دیده شده است که در اکثر موارد اختلال واجی همراه با کاستی‌های سطوح دیگر زبانی پدید می‌آید. این موضوع بدان معنی نیست که مداخله و درمان تخصصی این اختلال‌ها از اهمیت لازم برخوردار نیست، بلکه بر عکس، جزئیات و نکات فراوان مورد نیاز برای تحلیل و برنامه ریزی درمانی سبب می‌شود که توصیف این مداخله ها در این مختصر نگنجد.
 
دهه حاضر (دست کم در کشور بریتانیا) شاهد افزایش ناگهانی علاقه‌مندی به یک تکنیک خاص درمانی برای آسیب‌های واج شناختی بوده است که به نام متافون (فرا آوایی) شناخته شده است (هاول Howell و دین Dean ، ۱۹۹۴). هاول و دین پس از طراحی سنجش فرازبانی و شیوه درمانی مربوط به آن، کاربرد گسترده آن را در پژوهش و کار بالینی توضیح می‌دهند. آنان با استفاده از تحلیل فرایند طبیعی، کار خود را بر مبنی سازه‌های پیاژه و افزایش آگاهی فرازبانی کودک از نظام آوایی دنبال می‌کنند. بطور عمده در روند کار مداخله باید راهکارهای فرازبانی را به کار گرفت و تولید زبان را تا رسیدن به مراحل بعد، به پایین‌ترین حد خود تقلیل داد. تکنیک متافون کودک را ترغیب می‌کند تا با آموختن ویژگی‌های آواها نقش فعالی در درمان به عهده بگیرد.
 
گفته می‌شود این فرایند یادگیری وسیله‌ای است که کودک می‌تواند با آن طریقه پردازش و تقابل صداها را، بویژه از دیدگاه برون دادی، تغییر دهد. با این حال، همیشه درباره تازگی چنین تکنیک‌هایی بحث و گفتگوهای فراوانی بوده است گراندی بدرستی بر این نکته اشاره دارد که این تکنیک، فرازبانی نیست، بلکه تکنیکی فراآوایی است. بطور کلی، ون کلیک Van Kleek (۱۹۸۱) عملکرد مهارت‌های فرازبانی را در کار بالینی بسیار ارزشمند می‌داند. با این حال، هوارد، و هسکث Hesketh در مورد ساختار برنامه متافون نکاتی را متذکر می‌شوند. آنان درباره ضرورت اجرای تمامی مراحل مختلف، بترتیب ذکر شده، تردید خود را ابراز می‌دارند. این دو نتیجه می‌گیرند در مورد کودکانی که همواره در داوری‌های فرازبانی ناتوانند، ممکن است استفاده از یک رویکرد درمانی واج شناختی متفاوت نتیجه بهتری به بار آورد. بی تردیب پیش از استفاده از برنامه متافون، واج درمانی وجود داشت. در واقع برنامه متافون مجموعه‌ای از تکنیک‌های گوناگون است که بطور معمول سال‌های زیادی مورد استفاده بوده است. اما تعدیل‌های خاص و جدیدی در آن‌ها صورت گرفته است تا با نیازهای کودکان خردسال مبتلا به اختلال واجی هماهنگ شود.
 
به عبارت دیگر ما بر جنبه‌های روش شناختی و فرایند درمان گفتار و زبان متمرکز شده‌ایم. مسأله‌ای که اهمیت آن کمتر از مسائل یاد شده نیست، و در موفقیت تلاش‌های درمانگر اهمیت بسزایی دارد، رابطه دو طرفه میان کودک و درمانگر است. اکنون توجه به جنبه‌های مختلف رابطه متقابل در مداخله‌های درمانی اهمیت فزاینده‌ای یافته است (برای مثال لتس Letts). ریپچ Ripich و پاناگوس (۱۹۸۵)، پاناگوس، باب کاف Bobkoff و اسکات (۱۹۸۶)، و پاناگوس و همکاران (۱۹۸۸) برای تحلیل شیوه‌های بالینی از نظر گفتمان بهره گرفته‌اند. آنان از این شیوه برای تعامل‌های کلامی و غیرکلامی هر دو استفاده کرده‌اند. جلسه درمان به درس، تکلیف، و توالی درمانی تقسیم می‌شود.
 
بخش اول یعنی درس، ابتدا سلام و خوش آمدگویی اولیه است، سپس پرسش‌هایی درباره پیشرفت وغیره پرسیده می‌شود. در مرحله عمل، به موضوع در دست انجام در همان جلسه پرداخته می‌شود، و مرحله پایانی شامل چند یادآوری، ذکر برنامه‌های آینده و بیان کلمه خداحافظی است. بخش تکلیف با چند دستورالعمل و مثال آغاز می‌شود و سپس با کار روی رویه و شیوه واقعی کاربرد زبان تداوم می‌یابد و با بحث درباره گام‌های بعدی که باید در طی فرایند درمان برداشته شود پایان می‌یابد. بخش آخر یا توالی زمانی به تکنیک‌های واقعی درمانی مربوط می‌شود، برای مثال درخواست برای یک پاسخ مشخص و ارزشیابی آن پاسخ. برای بسیاری از درمانگران چنین کاری یک رویه متداول و معمول است که بصورت ناخودآگاه پذیرفته و اجرا می‌شود. با این حال، تحلیل اجزاء تقابل میان کودک و درمانگر ممکن است در آشکار کردن علل ناکامی‌ها و موقعیت‌های بخصوص درمانی مؤثر باشد.
 

[طبقه بندی اختلال‌های زبانی کودک]

آیا امکان ارائه یک طبقه بندی محکم و مستدل در مورد اختلال‌های رشد زبان واقع بینانه است یا خیر. رشد وتعادلی دیدگاه‌های ما و نیز انتشار آثار بیشتر در این زمینه ما را به این اندیشه وا می‌دارد که در حال حاضر طبقه بندی اختلال‌های زبانی کودک بهترین و موثرترین راه افزایش دانش ما در این باره نیست. توصیف رشد اولیه زبان در کودکان، اقدام‌های پیش گیرانه بروز اختلال، و سایه افکنی تدریجی مشکلات ناشی از رشد نایافتگی زبان بر اختلال‌های کاملا مشهود زبانی، همه دلالت بر این نکته دارد که زبان و اختلال‌های زبانی بر پیوستاری جای دارند که در یک سو زبان بهنجار و طبیعی و در سوی دیگر آن انحراف و دوری از شرایط مطلوب زبانی قرار دارد. نکته دیگر آن که در شرایط انحراف و نابهنجاری زبانی به دلیل وجود ویژگی‌های مشترک میان اختلال ها، یافتن ماهیت های جداگانه برای هر یک از آن‌ها میسر نخواهد بود.
 
در مقام یکی از پیچیده‌ترین جنبه‌های رفتار بشری، نمی‌توان زبان را بصورت کاملا مشخص طبقه بندی کرد. بدین ترتیب به نظر می‌آید اگر بخواهیم درمان اختلال با موفقیت همراه باشد، تنها نامگذاری اختلال و طبقه بندی آن‌ها کافی نیست و برنامه باید با توصیفی از آن همراه باشد. یکی از ارزش‌های عمده نظام طبقه بندی این است که پس از شناسایی هر نوع اختلال بخصوص، باید در موضعی آگاهانه و قدرتمند مناسب‌ترین راه مداخله و درمان آن را نیز توصیه کنیم. پرداختن به این مطلب تنها در پرتو وجود منابع و امکانات میسر خواهد بود.
 
با افزایش آگاهی‌های ما در شناسایی انواع مختلف اختلال‌های زبان، می‌توان امیدوار بود که بتدریج به ویژگی‌ها و جزئیات خاص هر یک از اختلال‌های زبانی در کودکان مبتلا پی ببریم. می‌دانیم که این اختلال‌ها ممکن است از آسیب‌های ذهنی، شنوایی، یا فلج مغزی ناشی شده باشد. چنین کودکانی به ترکیبی از تمامی رویکردهای درمانی نیاز دارند تا آنان را قادر سازد با معلولیت‌های چندگانه خود مقابله کنند.
 
منبع: اختلال‌های رشد زبان (ویرایش دوّم)، کاترین آدمز، بتی بایرز براون و مارگات ادواردز، ترجمه: دکتر محمدتقی منشی طوسی، دانشگاه امام رضا (علیه السلام)، صص254-250، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1385