انسانشناسي در فلسفه ي سياسي متعاليه(2)
انسانشناسي در فلسفه ي سياسي متعاليه(2)
3. انسان ، خردورز
عقلانيت، به معناي تبعيت كامل از استدلال صحيح است. هنگامي حكمي عقلاني است كه همراه با احساسات، عواطف، تعبد يا گزينشهاي خودسرانه و بي دليل نباشد(1). خردورزي، در انسان شناسي صدرايي، حضوري جدي دارد.او براساس ميراث ديني كه عقل را فرستاده ي پروردگار و اساس و معيار امور(2) ميداند، در تبيين فلسفه، عنصر عقل را در نظر دارد و انسان را مجموعي از عقل (نفس) و بدن ميداند و بر اين باور است كه اين دو با همه اختلافي كه دارند در يك وجود موجودند، گويي يك چيز با دو طرف است، يك سوي آن مبتدل و فاني كه فرع است و ديگر سو جاودانه و باقي كه اصل است و هرگاه كه نفس در وجود خود كامل تر گردد، بدن، صاف تر و لطيف تر و البته شدت اتصال آن به عقل نيز بيشتر ميگردد و اتحاد ميان آن دو بيشتر و قوي تر مي شود، تا آن زمان كه وجود عقلي، يك شئي، بدون هرگونه مغايرت و اختلاف ميگردد؛ (3) در نتيجه در تعريف تام، انسان، حيوان ناطق است با هم و در كنار يكديگر؛ انسان ملكوتي، تنها نطق و نفس است و انسان طبيعي، تنها بدن است اما انسان تام، مجموع اين دو ميباشد(4).
در نگرش صدرا به سياست، از آن جا كه جامعه متشكل از افراد انساني است، جامعهاي كه از عقلانيت بيشتري برخوردار باشد، به اصل «هستي» نزديك تر خواهد بود. در اين ميان، اختيار، نقشي عمده بازي ميكند؛ او سياست را حركتي ميداند كه آغاز آن «نفس جزئي» ميباشد و براساس حسن اختيار، افراد، پيرامون نظامي گرد هم ميآيند تا جمع آنان را صلاح بخشد. در حالي كه شريعت، حركتي است كه مبدأ آن نهايت سياست است؛ زيرا كه حركت بخشي و يادآوري شريعت براي بازگشت به عالم الهي است، شريعت، نفوس را از فرورفتن در شهوت و غضب و آن چه كه از اين دو تركيب شده يا متفرع بر آن است، باز مي دارد(5). در اين نظرگاه، سياست، مقدمه اي مي شود براي حركت به سوي تكامل و از اين رو سياستي كه انسان را از شريعت، دور سازد، از نظرگاه صدرا مطلوب نيست. حاج ملاهادي سبزواري در حاشيه ي بر شواهد الربوبيه ميگويد كه سياست، مانند مقدمهاي است كه مطلوب بودن آن به جهت توصلي بودن آن است نه به جهت آن كه خود، اصالت داشته باشد(6).
به تعبير صدرا عقل انسان، گنج است و تن، ويرانه(7). و آدمي با همان گنج ميتواند وجود و مسائل آن را دريابد. به تعبير ديگر، انسان خردورز، تنها موجودي است كه وجود را ميفهمد و جايگاه آن را در مييابد، از آن مي پرسد و دغدغه ي آن را دارد. در فلسفه ي سياسي اسلامي، در گام اول انسان، هستندهاي پرسشگر و جستوجوگر است؛ در گام دوم، هدايتگري و هدايت شوندگي انسان، در اجتماع، جلوه و معنا مي يابد و او در اجتماع، ميتواند ظرفيتها و توانمنديهاي خود را نشان دهد؛ در گام سوم، توانايي آدمي براي شناخت از هستي و تقسيمبندي آن به جهان ذهن و عين است، از اين رو او ميتواند علاوه بر ظاهر امور، از پوسته ي سطحي آنها گذر كند و به ژرفاي هستي و مسائل مربوط به آن نيز نظر اندازد؛ در گام چهارم، انسان در حركت و رفتارهاي اجتماعي و فردي، موجودي مختار و آزاد است و در گام پنجم اين بحث مطرح مي شود كه آزادي و عقلانيت انسان، براي او مسئوليتآفرين است.
4. انسان، داراي اختيار
به تعبير صدرا انسان نسبت به ساير جواهر و اعيان در مرتبهاي فروتر است؛ جز آنكه در سرشت او توانمندي ترقي و تعالي براي رسيدن به مرزهاي كمال و ارتقاء به انوار مبدأ متعال وجود دارد(9). از سويي اين توانمندي انساني همراه با خردورزي و اختيار معنادار مي شود، ور نه امتيازي بر ديگر حيوانات و شأنيت جانشيني خداوند نيز پيدا نميكرد، از ديگر سو، سرشت انسان، اجتماعي است و او را وارد عرصه ي تكاپوي اجتماعي مي سازد. نگرش به وجود و اين كه جامعه ي انساني بايد همواره ذات واجب را در نظر داشته باشد و در تلاش براي دست يابي به كمال بيشتر باشد؛ هدفي برتر را براي جامعه ترسيم ميكند و از سردرگمي و پوچي ميرهاند، در نتيجه، اين جامعه با توجه به اراده و عقل خود، مي تواند مسير خود را انتخاب كند و به سوي جامعه ي شايسته پيش رود.
در منظومه ي علّي و معلولي و فرايند كاملاً معقول و سنجيده، موجودي بدون علت نيست؛ مگر خداوند كه علتالعلل است(10). سنخيت علّت و معلول بر فلسفه ي صدرايي همچون ديگر مكاتب فلسفي، حاكم است، او اين مطلب را به اين تعبير، بيان ميكند كه «ميان هر علت با معلول خودش سنخيت و مناسبت خاصي حكمفرماست كه ميان يك علت و معلول ديگر نيست»(11). اين آموزه، مهم ترين اصلي است كه به فكر انديشه ور سياسي انتظام ميبخشد و جهان را در انديشه او، به دور از هرج و مرج و به صورت دستگاهي منظم و مرتب درميآورد كه «هر جزء آن، جايگاه مخصوص دارد و هيچ جزئي ممكن نيست در جاي جزء ديگر قرار گيرد»(12). براساس اين آموزه ميتوان استنتاج كرد كه با توجه به اختيار و خردورزي انسان، اگر جامعه ي سياسي، براي برتري فضيلت بر قدرتپرستي و اجرايي كردن ارزش هاي ديني كوشش كند، به پيآمدهايي نيكو و جامعهاي فضيلتمند خواهد رسيد و گرنه با ساكت نشستن و قدرت را به چاپلوسان و ميان مايگان وانهادن و جريان امور را به دست قضا و قدر سپردن، نميتوان انتظار نظام شايسته ي سياسي داشت.
5. انسان، نيازمند به قانون
سياست و قانون مطلوب آن است كه پيرو شريعت باشد و از آن اشراب گردد. ملاصدرا بر اين باور است كه سياست بايد در تداوم و پيروي از شريعت باشد و مينويسد كه نهايت و هدف سياست، پيروي از شريعت است و سياست براي شريعت ميباشد(15). و در جواب كساني كه معتقدند فرقي ميان سياست و شريعت نيست ميگويد: افعال سياسي جزئي و ناقصند و بقاء و كمال خود را مديون شريعتند؛ در حالي كه افعال شريعت، همه تامند و به سياست، نيازي ندارند(16). او با انتساب نظريه خود به نواميس افلاطون، معتقد است كه شريعت و سياست، نفس زندگياند كه انسانها را به سوي نظامي كه مصلح جامعه است، سوق ميدهد و اما مبدأ شريعت، سياست است؛ زيرا انسان اجتماعي نظام يافته را از شهوت و غضب باز ميدارد و به نظام كل مي پيوندد. اگر سياست در خدمت شريعت باشد، ظاهر عالم، تابع باطن و محسوس در ظلّ معقول خواهد بود و جزء به سوي كل خواهد رفت. انسان سياسي، تابع ملكات منفعله و انسان متشرع، تابع ملكات فاعله است. شريعت، حافظ سياست است. اعمال سياسي از مردم متأثر است؛ اما اعمال شرعي، منفعل و متأثر از خداست و متشرع هر چه كند، براي خداست(17).
موضوع تربيت انبياء انسان است. اهداف عالي و مقصود اصلي فرستادن كتابهاي آسماني از جمله قرآن، هدايت مردم(18) و دعوت بندگان به سوي خداوند، آموزش آنان براي رسيدن به كمال و شناخت است. صدرا سه مقصد اصلي آنان را «شناخت خداوند»، «شناخت راه مستقيم» و «شناخت سراي ديگر» مي داند و سه مقصد فرعي را اين گونه بيان ميكند: «شناخت راهبران هستي» كه از سوي خداوند براي دعوت مردم و نجات آنان آمدهاند؛ «شناخت و بازگويي سخنان منكرين» و «آموزش آباداني منازل و مراحلي كه به سوي خداوند» است، او در چگونگي تعامل انسان با امور دنيايي معتقد است كه برخي از آن امور، مربوط به مسائل دروني است مانند نيروهاي شهواني و غضب كه علم اخلاق نام دارد و برخي به مسائل بيروني؛ حال، گاه در يك منزل و خانواده است كه به آن «تدبير منزل» گويند و گاه در يك مدينه و كشور است كه آن را «علم سياست» و احكام شريعت مينامند، مانند ديات، قصاص و امر حكومتي(19). بنابراين شريعت، سرچشمه ي قانون براي روابط اجتماعي انسانهاست و با توجه به نياز اساسي جامعه به قانون، به ناچار، بنيانگذار شريعت، قوانين اختصاصي در اموال، عقود، مسائل ازدواج، ديون، معاملات، توزيع و غنيمتها و صدقات، وضع ميكند؛ همچنين واجب است بر نبي تا مردم را با بيان عقوبات، به دفع مفاسد، هدايت كند تا آنان را از تجاوز، نگاه دارد، مانند امر به جهاد با كفار، سركشان و ستمكاران(20).
صدرالمتألهين به اين امر نيز توجه دارد كه پس از انقطاع وحي و نبود نبي در ميان مردم، جامعه همچنان به قانون و راهبر نياز دارد و نميتوان جامعه ي سياسي را به حال خود رها كرد در نتيجه، نبوت و رسالت كه از جهتي منقطع ميگردد، از جهتي ديگر باقي ميماند، خداي متعال پس از قطع نبوت و رسالت، حكم الهامات و حكم ائمه معصومين(ع) و همچنين، حكم مجتهدين و ارباب فتاوي را براي افتاء و ارشاد عوام، باقي گذاشته است؛ حكم آنان را تأييد و تثبيت نموده و آنان را كه علم به احكام الهي ندارند، مأمور نموده كه از اهل علم و ذكر، سؤال كنند(21). از اين رو در اين مرحله نيز سياست مطلوب آن است كه در راستاي حكم خداوندي و دستورهاي ائمه و عالمان آگاه به دين باشد.
ملاصدرا ميگويد كه نبي بايد عبادات، اذكار و ديگر امور را براي مردم بيان كند و عباداتي اجتماعي كه براساس آن گرد هم آيند نيز قرار دهد مثل نماز جمعه. وي در ادامه، تأكيد ميكند كه همانگونه كه براي همه ي انسان ها، خليفه اي از سوي خداوند است، به ناچار براي اجتماعات جزئي نيز واسطه هايي از حكام از جانب آن خليفه ي اصلي نياز است كه آنان ائمه و علمايند. فرشته، واسطه ي ميان خدا و نبي است، نبي نيز واسطه ي ميان فرشته و واليان حكيم از امت است كه ائمه ميباشند و آنان نيز واسطه ي ميان نبي و عالمان و عالمان واسطه ي ائمه و عوام ميباشند، پس، همانگونه كه در نمودار شماره 2 نشان داده ايم، چند مرحله و رتبه وجود دارد: «عالم» كه نزديك به «ولي» و «امام» است، و «ولي» كه نزديك به «نبي» است و «نبي» به «فرشته» و فرشته كه نزديك به «خداوند» است(22).
6. انسان، در كشاكش قدرت طلبي و فضيلت
صدرا در رساله ي سه اصل در باب هفتم با عنوان «فصل ديگر در بيان نصيحت و تنبيه بر طريق سعادت و شقاوت». به مطالبي مهم و اساسي درباره ي كشاكش انسان در ميانه ي قدرت و فضيلت، اشاره ميكند و رويه ي قدرتطلبي و جاه پرستي او را به تصوير ميكشد و اين كه اكثر جاهلان، خود را كامل ميدانند و اكثر اهل تلبيس و غرور، خود را محقّ و مصيب ميشمرند و بسياري از بيماران نفس و هوا خود را صحيح ميپندارند. وي سپس به اين نكته ميپردازد كه دنياپرستان و غافلان به چه حيله و غروري خود را در باب حبّ جاه و رياست و محبّت دنيا و مال و عزّت، معذور ميدارند و آنگاه به جاه پرستي غافلان و كرنش در برابر حكام و سلاطين اشاره ميكند و مينويسد: «نمي بيني كه در جمع اسباب و تحصيل مستلذّات چگونه سعي به جاي ميآوري و در خدمت اهل ثروت و منصب چه عمر ضايع مي كني و در عبوديت حكام و سلاطين چگونه اوقات را مستغرق ميسازي و به فنون حيل و مكر چگونه در توسيع اسباب عيش ميكوشي و عليالدّوام در فكر زيب و زينت خود و پيوستگان، جان و ايمان صرف مي كني، بدان كه سرّ جميع بدبختي همين است؛ چنان چه پيغمبر(ص) فرموده است كه «حبّ الدّنيا رأس كل خطيئه»(25) ايشان سپس به اين نكته مي پردازد كه عوام فريباني ميكوشند تا از راه شيد و ريا و تشبّه به علما، به مقام و جاه و مال و ثروت دست يابند و از دنيا بهره گيرند(26).
در راستاي قدرتپرستي انسان و كوشش براي حفظ آن، يكي از نكاتي كه صدرا به آن هشدار مي دهد برخورد ناجوانمردانه ي صاحبان قدرت و ثروت با آگاهان و ناقدان است؛ آنان كه به حسب باطن بر مكر و غدر و نقص و جهالت و كيد و بطالت امثال شما آگاه و مطلعند ميخواهيد كه بنيادش در روي زمين نباشد كه مبادا چيزي از وي سر زند از فعل و قول و عمل كه منافي مسلك هواپرستي و غرور باشد». وي سپس به اين امر مي پردازد كه آنان به اندكي نقدي بر آشوبند و شخصيت منتقدان را در هم شكنند «اگر خود احياناً در مقام نصيحت درآيد يا شيوه ي جاهلان و منافقان را مذمت نمايد يا كلمه اي از روي حقيقت بر زبان آرد كه مضاد طبيعت اهل شيد و مكر باشد فيالحال دود كبر و نخوت از ديگدان غضب و شهوت غليان پذيرفته بمصعد دماغ مرتفع گردد و درون گنبد دماغ را چنان تيره و سياه سازد كه جاي هيچ انديشه ي صحيح در آن نماند و چنان گرد و غبار حقد و حسد، صفحه آئينه ادراك را فرو گيرد كه گنجايش صورت نصيحت نماند و چراغ عقل كه به اندك سببي از غايت كم نوري مخفي ميگردد. از باد نخوت دماغ فرو مي رود. فيالحال در مقام خصومت و جدال يا مكر و احتيال درآمده به چندين وجه ردّ سخنانش نمايند و قدرش را در نظرها بشكنند(27). بنابراين ميبينيم كه قدرتپرستي و زرپرستي، انسان را از راه عدالت و اعتدال دور ميسازد و به تعبير صدرا در قوس نزولي، در جاهپرستي، عوامفريبي، هواپرستي و غضب و شهوت فرو مي رود و جامعه ي انساني را از هدف عالي خود دور ميسازد.
با توجه به نكات پيشين ميتوان اين گونه استنباط كرد؛ همانگونه كه انسان ميتواند از عالم جسماني و حيواني گذر كند و به عالم عقول دست يابد، جامعه ي انساني نيز داراي اين ظرفيت خواهد بود. جوامع نيز ميتوانند از كشمكش حيوانيت گذر كنند و جوامعي عقلاني و قانوني- شرعي، گردند و به سياست متعاليه دست يابند. در اين نظرگاه، ارتباطي عميق ميان مراتب وجود، انسان و سياست، وجود دارد، سياست شايسته، آن است كه ياريكننده ي انسان براي پويايي باشد، انساني كه جانشين خداوند است. پس «ناچار شارعي و حاكمي لازم است تا براي آنان روش و راهي معين سازد تا در آن براي نظم بخشيدن به زندگي دنياييشان، راه پويند و براي آنان طريقي نهد كه به وسيله ي آن به خدا رسند و امر آخرت را به يادشان آورد. آن فرد بايد انسان باشد و خليفه ي خداوند در زمين» (28).
خاتمه و برخي نتايج
1. شناخت انسان در پرتو شناخت مبدأ هستي، معنا مي يابد. در مراتب وجود اشاره كرديم، (29) كه هستي نسبت به خالق آن در فقر و نياز است و وجود آن نيز تعلقي و ربطي است. نفس ناطقه آدمي، عين اضافه ي اشراقي و تعلق وجودي به مبدأ است. حقيقت «من»، عين تعلق است، نه چيزي داراي تعلق، پس نفس را مستقلاً نميتوان شناخت و شناخت آن در پرتو شناخت مبدأ آن مسير است(30).
2. مباحث و مطالب فلسفي صدرا هر چند گاه ظاهري غير سياسي دارند، اما وقتي كه به ژرفاي مسائل مينگريم او را تبيين كننده ي مباني اصيل و تأثيرگذاري ميبينيم كه راهگشاي دشواريهاي گوناگون ديگر براي حل امور اجتماعي و سياسي بوده است كه در صفحات پيشين به برخي از آنها اشاره كرديم. ضمن آن كه او به زمانه ي خود و منطق قدرت، آشنا بوده، از دست قدرت پرستان، ظاهرانديشان و چاپلوسان شكايت داشته و در مباحث خود به فرا رفتن از عقل سطحي انديش و رسيدن به تحليل عميق عقلي اشاره كرده است، او به جامعه و افرادي اشاره ميكند كه با عقل ظاهربين خود به انكار سالكان و آزار و استهزاء آنان ميپردازند(31). لحاظ اين نكات ما را به رسيدن برخي از وجوه فلسفه ي سياسي متعاليه و انسانشناسي آن ياري ميدهد.
در اين نوشتار كوشيديم تا زوايايي از بحث پردامنه ي انسان شناسي در فلسفه ي سياسي متعاليه از ديدگاه صدرالمتألهين را بازكاويم. اشاره كرديم كه حكمت متعاليه، منظومه اي دقيق و منطقي است و در هر بحثي كه وارد شده بر مباني و بنيادهايي استوار بوده است كه در همه ي آن نظام فكري جريان دارد؛ از اين رو بحث انسان شناسي وي نيز داراي مباني و زيرساختهايي مانند شناخت، اصالت وجود، تشكيكي بودن آن و پويايي هماره ي هستي ميباشد. براساس اين پايه ها، آورديم كه از منظر سياسي و با رويكرد انسانشناسانه، در مكتب متعاليه، انسان داراي ويژگيهايي همانند مدنيالطبع بودن، جويندگي و پويندگي كمال، خردورزي، اختيار، نيازمندي به قانون و در كشاكش قدرت و فضيلت است. انسان به مدد خرد و اختيار خويش مدد مييابد تا به دانايي دست يابد، دانايي به او ياري ميدهد تا از قوس نزول بگذرد، به قوس صعود رسد و در اين مسير دريابد كه بدون راهنماي آشنا به ساحت هاي پيدا و پنهان انسان، نميتواند به مقصود رسد. انسان هر قدر كه عالمتر گردد و از شناخت بيشتري برخوردار شود، سعه ي وجودي بيشتري خواهد يافت و زمينه ي تشبّه به خداوند در او فراهم و هويدا شده و متخلق به اخلاقالله ميگردد. با دانايي و معرفت، او درمييابد كه سياست مطلوب آن است كه انسان بر اساس عقل و اختيار بر وسوسه ي قدرت طلبي فائق آيد و براي كسب فضيلت در جامعه براساس قانون الهي بكوشد.
پي نوشتها
1. مصطفي ملكيان، «عقلانيت» نقد و نظر، شماره 26-25، زمستان و بهار 80-79، ص 243.
2. «العقل رسول الحق»، و «ملاك الامر العقل» محمد رضا، محمد و علي الحكيمي: «الحياه» ج 1 ( تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي) ص 46.
3. صدر المتألهين، پيشين، ج 9، ص 98.
4. ملاهادي سبزواري: «حاشيه بر اسفار»، در الحكمه المتعاليه، همان، ج 9، ص 98.
5. صدر الدين محمد شيرازي: «الشواهد الربوبيه في المناهج السلوكيه» مقدمه، تصحيح و تعليق: سيد جلال آشتياني (قم: بوستان كتاب، چهارم 1386) ص 426.
6. صدرالدين محمد شيرازي «الشواهد الربوبيه في المناهج السلوكيه»، همان، ص 806.
7. صدرالمحققين صدرالدين محمد شيرازي: «منتخب مثنوي»، در: «رساله هاي صدرا»، ج 2، ص 149: عقل من گنج است و تن ويرانه ام
روح من شمع است و تن كاشانه ام
صد چو پروانه فداي شمع باد
از وجودش روشني در جمع باد
8. صدر المتالهين: «تفسير القران الكريم» ج 7، حققه و علق عليه: محمد جعفر شمس الدين ( بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، اول 1419) ص 163-164: يا ر. ك: تفسير القران الكريم، تصحيح: محمدخواجوي، ج 7 (قم: انتشارات بيدار، الطبعه الثانيه، 1411 ق) ص 181-180.
9. صدر المتالهين: «تفسيرالقرآن الكريم»، ج 1، همان، ص 6.
10. صدر المتالهين: «الحكمه المتعاليه»، همان، ج 1، ص 191، يا ج 7، ص 268 يا ج 8 ، ص 248-247 براي جايابي مفاهيم و موضوعات گوناگون حكمت متعاليه: ر. ك: سيد محسن ميري و محمد جعفر علمي: «فهرست موضوعي كتاب الحكمه المتعاليه في الاسفار الاربعه» (تهران: نشر حكمت، اول 1374).
11. صدر المتالهين: «الحكمه المتعاليه» همان، ج 7، ص 236، يا ج 1، ص 418.
12. محمد تقي مصباح يزدي: «آموزش فلسفه» (تهران: سازمان تبليغات اسلامي، دوم، 1378) ص 57.
13. ر. ك: ابن سينا» «شفا الهيات» ، پيشين، ص 443-442.
14. ر. ك: ابي نصر فارابي :«السياسه المدينه» پيشين، ص 89-86.
15. صدرالدين محمد شيرازي: «الشواهد الربوبيه في المناهج السلوكيه» پيشين، ص 427.
16.ر . ك: صدرالدين محمد الشيرازي: «المظاهر الالهيه في اسرار العلوم الكامله» تصحيح، تحقيق و مقدمه: سيد محمد خامنه اي (تهران: بنياد حكمت اسلامي صدرا، اول، 1378) ص 148.
17. احمد بهشتي: «شريعتي و سياست در حكمت صدرايي» ، مجموعه مقالات هشتمين همايش جهاني حكيم ملاصدرا (تهران: بنياد حكمت اسلامي صدرا، 1348 ش) ص 265.
18. ر. ك: سيد عبدالغني اردبيلي: «تقريرات فلسفه امام خميني» ، ج 3، (اسفار) (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، اول بهار، 1381) ص 346
19. صدرالدين محمد شيرازي، «المظاهرالالهيه في اسرار العلوم الكامله» ، همان، ص 14-13.
20. ر. ك: صدرالدين محمد شيرازي: «الشواهد الربوبيه في المناهج السلوكيه»، مقدمه: تصحيح و تعليق: سيد جلال آشتياني (قم: بوستان كتاب ، چهارم، 1386) ص 426.
21. صدرالدين شيرازي: «الشواهد الربوبيه»، ترجمه و تفسير جواد مصلح (تهران: سروش 1366) ص 509.
22. صدرالمتالهين، المبدأ و المعاد، پيشين، ص 614-613.
23. christian gambet: the act of being , translated by geff fort, zone booke, 2006 , p. 22.
24. محمد ملاصدرا: «مبدأ و معاد»، ترجمه: احمدبن محمدالحسيني اردكاني، به كوشش: عبدالله نوراني (تهران: مركز نشر دانشگاه، 1362) ص 139.
25. كافي، ج 2 ، ص 131.
26. ملاصدرا: «رساله سه اصل»، سيد حسين نصر (تهران دانشگاه تهران، اول، 1380) ص 64.
27. ملاصدرا: «رساله سه اصل»، همان ، ص 65.
28. صدرالمتالهين، المبدأ و المعاد، پيشين، ص 613-614.
29.همچنين ر. ك: به مراتب هشت گانه شناخت در صفحات پيشين همين مقاله.
30. ر. ك: حسين كرمي: «انسان شناخت تطبيقي در آرا صدرا و ياسپرس» (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ، اول، 1385) ص 96.
31.صدرالمحققين صدرالدين محمد شيرازي: «رساله هاي صدرا» ج 1، ص 56: «هر سالكي را كه مخالف طور عقل ظاهر بين خود دريافتند منكر وي مي شوند و شروع در ايذا و عناد و استهزا مي نمايند».
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}