
افسوس حالا سرد و دل‌گیرم
یک بشکه‌ی قیرم

منبع: مجله باران