داشتم از پلّه های ایستگاه مترو پایین می رفتم که یک دفعه یک نفر فریاد زد: «بمب، بمب! داعش حمله کرده.»

و موجی از مردمی که در ایستگاه منتظر قطار بودند، جیغ کشان به سمت پلّه ها هجوم آوردند. همه ی کسانی که به سمت پایین در حرکت بودند، ناگهان برگشتند و وحشت زده به سمت خروجی دویدند.

با دهان باز، خیره شده بودم به پایین. یکی دو نفر روی پله ها زمین خورده بودند، بچّه ها گریه می کردند، پیرزن ها و پیرمردها محتاطانه و ترسیده، دست به دیوار گرفته بودند و هن هن کنان بالا می آمدند و در آن میان، چند نفر فریاد می زدند: «حمله شده، داعش حمله کرده!»

تا خواستم برگردم و خودم را نجات بدهم، دختری چنگ انداخت به دستم و ملتمسانه گفت: «خانم! تو رو خدا کمکم کن؛ دیگه پاهام نمی کشه. تو رو خدا!»

دستش را گرفتم و دنبال خود کشیدم. از ایستگاه بیرون آمدیم و دویدیم توی پیاده رو. یک نگاه‌مان به روبه رو بود و یک نگاه‌مان به ورودی ایستگاه. انگار منتظر بودیم یک اژدهای سبز و خشمگین از دهانه ی ایستگاه سر به بیرون بیاورد، تابی به گردن دراز و فلس دارش بیندازد و با یک نفس داغ و سوزان، همه ی‌مان را خاکستر کند و تمام.

صدای بوق ماشین ها به آسمان بلند شده بود. جمعیت توی خیابان و میان ماشین ها بود و راه بند آمده بود. به نفس نفس افتاده بودیم. خم شدم روی زانوها، آب دهانم را قورت دادم، نفسی تازه کردم و گفتم: «چی شده؟»

گفت: «مثل این‌که داعش حمله کرده. منتظر قطار بودیم که مأمورها به یک نفر که یک جعبه توی دستش بود، مشکوک شدند. نمی دانم چی داشتند می گفتند، که یک دفعه مرد، جعبه به دست، دوید طرف تونل و داد زد: «بمب، بمب!» مردم هم وحشت کردند و پا به فرار گذاشتند.»

رنگ از روی دختر پریده بود و ردّ ناخن هایش روی دستم سرخ شده بود.

خبر بمب گذاری توی ایستگاه مترو یک دروغ بود. توی کارتنی که دست مرد مشکوک بوده، سه کیلو پودر سفیدرنگ «افدرین» پیدا شده بود که احتمالاً قرار بوده برای تولید مکمل های غذایی چربی سوز به صورت غیربهداشتی و غیرقانونی استفاده شود؛ ولی وقتی مرد مشکوک خود را مقابل مأموران کنترل مسافر مترو دیده بوده و با خودش حساب  و کتاب کرده که ممکن است گرفتار شود، پا به فرار گذاشته بوده و برای این که راه خودش را باز کند، داد زده بود: «بمب، بمب» و از وحشت، جان مردم را به لب‌شان رسانده بوده و هیچ کس درست یادش نیست که چطور از پلّه ها بالا دویده و چطور خودش را به خیابان رسانده تا جانش را نجات بدهد.

نه از اژدهای سیاه با نفس های داغ و آتشین خبری بود و نه از داعش؛ ولی چرا وقتی مردم، مردی را دیده بودند که پا به فرار گذاشته و داد می زده: «بمب، بمب»، فقط یک چیز به ذهن‌شان رسیده بود و آن این که «داعش حمله کرده»؟ شاید به خاطر خبرهای ریز و درشتی که هر روز می شنوند و می خوانند که داعش در عراق و سوریه و حتّی بلژیک و انگلیس و فرانسه و آمریکا چنین کرد و چنان کرد و... .

اسم داعش با بمب و انفجار مترادف شده است و شما از این به بعد می توانید توی امتحان، در مقابل سؤال: هم خانواده ی «بمب» یا «انفجار» را بنویسید، بنویسید «داعش».

ولی آیا هیچ وقت پای هیچ بمب گذاری به متروی تهران باز نشده؟ باید بگویم: چرا! همین دو سال پیش، یعنی در خرداد 1395، یک گروه تروریستی داعشی توی همین تهران خودمان دستگیر شدند که قصد داشتند در پنجاه نقطه از تهران، عملیات انتحاری و انفجاری انجام بدهند؛ ولی نترسید، خیال‌تان راحت باشد؛ چون عدّه ای مثل عقاب مواظب همه چیز هستند و این گروه های خرابکار را زیر نظر دارند و آن قدر بهشان نزدیک‌اند که حتّی صدای نفس های‌شان را هم می شنوند و اصلاً مگر الکی است که کسی صاف صاف بیاید و بخواهد شِکر اضافه بخورد؟ و اصلاً فکر می کنید همین گروهی که گفتم، چطور شد که قبل از انجام حتّی یک حرکت انتحاری دستگیر شدند؟ این همان چیزی است که ایران را از همه ی همسایه ها و کشورهای اطرافش متفاوت کرده است.

خبر کشته شدن دسته دسته  آدم در عراق، سوریه، پاکستان و افغانستان همیشه دردناک و ناراحت کننده بوده و مثل زخمی بر دل‌مان نشسته؛ ولی طعم شیرین امنیّت همیشه کام‌مان را شیرین کرده است. به امید روزی که صلح، امنیّت و آرامش، مثل نور گرم خورشید بر تمام زمین گسترده شود و جان خسته ی مردم را نوازش دهد.    
  
پی نوشت:
1. می توانید برای به دست آوردن اطلاعات بیش تر، مستند «در عمق ناکامی» را ببینید.


منبع: مجله باران