شاید بزرگترین چالش فراروی درمانگران گفتار و زبان که با مبتلایان به اختلال‌های رشد زبان کار می‌کنند تنوع فراوان و پیچیدگی زمینه‌های نظری این اختلال‌ها باشد. با این حال، بطور کلی می‌توان گفت نظریه‌های موجود در این زمینه، برخلاف آنچه در سایر زمینه‌های عمده آسیب شناسی زبان و گفتار دیده می‌شود، در تایید فرایند مداخله نیست. لازم به ذکر است که شخص می‌تواند به آسانی تکنیک‌ها و روش‌های خاص مورد استفاده برای مثلا افراد بزرگسال مبتلا به لکنت زبان را تشخیص دهد، و بسیاری از این روش‌ها و تکنیک‌ها مبتنی بر نظریه‌های مشخص علل بروز لکنت زبان است. بی تردید هیچ نظریه اثبات شده‌ای برای لکنت زبان وجود ندارد، اما این مساله مانعی بر سر راه تکامل شیوه‌های مشخص و خاص درمان ناروانی پیشرفته کلامی نیست. بدین ترتیب این پرسش مطرح می‌شود که چرا بین نظریه آسیب زبان در کودکان و مدل‌های مداخله و درمان این آسیب‌ها همخوانی نسبی وجود ندارد؟ این ناهمگونی را احتمالا می‌توان در علل زیر جستجو کرد.
 
• گوناگونی و مشابه نبودن کودکان مبتلا به یکدیگر و نیاز به یافتن شیوه درمانی مناسب بر اساس نیاز و علایق بخصوص آن‌ها
 
• ماهیت در حال تغییر دستاوردهای زبانی و وضعیت این کودکان در طی زمان.
 
• درخواست برای تلفیق موارد فراگیری زبان با اهداف آموزشی
 
• میزان دانش مورد نیاز درمانگر درباره رشد بهنجار زبان از سطوح اولیه رشد واژگان و نحو گرفته تا سطوح بالاتر معناشناسی و توانایی کاربردی
 
• نتایج حاصل، از نظر میزان فراگیری کودک، به منظور پیگیری تامین منابع مالی و پشتیبانی از این مجموعه متنوع و پیچیده اختلال‌های زبان
 

جهت گیری آینده مداخله درمانی

نبود نظریه‌های توضیح دهنده فرایند مداخله مانع گردآوری و آگاهی یافتن از مدل های موید چنین فرایندی نخواهد بود. با ظهور زبان شناسی در حکم چارچوبی برای درک بهتر اختلال‌های رشد زبان امکانی فراهم آمد تا به اجزاء و بخش‌های این اختلال‌ها بپردازیم اما تصویر کلی و کامل آن‌ها هنوز در پردۀ ایهام باقی است. ممکن است زبان شناسی ابزارهای تحلیلی پیچیده‌ای را در اختیار گذارده و آگاهی های ما را درباره این اختلال‌ها افزایش داده باشد، اما هنوز هیچ مدل مداخله‌ای مشخص و مرتبطی که حاصل این آگاهی باشد در دست نیست. رویکرد زبان شناختی اجازه می‌دهد تا درباره جزئیات و نکات قوت و ضعف این اختلال‌ها بدانیم یا یک ساختار زبانی خاص را برای رفع آن اختلال هدف قرار دهیم. با این حال شیوه رسیدن به آن هدف مشخص نیست و این وظیفه درمانگر است تا کاستی‌های رشد زبان را مرتفع سازد.
 
 افزون بر آن، به علت نبود نظریه های توضیح دهنده مدل‌های مداخله، گمان بر این است که فرد درمانگر بجای پرداختن به علت اختلال، سعی در درمان نشانه‌های آن دارد. اون در للى (۱۹۹۳) کوشید تا با یافتن رابطه‌ای مستقیم میان یافته های پژوهشی درباره کاستی های دستوری کودک مبتلا با شیوه‌های مداخله درمانی تعادلی بین این دو ایجاد کند. وی همچنین شیوه‌هایی را توصیه کرد که در آن‌ها ویژگی‌های نحوی و معنایی افعال به کودکان مبتلا آموزش داده می‌شد. از سوی دیگر، تصوری وجود دارد که محدودیت‌های رویکرد زبان شناختی بخوبی مشخص است و از ابتدای استفاده از رویکردهایی که می‌کوشند بین نظریه و مدل مداخله موازنه ایجاد کنند، وجود چنین محدودیت‌هایی احساس شده است.
 

رویکردهای بالا به پائین

یکی از تحولات اساسی در تاکید بر مدل‌های مداخله در دهه گذشته پیدایش مجموعه رویکردهایی بوده است که کم و بیش می‌توان آن‌ها را در یک گروه جای داد و آن‌ها را "روش عمل گرایانه" نامید. در این روش، مداخله درمانی به استفاده کاربردی آن در رفتار هدف بستگی دارد. بدین ترتیب برای حل مشکل، تحریک کودک مبتلا، و رسیدن به رفتارهای زبانی متناسب با مدل مداخله و بطور کلی آموزش، از محیط‌های طبیعی و واقعی استفاده می‌شود تا محیط‌های غیر واقعی. این مدل با رویکردهای ترکیبی با کودک - مدار که توسط فی ارائه شده است تناسب دارد (فی، کنز، و لاری وی Lariyee، ۱۹۹۵).
 
نمونه‌ای از چنین رویکردی، فلسفه کلیت زبان است که در ایالات متحده و دیگر کشورها علاقمندان فراوانی یافته است، اما در حال حاضر در بریتانیا کاربرد زیادی ندارد. مبنای اصلی این فلسفه که از مجموعه رویکردهای گوناگونی تشکیل یافته است به آن دسته از پژوهش های رشد بهنجار ارتباط می یابد که به دنبال اثبات رشد کل به جزءزبان است (برعکس الگوی رشدی) جزء به کل زبان که در رویکردهای پائین به بالا دیده می‌شود. در این رویکردها متغیر مهمی که در فرایند یادگیری جایگاه برجسته‌ای دارد، "محیط" است. با توجه به اهمیت محیط، اعتقاد بر این است که فراگیری زبان با بهره گیری از رویکری که محیط واقعی و طبیعی را حفظ می‌کند تسهیل می‌شود. در نتیجه، گفته می‌شود در صورتی که تمرین‌های زبانی، کارکرد، محتوی، و شکل زبان را از یکدیگر جدا کند، کلیت زبان از بین خواهد رفت (نوریس Norris هافمن Hoffman ۱۹۹۳).
 
 گیلام Gillam، مک فادن McFadden و ون کلیک Van Kleeck (۱۹۹۵) فرایند درمان کلیت زبان را بدین گونه شرح می‌دهند که کودک فعالانه از زبان استفاده می‌کند، به داستان گوش و درباره آن صحبت می‌کند. فلسفه کلیت زبان بخشی تکمیلی دارد که می‌گوید زبان گفتاری و نوشتاری در کنار یکدیگر رشد می‌کنند، و بدین ترتیب این فلسفه بیشتر برای کودکان بزرگسال‌تر کاربرد دارد. از سوی دیگر باورهای اصلی این فلسفه بیشتر در تایید اصولی است که در مورد مداخله درمانی بحث و مناقشه می‌شود، و این اصول با آن چه بواقع در حال حاضر در برخی جلسه‌های درمانی زبان و گفتار مشاهده می‌شود در تضاد است.
 
چنین رویکردهایی از ما نمی‌خواهد تحلیل زبان را در حکم وسیله‌ای برای حل مشکل کنار بگذاریم. به همین ترتیب از درمانگر انتظار ندارد که با کودک مبتلا به آسیب زبانی خاص فقط صحبت کند. در این رویکردها فرض بر این است که سطح معینی از آشنایی کلی با پیشرفت بهنجار زیان وجود دارد و سپس این آشنایی کمک می‌کند تا کودک بگونه‌ای انعطاف پذیر و خلاق به فعالیت‌های سیال زبانی برسد. می‌توان این مجموعه تکنیک ها را با رویکرد بالا به پائین یادگیری زبان همخوان دانست. از سوی دیگر امکان دارد درمانگران زبان و گفتار چون در درمان اختلال‌های زبانی بیشتر با رویکردهای پایین به بالا مانوس هستند، احتمالا برای استفاده از این رویکردها آمادگی لازم را نداشته باشند. نکته دیگر این که لازمه شرکت در و استفاده از این رویکردها داشتن استعداد و توانایی، و انعطاف پذیری بیشتری است تا رویکردهای پایین به بالا.
 
منبع: اختلال‌های رشد زبان (ویرایش دوّم)، کاترین آدمز، بتی بایرز براون و مارگات ادواردز، ترجمه: دکتر محمدتقی منشی طوسی، دانشگاه امام رضا (علیه السلام)، صص261-258، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1385