در خمار مي دوشينم اي نيک حبيب

شاعر : منوچهري

آب انگور دو سالينه‌م فرموده طبيب در خمار مي دوشينم اي نيک حبيب
که مويز اي عجبي هست به انگور قريب آب انگور فرازآور يا خون مويز
چون بياغاري انگور شود، خشک زبيب شود انگور زبيب آنگه کش خشک کني
چون ورا تر کني زنده شود اينت غريب اين زبيب اي عجبي مرده‌ي انگور بود
چه مويزي و چه انگوري، اي نيک حبيب مي ببايد که کند مستي و بيدار کند
چون برون آيد از مسجد آدينه خطيب ما بسازيم يکي مجلس، امروزين روز
نه ملامتگر ما را و نه نظاره رقيب بنشينيم همه عاشق و معشوق به هم
از کف سيم بناگوشي با کف خضيب مي ديرينه گساريم به فرعوني جام
جرعه بر خاک همي‌ريزد آزاده اديب جرعه برخاک همي‌ريزيم از جام شراب
خاک را از قدح مرد جوانمرد نصيب ناجوانمردي بسيار بود، چون نبود