گیبون Gibbon، وگران ول (۱۹۹۲) کاستی واجی را اختلالی معرفی می‌کنند که زبان خود انگیخته و طبیعی کودک را بصورت تقریبا نامفهوم در می آورد. علت این اختلال دور شدن همخوان‌ها (صامت‌ها) از رشد صحیح و نرسیدن به هدف تلفظ کامل دوران بزرگسالی دانسته شده است؛ گرچه در برخی کودکان، دستگاه‌های واکه‌ای (مصوت‌ها) نیز تاثیر می‌پذیرد اگر کودک به سنی برسد که معمولا باید زبانش برای دیگران قابل فهم باشد (مثلا ۴ سالگی) و هنوز زبانی نامفهوم داشته باشد، ممکن است بتوان وی را دچار اختلال‌های واجی دانست. وجود اختلال واجی صرف بدین معنی است که کودک از نظر درک با مشکلی مواجه نیست، اما احتمال زیاد می‌رود که نحو بیانی او نیز تا حدودی، ولو بسیار اندک، صدمه ببیند. با این حال، راپین و آلن، این اختلال را به مثابه زیر گروهی که بتنهایی، و فارغ از هرگونه کاستی دیگری وجود داشته باشد نمی‌بینند. بواقع بدشواری می‌توان آن را بدون هیچ گونه کاستی دیگر که در سایر لایه های زبانی تاثیر بگذارد یافت.
 
نتایج سنجش مطالعه ادواردز و همکاران در تایید این دیدگاه است. نتایج حاصل از عملکرد ۱۹۱ کودک که در آزمون EAT (آزمون تلفظ ادینبورا)، TACL ( آزمون درک شنیداری زبان)، LARSP (روش غربالی ارزیابی و درمان زبان) شرکت کرده بودند، نشان داد که تنها ۷ ٪ آنان به کاستی های واجی | تلفظی دچارند. همچنین مشخص شد در ترکیب دو آزمون EAT و LARSP بیشترین تعداد (۴۲٪) و پس از آن در ترکیب هر سه آزمون (30٪ ) آنان امتیازهای پائین کسب کردند. کریستال با بهره گیری از داده‌های بالینی رابطه میان توانایی واج شناختی زنجیری و غیر زنجیری و پیچیدگی دستوری را نشان می‌دهد. اینگرام نیز این فرضیه را ارائه می‌کند که میان واژگان و رشد واج شناختی رابطه ای معکوس وجود دارد. روشن است بررسی دقیق انواع متفاوت ناتوانی های واج شناختی در محدوده این کتاب، و نیز حوزه دانش نگارنده آن نیست. گران ول احتمالا قابل اعتمادترین گزارش را در این باره ارائه داده است. مقاله های جانبی نیز در این باره بوسیله هیولت Hewlett، گران ول، میلوری Milory هاریس، کاتم Cottam، و هاوکنیز نگاشته شده است.مطالعات مختلف نشان داده است که هر یک از این اختلال‌ها و زیر گروه‌های آن با درجه های متفاوتی ظاهر می‌شود. متخصصان بالینی نیز در جمعیت زیر نظر خود علائم خاصی را شناسایی می‌کنند و برای تایید این فرضیه‌ها و یافته ها اکنون لازم است راه‌هایی بیابیم که با استفاده از آن‌ها بتوان زبان کودک را بهتر مورد ارزیابی و سنجش قرار داد.
 
از دید اکثر گفتار درمانگران و آسیب شناسان زبان که در حال حاضر مشغول به کارند، سنجش گامی متداول و معمول در روند درمان است. پس از مصاحبه اولیه، در این باره که کدام آزمون و شیوه سنجش در این مورد بخصوص بهتر جواب می‌دهد تصمیم‌هایی گرفته می‌شود تا مشخص شود آیا نظریه اولیه درباره ماهیت اختلال فرد درست بوده است یا خیر. این روزها درمانگران می‌توانند از میان چندین آزمون و ابزار سنجش بهترین را برگزینند، و بویژه زمانی که تصویر روشنی از اختلال وجود ندارد، وسوسه فرد برای آزمایش و استفاده از شیوه های مختلف برای رسیدن به نتیجه قابل درک است. با این حال، همواره چنین نیست. ساخت و بهره گیری از بسیاری از آزمون های سنجش زبان تنها به آغاز تا نیمه دهه ۱۹۶۰ باز می‌گردد. گفته می‌شود که سنجشگر آگاه و برجسته‌ای معتقد بوده است آنچه درمانگران زبان نیاز دارند تنها قلم و یک تکه کاغذ است. از دید وی برای فردی که از تجربه لازم برخوردار است، احتمالا همین‌ها کافی است، اما اگر فردی تجربه کافی نداشته باشد، نیاز به ابزارهای دیگر و بیشتری خواهد داشت.بدین ترتیب، چرا سنجش بخشی جداناپذیر از فرایند درمان به حساب می‌آید. شاید بتوان دلایل زیر را در این مورد بیان کرد.
 
• فراهم آوردن داده‌های توصیفی درباره نقاط قوت و ضعف نظام زبانی کودک
 
• ارائه پیش آگهی از شرایط بعدی کودک
 
• ارائه شرح حالی از اختلال و در نتیجه تشخیص آن
 
• نشان دادن روش‌های ممکن درمانی
 
• تدارک داده لازم برای مقایسه و در نتیجه اندازه گیری میزان تغییر در شرایط کودک
 
• انتشار اطلاعات مفید برای استفاده دیگر متخصصان
 

فراهم آوردن داده‌های توصیفی

اصول نظری آزمون گیری در سال های اخیر تغییراتی بنیادی داشته است. همان گونه که زمانی به نظر می آمد امتحان برای نشان دادن و پی بردن به نا آگاهی و نبود دانش در فرد است تا مشخص کردن سطح سواد و میزان دانش او؛ آزمون‌های زبانی نیز در گذشته بیشتر برای مشخص کردن زمینه‌های خطا به کار گرفته می‌شود. برای مثال آزمون تلفظ تمپلن دارلی Templin Darley از این جمله است. در این آزمون محرک‌های واژه‌ای، حاوی شماری از صداهای زبان در موقعیت وسط و انتهایی کلمات به کودک ارائه، و سپس بر مبنای تعداد صداهای درست و غلط به کودک امتیاز داده میشود. در این دیدگاه هیچ امکانی برای ارزیابی خطاها وجود ندارد (آزمون تلفظ ادینبورا یکی از اولین آزمون‌هایی است که این امکان را فراهم می آورد) و در نتیجه درمانگر اغلب اوقات نشانه‌های لازم را برای شروع درمان بصورت شهودی استنباط می‌کند.
 
ما در حال حاضر از این دیدگاه دور شده و بسوی نظامی که اعتقاد دارد باید از شرایط زبانی کودک نیمرخی تهیه شود روی آورده‌ایم. چنین وضعی نیازمند داشتن دیدگاهی جامع گرایانه است. این دیدگاه بجای آن که تنها بر دشواری و کاستی کنونی زبان کودک متمرکز شود لازم می داند چگونگی تاثیرگذاری این دشواری را بر سایر توانایی‌های ارتباطی کودک بررسی کند. چنین دیدگاهی به رفتارهای غیر زبانی کودک نیز کشیده می‌شود زیرا ناتوانی زبانی کودک ممکن است تاثیری فراگیر بر گستره فعالیت‌های کودک در محیط بگذارد. از نظر لایه های زبانی نیز، آسیب دیدگی مجزا، بصورتی که تنها یک جنبه از زبان را درگیر کند نامحتمل است. برای مثال، آنچه در نگاه اول به نظر می‌آید مشکلی واجی شناختی باشد، می‌تواند بر لایه نحوی، ویژگی های زیر زنجیری، و احتمالا جنبه های معنایی، و کاربردی تاثیر بگذارد. آنچه در حال حاضر ما را بخود مشغول می دارد تلاش برای تعیین ماهیت دستگاه زبانی کودک از طریق تهیه نیمرخی کامل از تمام لایه‌های زبانی کودک است.
 
منبع: اختلال‌های رشد زبان (ویرایش دوّم)، کاترین آدمز، بتی بایرز براون و مارگات ادواردز، ترجمه: دکتر محمدتقی منشی طوسی، دانشگاه امام رضا (علیه السلام)، صص178-183، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1385