بسیاری از برنامه‌های مداخله درمانی زبان را می‌توان رویکردهای پائین به بالا دانست. در این رویکردها تاکید بر ساخت واحدهای زبانی بصورت نظامند است. یکی از جدیدترین نمونه‌های چنین رویکردی، از مدل پردازش روانشناسی عصب شناختی شناخت گرفته شده است. این مدل، در حکم یک شاخه علمی نوین، از نظر استفاده گسترده بالینی در اختلال‌های زبان، نسبتا جدید است. روان شناسان عصب شناختی شناخت مایلند درباره چگونگی اداره و اجرای عملیات شناختی پیچیده بوسیله مغز آگاهی‌هایی به دست آورند. در استفاده از مکتب روان شناسی عصب شناختی شناخت در مورد اختلال‌های زبان یکی از هدف‌های اصلی این بود که با مطالعه اختلال‌های زبانی در آسیب دیدگان مغزی به فرایندهایی بهنجار اصلی عملکردهای زبان برسیم (الیس Ellis و یانگ Young، ۱۹۸۸).
 
 روان شناسان عصب شناختی شناخت با مطالعه پیوند یا گسستگی پردازش‌های معین که بوسیله مغز انسان صورت می‌گیرد، در پی رسیدن به شواهدی هستند تا از چگونگی این فرایندهای پیچیده آگاه شوند. روانشناسی عصب شناختی شناخت بر این فرضیه استوار است که نظام شناختی به سه واحد مجزا تقسیم شده است که هر یک بگونه‌ای مستقل و در عین حال با هماهنگی یکدیگر عمل می‌کنند تا کار سریع و پیچیده پردازش زبان را در هر دو مقوله دریافت و تولید به انجام برسانند. در اختلال‌های اکتسابی زبان (بر اثر ضربه‌های مغزی) یک یا چند واحد شناختی درگیر در پردازش زبان مختل می‌شود. با مطالعه توانایی‌های برخی بیماران مبتلا به آسیب دیدگی‌های مختلف، پژوهشگران می‌گویند به شواهدی دست یافته‌اند که حکایت از وجود و استقلال نسبی برخی واحدهای شناختی دارد، در حالی که گرد آوری نشانه‌های وجود پیوند بین واحدها چندان میسر نبوده است.
 

[پردازش زبان توسط درمانگران زبان و گفتار]

درمانگران زبان و گفتار برای پردازش زبان مدلی نموداری تدارک دیده‌اند که از مطالعه‌های موردی بالینی و مطالعه توانایی‌های پردازش بهنجار گرفته شده است تا بتوانند راهبردهای مداخله در هر دو زمینه آسیب‌های اکتسابی و رشدی زبان را بهتر بررسی کنند. لازم به ذکر است که برخی از مطالعه‌های اولیه در زمینه بررسی روانشناسی عصب شناختی شناخت (برای مثال، مارشال و نیوکومب، ۱۹۷۳) به نقص نظام‌های خواندن و نوشتن پرداخته بودند تا پردازش زبان گفتاری. این نکته همچنین در قلمرو رشدی نمود یافته است. بدین گونه که می‌بینیم کاربرد مدل‌های روانشناسی عصب شناختی شناخت در مطالعه نارساخوانی رشدی (استولینگ Snowling، ۱۹۸۷).
 
 در مقایسه با اختلال‌های رشد زبان بسیار پیشرفته‌تر است. با این حال، گرچه این رشته علمی هنوز دوران اولیه رشد خود را می‌گذراند، به کارگیری اصول مهم آن در مطالعه اختلال‌های رشد زبان هیجان و اشتیاق فراوانی را در زمینه‌های بالینی ایجاد کرده است. علت این مساله را می‌توان تا حدی در کمبود دیگر مدل‌های قابل درک در پردازش زبان دانست که بر اساس آن‌ها بتوان در مورد محل اصلی کاستی زبانی در کودک آسیب دیده فرضیه‌های محکمی را ارائه داد، و دیگر آن که بتوان رویکردهای صحیح مداخله درمانی را بر آن اساس بنا کرد. این دو دلایل محکمی است که نشان می‌دهد لازم است درباره روانشناسی عصب شناختی شناخت، در حکم روشی درمانی برای کودکان آسیب دیده زبانی، در کنار دیگر رویکردها بررسی بیشتری صورت گیرد.
 
مبنای اصلی روش های پژوهشی برای روان شناسان عصب شناختی شناخت یک مطالعه موردی بوده است. اخیرا چند مطالعه موردی درباره مدل رشدی روان شناسی عصب شناختی شناخت ارائه شده است که نویدبخش رشد و توسعه در این قلمرو بشدت نیازمند تحقیق است. برایان و هوارد (۱۹۹۲) و استاک هاوس (۱۹۹۳) در مورد برخی کاستی‌های پردازشی آواشناختی عمده در کودکانی که آشکارا به این کاستی‌ها دچار بودند نکاتی را مطرح کردند. چیات Chiat و هانت Hunt (۱۹۹۳) در مطالعه موردی دیگری رویکرد روانشناسی عصب شناختی شناخت را در تحلیل کاستی‌های واژه‌یابی به بهترین وجه نشان می‌دهند و رابطه این کاستی‌ها را با پردازش آواشناختی پایه در کودکی ۶ ساله بررسی می‌کنند. مدل روانشناسی عصب شناختی شناخت بخصوص در افزایش آگاهی درباره پردازش آواشناختی و واژگانی توان بالایی دارد. در این باره مطالعه‌های موردی بصورتی فزاینده با پیچیدگی و در نظر گرفتن زوایای بیشتری انجام می‌گیرد.
 
 برای مثال، افزودن داده‌های بیشتر به منظور کنترل دقیق‌تر، پیشرفت ارزنده‌ای در این گونه مطالعه‌هاست (برایان و نورث ۱۹۹۴). در صورت رعایت احتیاط لازم و خود نقادی، از مدل روان شناسی عصب شناختی شناخت می‌توان با دقت کامل برای کودکان مبتلا به اختلال‌های زبانی ریشه دار و قدیمی نیز سود جست. مارتین و رایلی (۱۹۹۵) از این رویکرد برای تحلیل اختلال‌های کودکی که به کاستی های کلی زبان مبتلا بود و درک و بیان محدودی داشت، و گمان می رفت به کاستی‌های پردازش شنیداری نیز دچار باشد، استفاده کرد. به کارگیری مدل رشدی روانشناسی عصب شناختی شناخت در مورد کودکی با چنین محدودیت‌های فراوان در رشد زبان (و تعمیم آن به نظام اشاره‌ای ارتباطی کودک) شاید با موفقیت زیادی همراه نباشد. یکی از راه‌های آزمایش سودمندی هر مدل جدید میزان آگاهی‌هایی است که به تفکرات جاری می‌افزاید، یا می‌تواند جایگزین شیوه‌های مداخله درمانی قدیمی‌شود. پیداست که مدل روانشناسی عصب شناختی شناخت در مورد کودکان بسیار خردسال که هنوز در مراحل آغازین پردازش زبانی هستند با محدودیت‌هایی همراه است.
 
مدل رشدی روانشناسی عصب شناختی شناخت آن گونه که در مورد اختلال‌های زبان و گفتار به کار می‌آید بطور عمده از اصول مورد استفاده زبان و گفتار برای بزرگسالان مبتلا به ناگویایی گرفته شده است. این مساله موید آن است که درمانگران مایلند از مدلی قدیمی استفاده کنند و راهکار درمانی خود را بر آن بنا نهند تا در محیط عملی کار با کودک از محدودیت‌های مدل‌های قدیمی مانند مدل زبان شناختی به دور باشند. درمانگران همه بر این باور جدی هستند که نمی‌توان میان زمان صرف شده برای تحلیل عملکرد زبانی نمونه‌ها، به منظور دستیابی و ساخت راهبردی درمانی، با فشارهایی که پیوسته برای افزایش شمار کودکان مراجع برای درمان وارد می‌آید، توجیهی منطقی یافت. رویکرد رشدی روان شناسی عصب شناختی شناخت سه مزیت دارد: نخست، به بسیاری از بیماران در مورد مسائل بالینی بینشی منطقی می‌دهد و خود درمانگر می‌تواند از بسیاری کاستی‌های پردازشی زبان آگاه شود. دوم آن که این رویکرد از جاذبه داشتن شالودۀ نظری روشنی برخوردار است، و سوم این که برای سنجش و طراحی برنامه درمانی در چارچوب مدل، نسبتا سریع است.
 
منبع: اختلالهای رشد زبان (ویرایش دوّم)، کاترین آدمز، بتی بایرز براون و مارگات ادواردز، ترجمه: دکتر محمدتقی منشی طوسی، دانشگاه امام رضا (علیه السلام)، صص263-261، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1385