با توجه به پیچیدگی و تنوع اختلال‌هایی که زیر عنوان کلی اختلال زبان دسته بندی می شوند، شگفت آور نیست که بدانیم این اصطلاح نخست در مورد اختلال‌های همگن و متجانس به کار گرفته می شد و استفاده از آن در مورد زمینه های ناهمگن تر با احتیاط بیشتری صورت می گرفت. کودکان مبتلا به این اختلال نه تنها نشانگان‌های متفاوتی از خود بروز می‌دهند، بلکه نحوه جای گرفتن آنان در این گروه نیز متفاوت است. برای مثال، با استفاده از آزمایش هایی که به این منظور تهیه شده‌اند، برخی کودکان به روشنی و یقین مبتلا به اختلال رشد زبان تشخیص داده شده و در این گروه جای گرفته‌اند. حال آن که جای گرفتن برخی دیگر در این گروه به دلیل مستثنی کردن آنان از ابتلا به اختلال‌های دیگر چون ناشنوایی، عقب ماندگی ذهنی به مفهوم عام، درخودماندگی (اوتیزم)، گفتار فلجی dysarthria صورت گرفته است. پال Paul (۱۹۹۲) اشاره دارد که تعریف اختلال رشد زبان از طریق مستثنی کردن دیگر اختلال ها، نخستین بار در نوشته ها و آثار بنتون Benton (۱۹۶۴) پدیدار شد، اما آگاهی از اختلال‌های زبان به مفهوم خاص و استثنایی آن، به یک قرن قبل و بلکه بیشتر باز می گردد.
 
 اگر ما در سال های دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، یعنی دوره افزایش علاقه‌مندی به اختلال‌های زبان، به صورتی مشخص و روشن به توانایی تشخیص اختلال‌های زبان دست یافته بودیم، به یقین دست زدن به اقدامات بعدی در این زمینه برای کودکان مبتلا و متخصصان بسیار آسانتر می بود. نیاز به تفکیک اختلال‌های زبانی از دیگر معلولیت ها و تایید این نکته که این اختلال‌ها در جای خود معلولیت‌های دیگری را پدید می آورد، سبب شده است تا استفاده از واژه خاص در تعریف و بیان ماهیت این معلولیت‌ها معنی یابد استارک Stark و تالال Tallal، ۱۹۸۱؛ گوردون Gordon ۱۹۸۷؛ ریپلی (Ripley، ۱۹۸۷). این دیدگاه، بدون ارائه هیچ گونه کمکی به تشخیص نوع معلولیت، زبان را عامل و ریشه معلولیت های دیگر می داند، و بیشتر به استفاده ناصحیح از زبان تاکید دارد. برخی متخصصان اصطلاح اختلال زبانی خاص را بگونه ای به کار می گیرند که بر وجود اختلالی عصب شناختی دلالت دارد، در حالی که استفاده برخی دیگر از آن از نبود آسیب‌های دیگر حکایت دارد. رابینسون ۱۹۸۷، از این اصطلاح در گزارش خود به وضعیت کودکانی مدرسه ای اشاره دارد که به انواع اختلال با سبب شناسی های گوناگون و مرتبط با دوره های مختلف پیش، پس و در هنگام تولد دچار بوده اند. مساله استفاده از این اصطلاح زمانی پیچیده تر می‌شود که برخی متخصصان تعریفی از اختلال‌های رشد زبان ارائه داده اند که با تعریف برخی دیگر از آسیب زبانی خاص، یکی است. برای مثال کانتول Cantwell و بیکر Bakar ۱۹۸۷ اختلال‌های رشد زبان را اختلال یا تاخیری در فراگیری زبان می دانند که با عقب ماندگی ذهنی کلی، آسیب‌های شنیداری، و آسیب‌های عصب شناختی یا نابهنجاری‌های جسمی توضیح دادنی نیست. به نظر می‌آید به کارگیری کلمه آسیب به جای اختلال همراه با واژه "خاص" صحیح تر باشد. اما در این باره که چه چیزی سبب بروز این آسیب خاص می‌شود، توافقی کلی مشاهده نمی‌شود.
 
 از یک نظر میان مشکلات تعریف اختلال‌های زبانی و تاریخچه بکارگیری واژه آسیب رابطه جالبی وجود دارد. برای مثال (با مراجعه به مدل رشد زبان بلوم و الاهی ۱۹۷۸) ممکن است ما نیز مدافع بکارگیری اصطلاح آسیب زبانی خاص در مورد آن دسته از کودکانی شویم که به نوعی کاستی های ساختاری زبان مبتلایند که اصطلاحا به آن‌ها اختلال واجی - نحوی گفته می‌شود. و این همان چیزی است که بیشتر پژوهش‌های آسیب‌های زبانی خاص در ایالات متحده آمریکا بر آن متمرکز شده است. در صورتی که آسیب در محتوا و استفاده از زبان دیده شود، معمولا با نشانه هایی از آسیب‌های اجتماعی و هوشی همراه است. با این حال، در اختلال‌های زبان هیچ چیز چنان روشن و دقیق نیست که امکان چنین تمایزی را فراهم آورد. لذا ممکن است آسیب‌های محتوایی و استفاده از زبان در مواردی بروز کند که هیچ یک از این نشانه های سبب شناسی توضیحی، خواه به صورت همراه و همزمان، یا در نتیجه کاستی زبان مرکزی، مشاهده نشود. صحبت از اختلال زبان الزاما به معنی ذکر علت و فرایند بروز آن نیست. بلکه، این اصطلاح صرف نامی است که به شماری از اختلال‌هایی داده شده است که وجه اشتراک همه آن‌ها تاثیرگذاری بر زبان و فراگیری آن است. تعیین حدود و جزئیات این اختلال‌ها حتی اگر بصورت گسترده باشد خالی از فایده نیست چرا که ما را بر آن می دارد تا به نکاتی توجه کنیم که فراگیری زبان را در کودکانی که به این گونه اختلال‌ها مبتلایند از آن‌هایی که زبان را در شرایط عادی و با سرعت طبیعی فرا می گیرند متفاوت می سازد. این مساله همچنین ما را به بررسی تفاوت‌هایی رهنمون می‌کند که بدون در نظر گرفتن مسایل سبب شناختی، در بین کودکان مبتلا به اختلال‌های زبان با همسالان خود که رشدی طبیعی دارند مشاهده می‌شود.
 
با این حال، اصطلاح آسیب زبانی خاصی تا حد زیادی، جنبه توصیفی دارد، و افزودن واژه خاص تنها دقتی کاذب به آن می بخشد. لئونارد Leonard (۱۹۸۷) معتقد است که با توجه به نتایج پژوهش‌های به عمل آمده ارزش اصطلاح آسیب زبانی خاص پرسش برانگیز است و احتمالا با مساله ارائه خدمات به مبتلایان بی ارتباط است. احتمال بسیاری وجود دارد که به کارگیری این اصطلاح در این مرحله از تکامل مساله مورد بحث بجا و درست باشد. اما با روشن تر شدن و شناسایی بهتر شرایطی که همراه این اختلال‌هاست، به کارگیری آن موردی نخواهد داشت. ممکن است ما در آینده شاهد بازگشت و استفاده مجدد از اصطلاح خاص باشیم اما ترکیب مورد استفاده باید با ترسیم و بازنمایی زیر گونه های بالینی این اختلال‌ها همخوانی داشته باشد. به نظر می‌آید که برآوردهای موجود از رواج اختلال رشد زبان، به دلایل زیر از اعتبار چندانی برخوردار نیست. و استفاده از اصطلاحاتی چون "آسیب گفتار" و "اختلال گفتار" در مطالعات اولیه: به کارگیری این اصطلاح‌ها سبب شده است تا نتیجه نهایی درمان، گفتار شمرده و بی نقص دانسته شود و در نتیجه تداوم دشواری های زبان بدرستی اندازه گیری نشود.  شمول تعدادی از اختلال‌های شناخته شده مانند فلج مغزی، شکافتگی کام، و در خودماندگی این اختلال‌ها با دشواری های زبانی و تاخیر در فراگیری گفتار مرتبط است اما شمول آن‌ها در زمره اختلال‌های زبانی برآورد دقیق شمار کودکانی را که معلولیت آن‌ها به حوزه زیان محدود می‌شود با اشکال روبرو میکند.  نبود ابزارهای صحیح اندازه گیری برای تعیین رشد زبانی بهنجار و نابهنجار در زمان مطالعات اولیه رشد زبان. تفاوت دیدگاه های متخصصان و کارشناسان در بررسی‌های به عمل آمده. و نبود تمایز میان کودکانی که دچار کاستی‌های حقیقی زبان هستند و آن‌هایی که به دلیل موقعیت اجتماعی اقتصادی با تفاوت‌های فرهنگی در فراگیری زبان دچار تاخیر شده‌اند.
 
منبع: اختلال‌های رشد زبان (ویرایش دوّم)، کاترین آدمز، بتی بایرز براون و مارگات ادواردز، ترجمه: دکتر محمدتقی منشی طوسی، دانشگاه امام رضا (علیه السلام)، صص24-21، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1385