بر لشکر زمستان نوروز نامدار

شاعر : منوچهري

کرده‌ست راي تاختن و قصد کارزار بر لشکر زمستان نوروز نامدار
جشن سده، طلايه‌ي نوروز و نوبهار وينک بيامده‌ست به پنجاه روز پيش
ز اول به چند روز بيايد طلايه‌دار آري هر آنگهي که سپاهي شود به رزم
اين کوه و کوهپايه و اين جوي و جويبار اين باغ و راغ ملکت نوروز ماه بود
راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار جويش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن
آري سفر کنند ملوکان نامدار نوروز ازين وطن، سفري کرد چون ملک
نوروز مه بماند قريب مهي چهار چون ديد ماهيان زمستان که در سفر
با لشکري گران و سپاهي گزافه کار اندر دويد و مملکت او بغارتيد
برداشت پنجه‌هاي همه ساعد چنار برداشت تاجهاي همه تارک سمن
بشکست حقه‌هاي زر و در ميوه‌دار بستد عمامه‌هاي خز از سبز ضيمران
در راغها کشيد، قطار از پس قطار، در باغها نشاند، گروه از پس گروه،
زين زنگيان سرخ دهان سياهکار زين خواجگان پنبه قباي سپيد پر
اندر تک ايستاد چو جاسوس بيقرار باد شمال چون ز زمستان چنين بديد
از فر و زينت تو که پيرار بود و پار نوروز را بگفت که در خاندان ملک
هم گنج شايگانت و هم در شاهوار بنگاه تو سپاه زمستان بغارتيد
از دست ياره بربود از گوش گوشوار معشوقگانت را، گل و گلنار و ياسمن
بشکست ناي در کف و طنبور درکنار خنياگرانت، فاخته و عندليب را
کز جان دي برآرم تا چند گه دمار نوروز ماه گفت: به جان و سر امير
زنجير زلف و سرو قد و سلسله عذار گرد آورم سپاهي ديباي سبز پوش
از نارون پياده و از ناروان سوار از ارغوان کمر کنم، از ضيمران زره
از برگ لاله رايت و از برق ذوالفقار قوس قزح کمان کنم، از شاخ بيد تير
وز بانگ رعد آينه‌ي پيل بيشمار از ابر پيل سازم و از باد پيلبان
با لعبتان باغ و عروسان مرغزار نوروز پيش از آنکه سراپرده زد به در
از پيش خويشتن بفرستاد کامگار اين جشن فرخ سده را چون طلايگان
صحرا همي‌نورد و بيابان همي‌گذار گفتا: برو به نزد زمستان به تاختن
زين آتشي بلند برافروز زروار چون اندرو رسي به شب تيره‌ي سياه
نزد شهنشه ملکان بر به اسکدار اين عزم جنبش و نيت من که کرده‌ام
در ساعت اين خبر بگزار، اي خبرگزار از من خدايگان همه شرق و غرب را
تو برزبان خويش، دگر باره زينهار زنهار تا نگويي با او حديث من
با وي سخن مواجهه گويي و آشکار زيرا که هست حشمت او، بيش از آنکه تو
تا حاجب اين سخن برساند به شهريار با حاجبي بگوي نهاني تو اين حديث
اي خسرو بزرگ و امير بزرگوار! گو: اي گزيده‌ي ملک هفت آسمان!
در مجلس تو آيم، با گونه گون نثار پنجاه روز ماند که تا من چو بندگان
با فرخجسته طالع و فرخنده اختيار با فال فرخ آيم و بادولت بزرگ
با صدهزار برگ گل سرخ کامگار با صدهزار جام مي سرخ مشکبوي
با ياسمينکان بسد روي مشکبار با عندليبکان کله سرخ چنگزن
گه زير ارغوان و گهي زير گلنار تا تو گهي به زير گل و گاه زير بيد
شکر گزي و نوش مزي شاد و شادخوار مستي کني و باده خوري سال و ساليان
بر سبزه‌ي بهار زند «سبزه‌ي بهار» بر سبزه‌ي بهار نشيني و مطربت
مال جهان ببخشي، از عود تا به قار ملک جهان بگيري، از قاف تا به قاف
مشرق بدين قبيله و مغرب بدان تبار توران بدان پسر دهي، ايران بدين پسر
سيصد هزار باغ کني، به ز قندهار سيصد هزار شهر کني، به ز قيروان
سيصد امير بندي، بيش از سپنديار سيصد وزير گيري، بيش از بزرگمهر
اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار اندر عراق بزم کني، در حجاز رزم
خلخ کني وثاق غلامان ميگسار بابل کني سرايچه‌ي مطربان خويش
عموريه کريزگه باز و بازدار افريقيه صطبل ستوران بارگير
بيت‌الحرم رواق تو باشد به روز بار باغ ارم شراع تو باشد، به روز خوان
بهتر بود قمطره‌ي عود تو از قمار مهتر بود خزانه‌ي زر تو از خزر
انبارخانه‌ي تو بود هفتصد حصار زرادخانه‌ي تو بود هشتصد کلات
خاقان رکابدار تو فغفور پرده‌دار قيصر شرابدار تو چيپال پاسبان
از ملت محمد و توحيد کردگار وانانکه مفسدان جهانند و مرتدان
مر کهترانشان را زنده کني به دار مر مهترانشان را زنده کني به گور
زان سو مدار کردي، زين سو کني مدار جيحون گذاره کردي، سيحون کني گذر
غل بود بود بر نهاده به جيحون بر، استوار پل برنهادن تو به جيحون نبود پل
واندر نراند پيل به جيحون درون هزار جز تو نبست گردن جيحون کسي به غل
جسري بر آب جيحون، محمود نامدار دو سال، يا سه سال در آن بود، تا ببست
جسري بر آب جيحون، به زان هزاربار در مدت دو هفته ببستي تو اي ملک
دريا نکرده بود به جيحون کسي گذار دريا بد، آن سپه که به جيحون گذاشتي
کردي همه نگون و نگون‌بخت و خاکسار سالار خانيان را، با خيل و با خدم
پيش تو نايد و نکند با تو چارچار تا بر کسي گرفته نباشد خداي خشم
او را از آن ديار دوانيد باين ديار بوري تگين که خشم خداي اندرو رسيد
تا روز او سياه شد و جان او فگار تا گنج او خراب شد و خيل او اسير
اندر جهد ز بيم به سوراخ تنگ غار او مار بود و مار چو آهنگ او کني
کز عار و ننگ هيچ اميري نکشته مار گر شاه ما نکشت ورا بود از آن قبل
در عز و در سلامت و در يمن و در يسار يارب! هزار سال ملک را بقا دهي
او را و خانمان و منش را به روزگار در زينهار خويش بداري و بند خويش
مکروه باز داري، اي ذوالجلال بار از روي او و روي همه اولياي او