حتماً خاطرتان هست اوایل امسال، یک چیزی در حفّاری های شهر ری کشف شد که گفته می شد مومیایی رضا شاه سابق است؛ بعدش هم معلوم نشد چه بلایی سر آن زبان‌بسته آمد. ما وقتی عکس های مومیایی را می دیدیم، همه اش با خودمان فکر می کردیم این جنازه را قبلاً یک جایی دیده ایم و دائم ذهن‌مان درگیر بود تا این‌که چند وقت قبل خواب دیدیم که برای زیارت به امام زاده شاه عبدالعظیم علیه‌السلام رفته بودیم. نزدیکی های صحن بودیم که ناگهان یک چیزی پای‌مان را گرفت. گفتیم لابد سگ است؛ اما وقتی نگاه کردیم، دیدیم دستی از زیر خاک بیرون آمده و محکم پای‌مان را گرفته. آن‌قدر پای‌مان را کشیدیم تا خودمان را نجات دهیم که طرف کلّا از زیر خاک بیرون آمد. خوب که نگاه کردیم به شخصیّت فامیلِ دور در کلاه قرمزی شباهتش دادیم. از او پرسیدیم: «فامیل دور! تو این‌جا زیر خاک چکار می کنی؟» بعد در کمال ناباوری دیدیم به جای این‌که بگوید «هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز، چه جوری بودم آقای مجری؟» به ما گفت: «پدر سوخته! چرا این‌قدر محکم دست ما را کشیدی؟ کم مانده بود از جا دربیاید!» به او گفتیم: «فامیل دور! مراقب حرف زدنت باش تا دستت را لای در نگذاشته ایم!» پرید وسط حرف‌مان که: «فامیل دور چه جانوری است؟ من روح اعلا حضرتم! رضاخان میرپنج! اینم کارتم!» و کاغذ پوسیده ای را نشان داد! گفت: -

- «مگر تو به روح اعتقاد نداری؟»

 یک کم سرمان را خاراندیم و گفتیم: «عه چقدر جالب! شما خیلی شبیه فامیل دور هستی!»

 رضا شاه گفت: «مردک! به من می گویی فامیل دور؟ می دانی من چه خدماتی به این کشور کرده ام؟»

گفتیم: «یکی‌اش را نام ببر!»

 گفت: «خب، امروز چندم است؟» گفتیم: «17 دی!» گفت: «آهان! یادش به‌خیر! ما در چنین روزی قانون منع حجاب را تصویب کردیم!»

 گفتیم: «آخر این چه خدمتی است؟»

رضاخان گفت: «خب، حجاب مانع پیشرفت زنان می شد و دست و پاگیر بود!»

 گفتیم: «مثل این‌که شما این چند وقت که مومیایی بودی اخبار را دنبال نمی کردی؟»

 گفت: «چطور؟»

 گفتیم: «می دانی خانم های محجّبه تا کنون چقدر مدال طلا و نقره و برنز و عنوان قهرمانی کسب کرده اند؟ می دانی خانم ها امروزه با همین حجاب چه سهم زیادی از موفّقیّت های علمی و تولید دانش و پیشرفت کشور را در دست دارند؟ می دانی ...»؛ گفت: «خب بس است! حالا شاید خیلی دست و پاگیر نباشد؛ ولی با آزادی فردی که منافات دارد، شاید یکی دوست نداشته باشد!»

 گفتیم: «آخر کجای دنیا هر کس آزاد است هر کار دلش می خواهد بکند؟ الان شما در جهنم اجازه دارید یک دایناسور مومیایی‌شده را بیاورید به عنوان حیوان خانگی نگه  دارید و بگویید دوست دارم، می خواهم آزاد باشم؟ می توانید با صدای بلند فریاد بزنید و ملّت را روانی کنید و بگویید که باید آزادی فردی داشته باشم؟ الان ما بیاییم دم در خانه شما عکس وقت هایی را که شما اسطبل پاک می کردی چاپ کنیم و به دیوار بزنیم و بگوییم دوست داریم، خوب است؟ خب بی حجابی هم برای بقیّه‌ی مردم، آلودگی تصویری ایجاد می کند و در زندگی آن‌ها هم تأثیر دارد دیگر!»

رضاخان که داشت از لای باندهای پیچیده شده به سرش دود بلند می شد گفت: «اصلاً از قدیم گفته اند آدم از هر چیز منع شود به آن حریص تر می شود، نباید حجاب را اجباری می کردید، باید می گذاشتید هر کس خودش خواست حجاب داشته باشد.» گفتیم: «اولاً الآن ما شما را از زهرمار منع کنیم شما حریص می شوید بروید زهرمار بخورید؟ بعدش هم شما مگر همین محمدرضا شاه الدنگ را زورکی و اجباری نفرستادید برود فرنگ درس بخواند؟ خب اگر اجبار بد بود چرا فرستادینش؟» بعد دیدیم که رضا شاه دارد با خودش چیزی زمزمه می کند! نزدیک تر که شدیم دهانش بوی شاه مرده می داد، شنیدیم می گوید: «که با این در اگر در بند در مانند درمانند!»

گفتیم: «دیدی گفتیم تو فامیل دوری؟»

 گفت: «نه آقاجان، من رضا شاهم! اصلاً این رنگ مشکی حجاب خیلی دل‌گیر است، آدم دلش می گیرد!»

گفتیم: «اگر قرار به گرفتن دل با رنگ مشکی حجاب بود که این بندگان سیاه پوست خدا باید همان دو سه سال اوّل زندگی شان از افسردگی حاد می مردند!» بعد ادامه دادیم: «ببین رضا! قبول کن خیلی کار بی خودی کردی!»

گفت: «زود پسرخاله نشو ببینیم، اصلاً تو چرا مثل ما پادشاهان خودت را جمع می بندی؟ مگر تو کی  هستی؟»

 گفتم: «پررو نشو تو الآن درون خواب ما هستی! می خواهی از خواب بیدار شویم تا دود شوی بروی به هوا؟»

 گفت: «نه بابا ناراحت نشو! من طرفدار حجابم، شوخی کردم یه‌کم بخندی! من اصلاً خودم حجاب را کشف کردم! مگر نشنیدی می گویند رضاخان کاشف حجاب بود؟» تا آمدیم بزنیم توی ذوقش که «کشف حجاب با کشف برق و الکل و... فرق دارد» یکهو مادرمان که برای خواندن نماز صبح بیدار شده بود، چادر نمازش را از زیر ما که در خواب قل خورده بودیم روی چادرش، بیرون کشید و از خواب پریدیم!
 
منبع: مجله باران