بستر زمین
زمین یکی از آیات بزرگ الهی و یکی از بزرگترین نعمت های خداوند است. خداوند در آیات متعددی از قرآن کریم به زمین اشاره کرده است. یکی از این آیات، آیه 22 سوره بقره است.
«الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً.»
خدایی که زمین را برای شما بستری هموار قرار داد. (سورهی بقره، آیهی22)
کوچنشینان، سواره و پیاده از انتهای درّهی عمیق و مارپیچی که زیر سایهی کوههای آسمانخراش جا خوش کرده بود میگذشتند.
قاطرها و الاغها را هِی میکردند و مثل رود شاد و پرخروش در حرکت بودند. بارها و چادرها روی قاطرها بود.
مادربزرگها سوار الاغها شده بودند و بچّهها را محکم گرفته بودند. گلّه نغمهخوان و نفسزنان پیش میرفت.
از راه دور میآمدند و مسیری طولانی پیش رویشان بود! بازتاب صداهای رنگارنگشان درّه را تماشاییتر کرده بود.
از صبح زود که راه افتاده بودند تا آن لحظه که سایهها خیلی کوتاه شده بودند، یکسره راه آمده بودند.
خستگی از چشمهایشان میبارید! همین که از درّه بیرون زدند برکهای آرام و زلال برایشان لبخند زد! بیدها و سنجدهایی که اطراف برکه حلقه زده بودند با تکان دادن شاخههای نرمشان به آنها خوشامد گفتند!
برّهها و بزغالهها هیجانزده به طرف برکه دویدند و بچّهها فریاد شادیشان به هوا رفت: «هورا! چه جای قشنگی!»
رییس کوچنشینان چوبدستیاش را مثل میخ در زمین فرو کرد و لبخندزنان فریاد زد: «همین جا تا صبح استراحت میکنیم.»
پیرها پیاده شدند. مردهای جوان بارها را پیاده کردند. خانمهای جوانها زیر سایهی درختهای بید گلیم انداختند.
جوانها هیزمها را شکستند. آتشی سرکش برپا شد و دیگها سوار بر آتش!
نمازشان را خواندند و ناهارشان را خوردند و چند لحظه بعد، نسیم خواب چشمانشان را نوازش داد!
آرامآرام روی بستر زمین دراز کشیدند. زنها توی چادرها، بچّهها کنار مادرها و جوانان روی سبزههای نرم اطراف برکه.
گلّه هم آن سوتر زیر سایهی سنجدها آرام گرفت.
رییس گلّه کلاه نمدیاش را برداشت. گوشهای دراز کشید. نگاهی به صخرههای تیز و کوههای بلند انداخت و آرام آیهای را که همیشه قبل از خواب زمزمه میکرد خواند: «الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً.»
منبع: مجله باران
خدایی که زمین را برای شما بستری هموار قرار داد. (سورهی بقره، آیهی22)
کوچنشینان، سواره و پیاده از انتهای درّهی عمیق و مارپیچی که زیر سایهی کوههای آسمانخراش جا خوش کرده بود میگذشتند.
قاطرها و الاغها را هِی میکردند و مثل رود شاد و پرخروش در حرکت بودند. بارها و چادرها روی قاطرها بود.
مادربزرگها سوار الاغها شده بودند و بچّهها را محکم گرفته بودند. گلّه نغمهخوان و نفسزنان پیش میرفت.
از راه دور میآمدند و مسیری طولانی پیش رویشان بود! بازتاب صداهای رنگارنگشان درّه را تماشاییتر کرده بود.
از صبح زود که راه افتاده بودند تا آن لحظه که سایهها خیلی کوتاه شده بودند، یکسره راه آمده بودند.
خستگی از چشمهایشان میبارید! همین که از درّه بیرون زدند برکهای آرام و زلال برایشان لبخند زد! بیدها و سنجدهایی که اطراف برکه حلقه زده بودند با تکان دادن شاخههای نرمشان به آنها خوشامد گفتند!
برّهها و بزغالهها هیجانزده به طرف برکه دویدند و بچّهها فریاد شادیشان به هوا رفت: «هورا! چه جای قشنگی!»
رییس کوچنشینان چوبدستیاش را مثل میخ در زمین فرو کرد و لبخندزنان فریاد زد: «همین جا تا صبح استراحت میکنیم.»
پیرها پیاده شدند. مردهای جوان بارها را پیاده کردند. خانمهای جوانها زیر سایهی درختهای بید گلیم انداختند.
جوانها هیزمها را شکستند. آتشی سرکش برپا شد و دیگها سوار بر آتش!
نمازشان را خواندند و ناهارشان را خوردند و چند لحظه بعد، نسیم خواب چشمانشان را نوازش داد!
آرامآرام روی بستر زمین دراز کشیدند. زنها توی چادرها، بچّهها کنار مادرها و جوانان روی سبزههای نرم اطراف برکه.
گلّه هم آن سوتر زیر سایهی سنجدها آرام گرفت.
رییس گلّه کلاه نمدیاش را برداشت. گوشهای دراز کشید. نگاهی به صخرههای تیز و کوههای بلند انداخت و آرام آیهای را که همیشه قبل از خواب زمزمه میکرد خواند: «الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً.»
منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}