دریافت اطلاعات دستگاه اعصاب مرکزی
درون قشر مغزی سه ناحیه وجود دارد که برای درک شنیداری بسیار مهم است.
تمامی رشتههای پایین رونده هشتمین عصب جمجمه، از تالاموس میگذرد و تصور میشود که پالایش بیشتر علامتها در این سطح صورت میگیرد. لوریا Luria توضیح میدهد که درون قشر مغزی سه ناحیه وجود دارد که برای درک شنیداری بسیار مهم است. اولین آنها، ناحیه پیش بینی مقدماتی است که در عمق لب گیجگاهی جای دارد. گفته میشود این بخش حاوی سلولهایی است که بویژه برای واکنش به تواترهای خاص صدا سازگار شدهاند. این مساله برخی پژوهشگران را بر آن داشته تا فرض کنند که تمیز ویژگی های اولیه در این ناحیه روی میدهد، گش ویند Geschwind و لوینسکی Levitsky برای نخستین بار دریافتند که این ناحیه خاص، در طرف چپ (مسلط) از طرف راست بزرگتر است. واحد قشری دوم، کورتکس گیجگاهی ارتباطی است که در منطقه بالای گیجگاهی خلفی (ناحیه ورنیک کلاسیک، The classic Wernike) قرار دارد. کار آن پالایش، تشخیص، و ترکیب علامتهایی است که پیشتر در کورتکس پیش بینی، تحلیل شدهاند. احتمال می رود که در این مرحله رمزگردانی آوایی، شامل ویژگی هایی توالی و زمان بندی صورت گیرد. از این ناحیه، از طریق رشته های کمانی مسیر به سوی ناحیه بوروکا امتداد می یابد که کورتکس ارتباطی است و در جلو توار حرکتی مربوط به حرکت های گفتاری واقع شده است. کورتکس گیجگاهی ارتباطی در مورد ذخیره خاطره های پراکنده و نامنظم نقشی ندارد، اما تصور میشود که حافظه دراز مدت (معانی) در سرتاسر مغز ذخیره میشود.
ادغام و بازنمایی درونی
کار سومین واحد، ادغام ادراکهای صورتهای مختلف حسی و تبدیل آنها به بازنماییهای درونی است. لوریا Luria این ناحیه را منطقه ثالثه می نامد. به لحاظ کالبد شناختی، این ناحیه در محل تلاقی پیوندهای ارتباطی شنیداری، دیداری، و حسی پیکری واقع شده است. این ناحیه را "منطقه پیوند نواحی ارتباطی" نامیده اند. این ناحیه شکنج زاویه دار است که تنها در انسان وجود دارد و یکی از بخشهای مغز است که میلین دار شدن آنها با تاخیر صورت می گیرد. عصب گیری شنوایی دو سویه است، اما شواهد تجربی به دست آمده از مطالعات متعدد که معمولا در برگیرنده فعالیتهای شنوایی دوطرفه است نشان میدهد که نیمکره غالب پردازشگر اصلی درون داد زبانی است؛ گرچه نیمکره دیگر نیز در حد پائینتری در این فعالیتها سهیم است (اسپرینگر، و دویچ میگویند نیمکره راست میتواند جملات سطح پایین را درک کند، مقوله های اسمی و فعلی را بخوبی و بطور یکسان تمیز دهد، اما از پردازش نحو، آن گونه که در نیمکره چپ انجام می گیرد، ناتوان است. امکان دارد، هنگامی که در دوره نوزادی آسیب دیدگی تداوم می یابد، این الگو تغییر کند، اما در این باره که نیمکره غیر غالب تا چه اندازه میتواند پذیرای نقش زبانی باشد، دیدگاههای مختلفی وجود دارد. میان درک و اندیشه پردازی، و بین اندیشه پردازی یا بر اساس گفته لاشلی Lashley، هسته اصلی اندیشه ای که می خواهیم بیان کنیم، و آغاز گفتار، شکافهایی وجود دارد که تاکنون پر نشده است. بی تردید قبل از آن که هرگونه برنامه ریزی زبانی انجام شود، باید برای صحبت کردن مقصود و منظوری وجود داشته باشد.تولید
طرحریزی هر پاره گفتار مستلزم آماده کردن و تدارک طرحواره هایی است که به بهترین وجه با پیش نیازهای برنامه زبانی همخوانی داشته باشد. چنین طرحواره هایی در حین رشد زبان، و از طریق ادغام اطلاعات حسی ورودی ساخته و پرداخته و آن گونه که به اختصار در بالا آمد ذخیره می شوند. بدین ترتیب هدف های اصلی تولید زبان در سطح قشری مشخص میشود، اما هماهنگی لازم برای تولید زبان، حاصل فعالیتی چند سطحی است که در دستگاه اعصاب مرکزی صورت میگیرد. نقاط مهم کنترل تولید زبان، در سطوح مغزی، زیر قشری، و ساقه مغزی است. این سلسله مراتب، نشانگر یک تجمیع است تا وجود یک شیوه اجرایی مرکزی در کنترل تولید زبان. نواحی زیر قشری و مغزی با جنبه های تربیتی و انگیزشی و نیز اثرهای پالایندگی و تعدیل کنندگی بر طرحواره های حرکتی، در ارتباط اند. در سال ۱۹۴۹ هب Hebb نظریه هم ترازی حرکتی را ارائه کرد. این نظریه بعدا توسط مک نی لیج Mac Neilage تا حد زیادی گسترش یافت. در خلال یادگیری فعالیتی، دریافتهای ادراکی از مجاری شنیداری، دیداری و حسهای عمقی درون بدن ادغام و یکی میشود تا الگوهای درونی شده آن فعالیت را بسازد. نظریه هب و مک نی لیچ طرح کاملی نیست، بلکه طرحوارهای کلی است که هدف آن هدایت فرد به سوی منظور و بیان اندیشه است. از این رو ممکن است لازم باشد در شرایطی که فرد را به منظور، یا تولید زبان می رساند تغییراتی پدید آید. مثالی خوب در این مورد، شخصی است که یک لوله باریک را میان دو رشته دندان خود نگه می دارد و بصورت قابل فهمی صحبت می کند. برای این کار، وی باید با توجه به ناممکن بودن حرکت آرواره ها، حرکت های زبان و لبها را بگونهای با این شرایط سازگار کند. مثال بارز دیگر درجه قابل فهم بودن سخنان بیماراتی است که بخشی از زبان آنها جراحی و بریده شده است. آنان نیز لازم است برای رسیدن به منظور حرکت هایی جبرانی انجام دهند.منبع: اختلالهای رشد زبان (ویرایش دوّم)، کاترین آدمز، بتی بایرز براون و مارگات ادواردز، ترجمه: دکتر محمدتقی منشی طوسی، دانشگاه امام رضا (علیه السلام)، صص120-117، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1385
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}