بدتنظیمی هیجانی چیست؟

همه انسانها گاهی در زندگی شان حس بد را تجربه می کنند . حس هایی مانند شکست، طردشدگی، حس ناخواستنی بودن، سرزنش خود، اضطراب، عصبانیت و… اصولا زندگی طبیعی بدون حس بد محال است و اگر کسی ادعا کند هرگز هیچ حس بدی را تجربه نکرده ؛ یا دروغگو است یا فردی غیرطبیعی که توانایی درک هیجانات خودش را ندارد .

بنابراین داشتن حس بد ، بخشی طبیعی از زندگی همه ماست . اما چرا یک حس بد می تواند زندگی انسانی را به کلی نابود کند و همان حس بد، پس از مدت کوتاهی در فرد دیگر کمرنگ می شود و اهمیتش را از دست می دهد؟ اگر در موضوعی که حس بد ایجاد کرده ، مثلا ورشکستگی یا فقدان یک عزیز تفاوتی نیست، پس تفاوت حس در کجاست؟
 
شناختن احساس بد را تمرین کنیم
بدتنظیمی هیجانی را با مثال شرح می دهیم . دوستان برای اینکه بتوانیم درک کنیم چرا واکنش افراد به یک اتفاق بد واحد می تواند اینقدر متفاوت باشد ، باید اول سعی کنیم احساسات خودمان را بهتر بشناسیم. آخرین باری که یک حس بد را تجربه کرده اید، به یاد بیاورید. به حسی که در آن لحظه داشتید، فکر کرده و هیجاناتتان را بررسی کنید.

عصبانیت، غمگینی، بی حوصلگی، حسادت، بی قراری، کلافگی و خجالت مثال هایی از حس بد هستند. هر انسانی با توجه به محیطی که در آن زندگی می کند و الگوهایی که در اختیار دارد یاد می گیرد چگونه هنگام مواجه شدن با حس بدی ، حال خودش را خوب کند . یکی برای فرار از حس بد به طبیعت پناه می برد، یک نفر خودش را غرق کار می کند ، دیگری ورزش سنگین می کند، یکی خودزنی می کند، یک نفر می پرسد با خشونت و رفتار خشن چه کنیم ؟ یک نفر به طور افراطی می خوابد و یکی به طور افراطی غذا می خورد .

هر کس به تجربه در می یابد کدام یک از این کارها برایش موثرتر است و همان طور که مشاهده می کنید ، بعضی از این رفتارها آسیب رسان و حتی خطرناک هستند و چه بسا فرد بعد از انجام آنها احساس پشیمانی و خجالت می کند .

به رفتاری که فرد برای کنترل هیجانات شدید خود انجام می دهد، تنظیم هیجان یا emotion regulation می گویند. فردی که در تنظیم هیجاناتش مشکل دارد نمی تواند احساسات و هیجاناتش را مدیریت کند و به همین دلیل مثل رایانه ای که همزمان فایل های زیادی روی صفحه اش باز باقی مانده و سرعتش را کاهش می دهد ، بعد از مدتی احساس می کند زیر فشار مسائلی که در زمان خودشان آنقدرها بزرگ و با اهمیت نبوده اما به هم اضافه شده و کلاف سردرگمی از مشکلات حل نشده را ایجاد کرده اند ، قرار دارد . و این همان بدتنظیمی هیجانی ست .
 
به این مثال دقت کنید
فردی صبح از خواب بیدار می شود و می خواهد مثل هر روز سر کار خودش برود اما ماشین روشن نمی شود . به ساعتش نگاه می کند و متوجه می شود دیر شده است.

این اتفاق بد ، هیجانی منفی در او ایجاد می کند اما سریع تصمیم می گیرد با نزدیک ترین آژانس تماس بگیرد و وقتی با آژانس به موقع به سر کارش می رسد ، با اینکه هنوز می داند ماشین خراب است و نیاز به تعمیر دارد ، موقت آرام می شود و دیگر این مساله در محل کارش ، بار عاطفی شدیدی برایش ندارد. یک ساعت بعد در محل کار با یکی از همکاران دعوا می کند چون مرتکب عملی شده که اصلا انتظارش را نداشته است.

این اتفاق دوباره تعادل هیجانی فرد را به هم می زند و برانگیخته می شود. یک حس بد دیگر… در این زمان با یکی دیگر از همکارانش در مورد مساله ای که ناراحتش کرده صحبت می کند و یک استکان چای می خورد و کمی آرام تر می شود و سعی می کند مساله را از زاویه نگاه همکارش ببیند.

با این کار کمی سبک می شود چون قادر شده خودش را به جای او بگذارد. فردی که در این مثال در موردش صحبت کردیم فردی طبیعی است که قادر است هیجاناتش را تنظیم کند و مسائل را با هم قاطی نمی کند.

حال فرد دیگری را در نظر بگیرید که صبح از خواب بیدار شده و متوجه می شود ماشینش خراب است و روشن نمی شود. شروع می کند به بد و بیراه گفتن به زمین و زمان و شرکت سازنده ماشین و … این کار فرصت فکر کردن به راه حل را از او می گیرد و زمانی تصمیم به تماس با آژانس می گیرد که خیلی دیر شده.

راننده آژانس در زودترین زمان ممکن می رسد ولی فرد مورد نظر ما آنقدر عصبی است که بر سر او هم فریاد می کشد و تمام مسیر به جرو بحث و تنش سپری می شود. در نتیجه فرد با حالتی برانگیخته وارد محل کارش می شود و ساعتی بعد متوجه می شود همکارش کار بدی انجام داده که او اصلا انتظارش را نداشته است. فکر می کنید چه اتفاقی می افتد؟

با عصبانیت شدید وارد اتاق او شده و با او دست به یقه می شود و چه بسا ممکن است مرتکب عملی شود که بعدها از انجام آن بسیار پشیمان شود. این مثال فردی را توصیف می کند که بدتنظیمی هیجانی دارد .

متاسفانه برخی افراد عمرشان را پشت میله های زندان می گذرانند یا به پای چوبه دار می روند که دلیل آن همین بدتنظیمی هیجانی است که گرفتارش شده اند.

در فردی که بدتنظیمی هیجانی دارد ، هیجانات منفی فرصتی برای فروکش کردن پیدا نمی کنند و احساسات بد به هم اضافه می شوند تا جایی که مشکلات کوچک فاجعه بار خواهند شد .
 

 
تنظیم هیجان یاد گرفتنی است
درست است که بخشی از تنظیم هیجان به ژن ها مربوط است ، خبر خوب این است که بخش زیادی از مهارت تنظیم هیجان آموختنی است پس اینکه شما همیشه هیجاناتتان را با دعوا و کتک کاری و آسیب رساندن به خود و دیگران با روی آوردن به مواد مخدر و اعتیاد کنترل کنید و در جواب اعتراض دیگران بگویید: من همینم و از بچگی همین جور بوده ام پذیرفتنی نیست .

تنظیم هیجان تکنیک های یادگرفتنی دارد که البته ممکن است برای یک فرد بزرگسال که سالها بدتنظیمی هیجانی داشته، کمی طول بکشد اما یادگیری آنها می تواند نگاه شما به دنیای اطراف و نگاه دیگران به شما را تغییر دهد و به شما کمک کند بار سنگینی را که از هیجانات ناخوشایند انباشته شده و سال ها به دوش کشیده اید، بر زمین بگذارید.


 
افراد طبیعی چگونه هیجاناتشان را مدیریت می کنند؟
افراد مختلف روش های متفاوتی برای تنظیم هیجاناتشان دارند . مثلا فردی که می داند رفتن به محیط یا دیدن فردی خاص همیشه باعث ایجاد هیجانات منفی در او می شود ، سعی می کند کمتر در آن محیط قرار بگیرد . به این کار ، کنترل محیط می گویند اما برخی موقعیت ها در زندگی افراد وجود دارد که غیرقابل اجتنابند .

در این مواقع افراد از تکنیک باز تعبیر کردن سود می برند ؛ یعنی وقتی مساله ای بار هیجانی زیادی برایشان دارد سعی می کنند آن را به گونه ای دیگری تعبیر کنند.

دانشجوی روان پزشکی را در نظر بگیرید که وقتی وارد بخش می شود مورد حمله بیماری که در بخش بستری است ، قرار می گیرد . اگر این فرد تنظیم هیجانی خوبی نداشته باشد، ممکن است از این برخورد عصبانی و برافروخته شود ولی فردی که تنظیم هیجانی مناسبی دارد ، حمله فرد بیمار را ناشی از بیماری اش تعبیر می کند ، نه خصومت و همین تعبیر باعث می شود بتواند عصبانیتش را کنترل کند.


 
چند نکته مهم درباره بدتنظیمی هیجانی و حس بد
هر وقت دچار حس بد شدید ، به این فکر کنید که هیچ حس بدی ابدی نیست. درست است که در حال حاضر ممکن است بار عاطفی اتفاق بدی که رخ داده آنقدر زیاد باشد که فکر کنید حس ناخوشایندش همیشه باقی خواهد ماند، اما خبر خوب این است که هیچ هیجانی تا ابد پایدار نمی ماند و فروکش می کند، حتی اگر هیچ چاره ای برای آن وجود نداشته باشد.

نکته مهم دیگر این است که بدانیم باید با احساس بد خودمان مواجه شویم. فرار کردن از تجربه حس بدی که داریم و انکار کردن آن فقط باقی ماندن آن هیجان را طولانی تر می کند. هرچه زودتر با حس بدمان مواجه شویم و برای آنچه که اتفاق افتاده سوگواری کنیم، زودتر از شرش خلاص شده و موفق به تنظیم هیجاناتمان خواهیم شد.

اینکه خودمان را بدبخت و بدشانس و بداقبال بدانیم، هیچ کمکی به تنظیم هیجانات ما نمی کند. باید قبول کنیم ما تنها کسی نیستیم که دچار این اتفاق ناخوشایند و این احساس بد شده و آخرین نفر هم نخواهیم بود.


منبع: سایت راستینه