هنگام بررسی زیر گروه‌های بالینی، لازم است به سن بروز اختلال و یکنواختی آن در طول زمان نیز توجه کنیم. تاخیر زبان ممکن است از بروز مشکلات زبان شناختی یا رفتاری خبر دهد که در مراحل بعد آشکار می‌شود. کودکانی که در درک و بیان، هر دو، دچار تاخیر طولانی مدت شوند از کودکان دیگری که تنها در یک جنبه، درک یا بیان، تاخیر دارند پیش آگهی تیره تری دارند سیلوا Silva و فرگوسن nFerguso چنین شرایطی احتمالا از رابطه قوی میان تاخیر گسترده زبانی و مشکلات جدی یا دیگری ناشی می‌شود. بیشاپ و ادمونسون دریافتند آسیب‌های زبان شناختی منفرد در کودکان خردسال، در مقایسه با آسیب‌های فراگیرتر از پیش آگهی بهتری برخوردارند. هی نس Haynes و نایدوNaidoo  پس از مطالعه دراز مدت گروه وسیعی از کودکان مبتلا به اختلال زبان، گزارش کردند کودکانی که دامنه اختلال زبانی نسبتا محدودی داشتند، بازدهی زبانی بهتری را به نمایش گذاردند و بدین ترتیب یافته های بیشاپ و ادمونسون بار دیگر مورد تایید قرار گرفت.
 
استارک Stark و ملیتس Mellits و تالال اظهار می کنند برخی کودکان مبتلا به تاخیر زبان ممکن است با رسیدن به سن بالندگی فرد مهارت‌هایی را کسب کنند که اساس و شالوده زبان را تشکیل می‌دهد. به باور آنان کودکان همچنین به توانایی‌های دست می‌یابند که کاستی‌های بخصوصی را در آن‌ها جبران می‌کند. این دیدگاه با این فرضیه آنان همخوانی دارد که احتمال می‌دهد میان زبان بیان و زبان دریافت کودکان مبتلا به آسیب‌های زبان گسستگی وجود داشته باشد. کودکانی که در زبان بیان دچار مشکل تاخیر هستند ممکن است نخست بر برخی از جنبه‌های زبان تسلط یابند و سپس دچار الگوی تمرد و ناتوانی دستگاه واجی شوند. بدین ترتیب احتمال می‌رود در طی زمان نیمرخ‌های زبان تغییر یابد بگونه‌ای که برخی از عملکردها برای مثال واج شناسی، از اختلال تاثیر پذیرد و بصورت طبیعی رشد نکند، در حالی که در دیگر حوزه‌ها (برای مثال نحو) تغییرات طبیعی رشد حاصل شود. هر چه حوزه‌های عملکردی بیشتری درگیر شود، آسیب وسیعتری عارض می‌شود و در نتیجه کودک پیش آگهی تیره تری خواهد داشت. با رشد کودک الگوی اختلال تغییر می یابد و تنها آن جنبه های زبان که بیشترین آسیب پذیری را دارند همچنان در معرض خطر باقی می‌مانند. بدین ترتیب، اگر در ابتدا چندین عملکرد زبانی دچار آسیب شده باشد، با گذشت زمان برخی بهبود می‌یابند و تنها برخی از آن‌ها همچنان با اشکال روبرو خواهند بود. میلر درباره ناهمزمانی زبانی توضیح می‌دهد. وی می گوید ناهمزمانی‌های زبانی در آسیب‌های رشد زبان دیده می‌شود؛ با گذشت زمان، و در نتیجه مداخله‌های درمانی، و بالندگی، تغییراتی در این ناهمزمانی‌ها ایجاد می‌شود. چنین تغییرات پیوسته‌ای در نیمرخ‌های عملکردی زبان، توافق درباره طبقه بندی مشخص آسیب‌های رشدی زبان را با مانع جدی روبرو می‌کند.
 
به نظر می‌آید در میان پژوهشگران اتفاق نظری وجود دارد که در مورد زیر گروه‌های بالینی، یا الگوهای آسیب زبانی تا حدود قبل از 3 سالگی نباید هیچ گونه توضیح و تفسیری ارائه شود. آرام Aram و نیشن Nation الگوهای رفتاری خویش را روی گروهی از کودکان بین ۳ و ۶ سالگی پیاده کردند. والفوس Wolfus، ماسکویچ moscovitch و کینزبورن Kinsbourne  برای پژوهش‌های خود از نمونه جمعیتی با دامنه سنی بین ۴ و ۷ استفاده کردند. ویلسون و ریسوسی Risucci طبقه بندی بالینی خود را با نمونه جمعیتی با دامنه سنی بین 3 تا 5 تنظیم کردند. همچنین راپین Rapin و آلن هنگام کار با کودکان پیش دبستانی مبتلا به اختلال‌های جدی رشد زبان و تلاش برای توصیف سندروم‌های این اختلال‌ها، نیز پی بردند که این کودکان با گذشت زمان الگوهای زبانی متفاوتی از خود بروز می‌دهند.
 

طبقه بندی کودکان سه ساله

در صورتی که بخواهیم طبقه بندی، زیر گروه اختلال‌های کودکان سه ساله و پایین‌تر را شامل شود، باید انتظار داشت با گذشت زمان در الگوهای اختلال تغییر حاصل شود. بدین ترتیب باید گفت که احتمالا تلاش برای طبقه بندی در مراحل اولیه کار درستی نیست. در طبقه بندی گسترده بلوم Bloom و لاهی Lahey؛ مبتنی بر این فرض که رفتار زبانی کودک نشانگر اختلال‌های شکلی، محتوایی، و استفاده از زبان است؛ نکته‌های فراوانی درباره طبقه بندی به چشم می‌خورد. این شیوه نگرش به نارسایی‌های زبانی، با مدل‌های پزشکی که در گذشته غالب بود و از مدل‌های زبانی آن زمان ساده‌تر و دارای کارایی فوری‌تر بود، در تضاد است. کودکان مبتلا به انواع اختلال‌های رشدی را می‌توان بر اساس روشهای ارائه شده توسط بلوم و لاهی به گروه‌های مختلف تقسیم بندی و سپس آن را با شرح جزئیات بیشتر تقویت کرد. با این حال، گرچه مدل بلوم و لاهی در جای خود شایسته و ارزشمند است و بسیاری از اهل فن آن را تایید و حمایت کرده‌اند، در جستجو برای درک تمامی مسائل رشد زبان در کودکان خردسالی که به عقب ماندگی کلی، در خودماندگی، یا آسیب شنوایی مبتلا نیستند اطلاعات کافی در اختیار نمی‌گذارد.
 
در پاسخ به نیاز به طبقه بندی دقیق، آرام و نیشن با مطالعه ۴۷ کودک مبتلا به اختلال‌های رشدی، یکی از اولین مراحل این موج جدید پژوهشی را عهده دار شدند. هدف آنان تهیه اطلاعاتی درباره یک گروه نمونه بود که از نظر سبب شناختی با یکدیگر همگون نبودند. داده‌های به دست آمده سپس به منظور گروهبندی کودکان با یکدیگر و طبقه بندی آنان در گروه‌هایی که الگوهای افتراقی زبان را نشان دهد به کار گرفته شد. آنان در این بررسی مجموعه ای از ۱۴ تکلیف زبانی را که از آزمون‌های استانده گرفته شده بود به کار گرفتند. تحلیل عامل امتیازات کسب شده، شش الگوی متفاوت کاستی زبانی را نشان داد. خلاصه این الگوها در فهرست ذکر شده آمده است: 1- توانایی بالای کودک در تکرار، در مقایسه با توانایی کمتر در درک یا تولید زبان ۲- وجود کاستی ناویژه، یا کلی صورت بندی - تکرار در کودک ٣- وجود عملکرد کلی ضعیف در تمامی تکالیف زبانی ۴- وجود دشواری خاص در سطح واجی که بر درک، صورت بندی، و تکرار تاثیر می گذارد. ۵- دشواری در درک، در مقایسه با دیگر مهارت‌های زبانی ۶- وجود کاستی صورت بندی - تکرار و نبود مشکل درک.
 
وجود افت شنوایی در آزمونی‌ها یکی از شرایطی بود که موجب شد کودک مبتلا به آن در مطالعه شرکت داده شود. اما، همان گونه که دیگر پژوهشگران در مطالعات بعدی عمل کرده‌اند، آنان برخورداری از هوش کلی در محدوده بهنجار را شرط لازم برای شرکت دادن کودک در مطالعه ندانستند. در این مورد تشخیص آنان این بود که داده‌های موجود در آن زمان معیارهای موجهی برای آگاهی از ضریب هوشی مخصوص در کودکان نبود.
 
منبع: اختلال‌های رشد زبان (ویرایش دوّم)، کاترین آدمز، بتی بایرز براون و مارگات ادواردز، ترجمه: دکتر محمدتقی منشی طوسی، دانشگاه امام رضا (علیه السلام)، صص145-143، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1385