تحول گرايي عرفان و سياست در حكمت متعاليه
تحول گرايي عرفان و سياست در حكمت متعاليه
واژههاي كليدي: حكمت متعاليه، انسان كامل، امام خميني، سياست، عرفان.
مقدمه
اهداف و جامعيت اين انقلاب به عنوان يك نظام فكري كه پاسخگوي زندگي دنيوي و اخروي است و دقيقاً در راستاي – رسالت انبيا و ائمه اطهار داعيه ي اصلاحات، سعادت و هدايت بشر را دارد، برخاسته از درك عميق و جامع حضرت امام و نگاه عارفانه و دريافت حكيمانه ي او از هستي، انسان، جامعه و نظام سياسي، اجتماعي و فرهنگي است. امام عالم هستي و تمام عرصه ي فعاليت انسان و نهادهاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و در رأس همه حكومت اسلامي را محضر خدا دانسته و تمام مقصد را معرفتالله معرفي ميكند. بديهي است اين نوع نگاه بر غنيترين تجربه ي فردي امام، يعني تجربه ي شهودي و عرفاني خاص او كه برگرفته از قرآن و اهل بيت است مبتني بوده، و رسيدن به سعادت را بزرگ ترين هدف براي حيات بشر ميداند. اين نگاه تشكيل حكومت را بزرگترين فريضه، كه شامل آسايش دنيوي و رستگاري اخروي است، ميداند.
امام با اين نگاه ضمن ارائه ي يك نظام اجتماعي- سياسي منسجم و هماهنگ با فطرت و عقلانيت و شريعت، عملاً تمامي انديشه هاي متحجر و منفعل فلسفي، عرفاني، اجتماعي و فرهنگي را كنار زده، و در عوض پويايي، تحولگرايي، تلاش، خودباوري و نوآوري را به ارمغان آورد. به تعبيري اين همان نظام توحيدي است كه با حضور مردم به عينيت ميرسد. در نهايت، ميتوان گفت، انديشه سياسي امام نتيجه ي انديشه و بينش عرفاني و اعتقادي وي بوده، و نگاه او در تمام عرصهها، نگاه توحيدي و تحولي در مسير تحقق سعادت و كمال است.
حال با اين مقدمه اين سؤال مطرح مي شود كه در آثار عرفاني و سياسي امام، رابطه عرفان و سياست چگونه بيان شده است؟ عرفان و سياست در نظر امام چه ويژگيهايي دارد؟ آيا در آنها سياست به معناي مصطلح روز كه همان ابزار مادي يعني قدرت است، به كار رفته؟ همچنين، آيا عرفان از نگاه امام فردگرا، و درونگراست يا اجتماعي، و منشأ اثر در عالم خارج است؟ و نهايتاً، فرضيه امام به عنوان الگوي نمادين كه بتواند سعادت انسان و جامعه را تضمين كند و رابط بين خالق و مخلوق قرار گيرد ولايت داشته باشد، داراي چه ويژگيهايي است؟
مفروض اين پژوهش عبارت است از: اولاً در انديشه ي امام رابطه ي بين عرفان و سياست نظامند بوده و هر دو حاكي از يك حقيقتاند. ثانياً، نظام فكري و ارزشي امام توحيدگرا است. ثالثاً مفهوم سعادت و تكامل بزرگ ترين انگيزه و هدف براي تحول و رسيدن به آرامش و وصال حقيقي و خشنودي خدا است. ضمناً يادآوري مي شود كه مبناي نظري اين نوشتار معرفتشناسي ديني و انسان شناسي امام است كه ملهم از حكمت متعاليه بوده و برگرفته از آثار عرفاني و سياسي حضرت امام است؛ با تأكيد بر اثر عرفاني ايشان، كتاب شريف، مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه.
مفهوم سياست و جايگاه آن در معرفت شناسي ديني امام
سياست در نگاه امام خميني به مفهوم مصطلح و رايج آن، يعني علم قدرت، و به مفهوم حيله، مكر، فرصتطلبي، نيرنگ بازي و بهرهگيري از هر نوع وسيله در جهت هدف نيست. چنان كه امام خميني با بياني صريح، روشن و همه فهم با تأسيس انقلاب و نظام جمهوري اسلامي و هدايت و رهبري خود اينگونه دريافتها و سلوكهاي سياسي را نفي ميكند، و دريافت خود از سياست را به عنوان دريافتي هدايتي و تربيتي برخاسته از متن دين و قرآن كريم و سيره ي ائمه اطهار مطرح ميكند(1).شأن دين هدايت، مديريت، توجيه و تنظيم زندگي انسانها در مسير حيات معقول، و اصلاح زندگي اين جهاني و زندگي آن جهاني مردمان است و سياست هم در منظر امام خميني همين شأن را دارد. سياست به معناي حقيقي آن عبارت است از مديريت، توجيه و تنظيم زندگي انسانها در مسير حيات معقول.
سياست با نظر به اين تعريف همان پديده ي مقدس است كه اگر به طور صحيح انجام گيرد، با ارزشترين [يا حداقل] يكي از با ارزش ترين تكاپوهاي انساني است. اين فعل ارزشمند در هدف بعثت پيامبران الهي منظور شده و عاليترين تلاشي است كه يك انسان داراي شرايط ميتواند انجام دهد. اين همان عبادت ارزشي است كه در اسلام به منزله واجب كفايي مقرر گشته و در صورت انحصار اشخاص برازنده و شايسته براي انجام وظيفه ي سياست در يك يا چند انسان، براي آنان واجب عيني است.
منابع اوليه ي اسلامي اين ضرورت و ارزش را براي سياست به طوري اثبات كرده است كه ديگر جايي براي كم ترين ترديد نميماند كه سياست از واجب ترين عبادات و وظايف انسانهايي است كه داراي شرايط هستند(2). امام خميني براي سياست شأني والا، انساني و الهي قائل است و آن را اين گونه بيان ميكند:
«سياست به معناي اينكه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آن جايي كه صلاح جامعه و صلاح افراد هست. سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد. تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد و جامعه را در نظر بگيرد و اينها را هدايت كند به طرف آن چيزي كه صلاحشان هست، صلاح ملّت است، صلاح افراد هست، اين مختص به انبياست... ديانت همان سياستي است كه مردم را از اين جا حركت ميدهد و تمام چيزهايي كه به صلاح ملّت است و به صلاح مردم است، آنها را از راه ميبرد كه صلاح مردم است كه همان صراط مستقيم است (صحيفة نور، ج 13، ص 217) «اسلام يك دين عبادي – سياسي است كه در امور سياسياش عبادت منضم است و در امور عبادياش سياست» (صحيفة نور، ج 13، ص 123) «ديانت اسلام يك ديانت عبادي تنها نيست، و فقط وظيفه بين عبد و خداي تبارك و تعالي، وظيفه ي روحاني تنها نيست، عبادي است و سياسي است و سياستش در عبادات مدغم است. يعني همان جنبه ي عبادي يك جنبه ي سياسي دارد»(3).
در مجموع، ميتوان گفت كه از نظر امام دين و سياست به طور حقيقي با هم آميختهاند، سياست عين عبوديت و دين است و شأن و منزلت آن هدايت و ارشاد انسانهاست.
مفهوم عرفان و جايگاه آن در معرفتشناسي ديني امام
بديهي است اين برداشت از عرفان برداشتي كاركردي، عملياتي و معطوف به عمل است، و آن قرب خدا است و از اهميت بالائي برخوردار است. به تعبيري، ميتوان گفت كه شناخت كاركردهاي عرفاني در جامعه ي اسلامي، مهم تر از شناخت ذاتي آن است. تعريف ذاتي ميگويد كه عرفان چه ماهيتي دارد؟ اما تعريف كاركردي است كه ميگويد؛ عرفان چه كاري را انجام داده و ميدهد؟ چيستي عرفان هر چند مهم است، ولي هيچ چيز مهمتر از كاركردهاي آن نيست(4). امام(ره) نيز به كاركردهاي عرفاني توجه دارد. ايشان در تمام سخنرانيهاي پس از انقلاب چنين رويكردي دارد. در تعريف وي، رزمندگان اسلام عارف واقعياند و آنهايي كه در پي ايجاد عدالت هستند، عارف اند.(5) اين تعريف دربرگيرنده ي عنصري كاركردي است.
امام «عرفان» را به گونه اي تعريف ميكند. كه آن را برابر با «دين» قرار ميدهد، و اين برابري عرفان و دين ريشه در ديدگاه نظري وي دارد... كه به آن مي پردازيم. ايشان نگرش تقابلي را نقد ميكند؛ همانگونه كه تقابل ميان دين و حكومت را به نقد ميكشد و در يك چشمانداز گسترده، حكومت، سياست و دين را برابر هم مينهد. از اين رو، دين و عرفان در پي فرصتي براي ايجاد حكومت و برقراري عدالت هستند(6). امام در تعريف عرفان، رويكردي غايي- كاركردي دارد. تعريفهاي كاركردگرايانه را غالباً «در برگيرنده» مينامند؛ يعني اين نوع تعريف طيف گستردهاي از پديدهها را در چهارچوب مفهومي خود در بر ميگيرد. در واقع، اين نوع تعريف دلالت بر اين دارد كه هر چيزي كه كاركرد ياد شده را دارد، عرفان به شمار مي آيد.
اگر عرفان به معناي چيزي تعريف شود كه حكومت و عدالت اجتماعي را در راستاي انسان سازي هدف غايي و كاركردي خود بداند، بايد عرفان و دين را يكي بدانيم. زيرا دين نيز چنين غايت و كاركردي دارد. تعريفهاي كاركردي معمولاً به چشم اندازي نظري وابستهاند كه درصدد تبيين پديده بر مبناي نقش اساسي فرد و جامعه است. پس عرفان- همانند دين- نظامي از باورداشتها و عملكردهايي است كه از طريق آنها، گروهي با مسائل غايي زندگي بشر كلنجار مي روند. اين مسائل بنيادين چيزي جز عدالت همه سويه و انسانسازي در اين دنيا و رستگاري در آخرت نيست. از اين جا «وظيفه» نقش خود را نشان ميدهد. «وظيفه» همان چيزي است كه يك عارف يا ديندار بايد آن را انجام دهد تا خشنودي خدا را به دست آورد.
تفاوت مسائل غايي ميتواند تفاوتهايي را نيز در چيستي دين و عرفان نزد افراد پديد آورد. مسئله غايي زندگي بشر براي بسياري از انسانها ميتواند اين باشد كه چگونه ميتوان تا آن جا كه ممكن است از زندگي لذت برد، از رنج پرهيز كرد، و سرخوشي را تضمين نمود. اين كه مسائل غايي دين چيست يا عرفان در پي چه هدفي پديد آمده است، در ديدگاه عارفان و دينداران پاسخهاي متفاوتي مييابد. برخي هدف دين را آخرت، و مسائل آن را رهايي و رستگاري در آخرت ميدانند. برخي ديگر نحوه ي ارتباط فرد با خدا را هدف و مسئله ي غايي برميشمارند؛ و گروهي ديگر مسئله ي غايي دين را آرامش و معنابخشي به دنيا و مانند آن ميدانند. همين اختلاف در مسئله، در شيوههاي رسيدن به اهداف و مسائل غايي نيز وجود دارد(7).
امام چنين ميگويد: «خيال كردند كه يك دسته زيادي كه معناي عرفان عبارت از اين است كه انسان يك محلي پيدا بشود و يك ذكري بگويد و يكسري حركت بدهد و يك رقصي بكند و اينها، اين معناي عرفان است: (8)
از مجموعه ي نظرات و مستندات مربوط به امام ميتوان چنين نتيجه گرفت كه دغدغه ي مهم و مركز ثقل انديشهاي امام سعادت انسان است، و اين زيربناي نظام فكري امام را تشكيل ميدهد، به طوري كه عرفان، سياست، احكام، اخلاق، مديريت و همه و همه در اين فرآيند نقش عملياتي و كاركردي داشته و در رأس همه حكومت اسلامي وظيفه فراهمسازي رستگاري فردي و جمعي در جامعه را به عهده دارد.
انسانشناسي در انديشه ي عرفاني- سياسي امام
1. توحيد افعالي، به اين معنا كه در هستي همه ي وقايع مستند به خواست خداوند است و هيچ موجودي مستقل از حق تعالي اثري ندارد. توحيد صفاتي، به اين معنا كه همه كمالات در عالم از آن حق تعالي است و هيچ موجودي مستقلاً داراي كمال نيست. باور به توحيد منشأ اصلاح رفتار، گفتار و كردار انسان است.
2. انسان داراي بدن و نفس است؛ داراي بعد مادي و معنوي است؛ داراي ظاهر و باطن است كه در يكديگر تأثير ميگذارند، و در دنيا و آخرت حيات دارد.
3. انسان در ابتدا حيواني داراي فطرت است؛ فطرت عشق به كمال مطلق و تنفر از نقص؛ و به كمك تربيت ميتواند انسان شود.
4. اسلام براي ساختن انسان نازل شده و به همه ي شخصيت و ابعاد انسان توجه دارد. اما دعوت او فقط براي اصلاح آخرت انسان است كه در گرو ساختن نفس، بعد معنوي و باطن او است. اصلاح ظاهر و بعد مادي و بدن، در جهت اصلاح آخرت است.
5. رسيدن به بالاترين كمال انساني با خدمت به مردم و هدايت جامعه حاصل مي شود. اين مسئله هم در مورد انبياي الهي مطرح است (سفر چهارم عرفاني)، و هم در مورد مردم. همچنين اديان الهي با رهبانيت به كلي مخالفند(9).
هم چنان كه از اين اصول پيداست، در ساختار خلقت، انسان و سعادت و تكامل او از محوريترين مباحث است، و جزء رمز و راز هستي محسوب ميشود؛ به طوري كه به تبع آن رسالت، ولايت، عدالت، تشكيل جامعه و حكومت معني پيدا ميكند. بر همين اساس شناخت انسان پايه ي تمام شناختها، حتي شناخت خود خداوند متعال، ميشود. (من عرف نفسه فقد عرف ربه). اين اساس و نگاه در آثار عرفاني، كلامي، سياسي و فرهنگي امام كاملاً مشهود است و نگاه امام به انسان معنوي و عرفاني است، و با همين نگاه وارد عرصه ي سياسي، اجتماعي و فرهنگي شده است.
در منظر امام خميني، شناخت انسان اساس همه شناختهايي است كه به نوعي به انسان و مناسبات او باز ميگردد. تا انسان شناخته نشود، تاريخ و مبارزات تاريخي، جامعه و مسائل اجتماعي، سياست و امور سياسي، حكومت و مسائل حكومتي، دولت و رفتارهاي مديريتي و غيره به درستي شناخته نميشود. در منظر امام خميني، شناخت انسان كليديترين و راهگشاترين معرفت است. امام در كتاب شريف مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، چنين مينويسد:
و المرقاه لا مثال هذه المعارف بل كل الحقائق للسّالك العارف معرفه النفس. فعليك بتحصيل هذه المعرفه، فإنَّها مفتاح المفاتيح، و مصباح المصابيح؛ من عرفها عرف ربّه.
نردبان اين گونه معارف، بلكه نردبان همه ي حقايق از براي عارف سالك، همانا معرفت نفس است. پس بر تو باد كه اين معرفت را به دست آوري كه شناخت خود كليد همه ي كليدها، و چراغ همه ي چراغهاست؛ و هر كه خود را شناخت پروردگار خود را شناخت و بالجمله. انسان كامل كه آدم ابوالبشر يكي از مصاديق آن است، بزرگترين آيات و مظاهر اسما و صفات حق و مقل و آيت حق تعالي است(10).
امام كل هستي را ملك الهي ميداند؛ به طوري كه تنها اراده ي حاكم بر آن، اراده ي الهي است، سلطنت حق تعالي بر همه ي مراتب وجود گسترش دارد و هيچ چيز نيست مگر آن كه در تحت سلطنت و مالكيت او است. انسان شناسي انديشه ي سياسي امام حاصل اين برداشت عرفاني است. از اين ديدگاه، خلقت نتيجه ي مشيّت الهي، انسان عصاره ي خلقت و خليفه ي خدا بر روي زمين است، و اين عصاره ي خلقت داراي ابعاد مختلف است.
خود انسان، اين موجودي كه عصاره ي همه ي خلقت است. جنبههاي مختلف، ابعاد مختلف و شئون مختلف دارد. از جنبهاي با نباتات شريك است و جنبه ي حيواني هم مثل ساير حيوانات دارد.... و بالاتر از اين هم يك مرتبه ي متعالي انسان دارد... چيزهايي هست كه «يختّص الانسان به» تعقل و به يك معنويت و يك تجرد باطني كه ساير حيوانات اين مرتبه تعقل و مرتبه ي تجرد انساني را ندارند(11).
بر اين اساس در انديشه ي ايشان انسان محور اصلي است و چگونگي سلوك و مشي زندگي اهميت تعيين كننده دارد. امام غالب شدن جنبه ي حيواني و نفساني انسان بر اعمال و رفتار وي را منشأ تمامي مفاسد و مظالم عالم، و گرايش انسان به معنويت را عامل اصلاح وي در دنيا ميدانند:
اساس اين گرفتاريهايي كه بشر به آن مبتلا هست، از آدم صفيالله تا امروز تا روز حشر، آن كه بشر بدان مبتلا است و اساس تمام فسادها و جنگها و ظلمها تعدي و تجاوز بر آن محور است. اساسش حبّ نفس است و مظاهري دارد كه اگر ملاحظه بفرماييد اين مظاهر كه پايهاش حبّ نفس است، بشر را به تباهي كشيده و ميكشد(12).
هدف نهايي خلقت سعادت و كمالجويي انسان است؛ و از سوي ديگر، هدف پيامبران الهي انسانسازي و هدايت انسان به سوي كمال است. هدف انبيا تربيت انسانها است، و امام اساس تربيت ديني را توجه دادن انسانها به فضايل روحي و معنويات و توسعه دادن نظرهاي محدود مردم از جهان كوچك مادي، به فضاي لايتناهي جهان غيبي ميدانند؛ كه برخلاف تربيتهاي مادي است. از اين رو، براي تربيت مطلوب و شايسته ي انسانها، تربيت انبياي الهي ضروري است؛ و آن هم مستلزم حكومت الهي است.
انسانسازي در انديشه امام خميني از جايگاه رفيعي برخوردار است، و اساساً امتياز اصلي و مهم حكومتهاي الهي بر ساير حكومتها همين است. از ديدگاه امام، انبياي خدا براي اين مبعوث شدند كه آدم تربيت كنند، انسان بسازند، بشر را از ضد ارزشها، پليديها، فسادها و رذائل دور سازند، و با فضايل اخلاقي آشنا كنند.
بُعد ديگر از ديدگاه امام تأثير اصلاح فردي بر اصطلاح اجتماعي است. به نظر امام، اگر انسان اصلاح شود جامعه و دنيا اصلاح مي شود، و اين محور انديشههاي سياسي ايشان است. امام بيش از هر چيز بر تهذيب دروني انسان تأكيد ميكنند، راه اصلاح جامعه را در اصلاح و تهذيب دروني افراد ميبينند، و علت فساد جوامع را قرار گرفتن قدرت و حكومت در دست افراد ناصالح ميدانند. البته قدرت فينفسه از ديدگاه امام مفهومي منفي ندارد، بلكه چنانچه در مسير اصلي و نهايي، يعني سعادت انسان، قرار گيرد، بسيار هم مطلوب است.
امام چنين ميفرمايند:
قدرت اگر چنانچه به دست اشخاص غير مهذب برسد، خطر دارد. قدرت خودش يك كمال است. خداي تبارك و تعالي قادر است. لكن چنانچه قدرت به دست اشخاص فاسد برسد، همين كمال را به فساد ميكشانند. دنيا امروز گرفتار اين است كه قدرت در دست اشخاصي است كه از انسانيت بهرهاي ندارند... قدرت اگر در دست انسان كامل باشد، كمال براي ملتها ايجاد ميكند(13).
بنابراين، تشكيل يك حكومت كه در مسير اهداف الهي باشد، ضرورت پيدا ميكند و تنها راه تحقق اين اهداف قرار گرفتن قدرت در دست افراد صالح است. نتيجه اين كه بين سعادت فردي (كمالجويي) انسان و نوع و ساختار سياست و اجتماع، ارتباط عميقي برقرار مي شود؛ زيرا حكومت ميتواند زمينه ساز شكلگيري اجتماع فاسد شده و زمينه ي كمالجويي فردي را از ميان ببرد.
نگرش عرفاني امام به انسان و تأثير اصلاح جوامع نيز به بُعد ديگري توجه دارد. در واقع، از ديدگاه امام بين اصلاح فرد و اصلاح جامعه رابطه ي متقابل وجود دارد و بر يكديگر تأثير مستقيم ميگذارند. ولي تأكيد امام بر ضرورت حكومت انسانهاي مهذب، از اين لحاظ اهميت پيدا ميكند كه انديشه سياسي وي هم نتيجه ي منطقي تفسير عرفاني از معناي وجودي انسان است، و هم نافي هر گونه حكومت ناصالح است.
توجه به اينكه بسيار حائز اهميت است كه نگرش عرفاني امام به انسان، به برداشتي خاص از سياست منتهي ميشود كه براساس آن همانگونه كه بندگي هواي نفس مانع سعادت فردي است، تبعيت از دستگاه حاكم فاسد و ناصالح نيز مانع سعادت و كمالجويي جامعه در سطح گسترده خواهد بود. به همين دليل، ميتوان گفت كه انديشه سياسي امام فرع و نتيجه ي انديشه و بينش عرفاني ايشان است.
نگرش امام به كاركرد، وظايف و اهداف حكومت اسلامي ناشي از همين بينش عرفاني است كه هدف حكومت اسلامي را تربيت اخلاقي و روحي و بهبود حيات مادي و معنوي جامعه دانسته، هدف نهايي را نيز سعادت اخروي و دنيوي بشر ميدانند. از ديد ايشان حكومت جايگاه بسيار مهمي در حركت افراد جامعه به سوي كمال انساني دارد. به همين دليل ايشان همواره بر اصلاح ساختار و كاركردهاي حكومت تأكيد ميكردند و اصول اسلامي را مبناي حركت و جامعه و حكومت ميدانستند.
انسان كامل: نماد و محصول پيوند عرفان و سياست در نگاه تحوّلي امام
از نظر امام خميني انسان كامل در رويكرد سياسي از منظر حكمت متعاليه، عنصري معنوي و عرفاني است كه از لحاظ هستي شناسي جلوه نا چيزي از ذات اقدس خداوند بوده، از جاي گاه بلند خليفه الله اعظم برخوردار است. تمام هستي مقدمه وجودي انسان كامل است و انسان تنها موجود برگزيده ي خداست و بر تمام اشياء و امورات ولايت و قيومت مطلق دارد. انسان بايستي با غلبه بر خواسته هاي شيطاني و تهذيب و خدمت به بندگان، و همچنين طلب خير و صلاح بر آ نان و داشتن انگيزه و نيت اللهي، وجود مطلق خداوند متعال را در هستي خود، جامعه، حكومت و سياست به نمايش گذارد.
انسان كامل، مظهر اسم اعظم اللهي
پس از ظهور اسم اعظم، نخستين حقيقتي كه مظهر كامل اسم اعظم و منعكس كننده تمام اوصاف و كمالات آن حقيقت عظمي گرديد، عين ثابت انسان كامل در عالم اعيان است. از اين عين ثابت به عين ثابت محمديه (ص) و حقيقت محمديه(ص) تعبير شده است: «اول اسم اقتضي ذلك هو الاسم الله الاعظم رب العالمين الثابته المحمديه، حضره الجامعه الحقايق الاسمائيه فظهرت بصوره العين الثابته المحمديه(ص)». (15)
حقيقت انسان كامل كه مظهر تام اسم اعظم است، صورت تعيين يافته اسم اعظم بوده، و اسم الله باطن و غيب حضرت انسان كامل است. چون بنا به قواعد عقلي همواره بين دو مقوله ي ظاهر و مظهر اتحاد وجودي و تغاير عقلي وجود دارد و تعيين و شيء متعين در هستي يك حقيقت واحداند. پس بين اسم اعظم الله و انسان كامل رابطه عينيت وجود دارد و حقيقت انسان در واقع عين اسم اعغظم است؛ به گونه اي كه اين دو در وجود وحدت و عينيت دارند، ولي از لحاظ عقل و تعابير مفهومي متفاوت اند: «لان الحقيقه الانسان عين ذلك الاسم الجامع لاتحاد التعين و المتعين». (16)
لذا، حقيقت انسان كامل نخستين ظهور در عالم اعيان ثابته است. حكيمان از موجودات و حقايق عالم اعيان به ماهيات ممكنه تعبير مي نمايند. اين حقيقت انساني واسطه ي فيض حق و وسيله ي ظهور كليه اسما و اوصاف جمالي و جلالي حق به ساير عوالم ممكنه است. چنان كه حق تعالي از مجراي وجود او عنايات خود را از لطف و قهر و جلال و جمال ساري مي نمايد: «فالعين الثابت للانسان الكامل اول ظهور في نشأه الاعيان الثابته و مفتاح مفاتيح ساير الخزاين الالهيه و الكنوز المختفيه». (17)
حضرت امام در مصباح الهدايه چنين بيان كرده است: «فالحقيقه المحمديه هي التي تجلت في صوره العالم و هي باطن العالم و العالم من الذره الي الدره ظهورها و تجليها» (18) حقيقت انسان كامل مشكات فيض و منشا تجلي اسما و صفات حق تعالي در صور اعيان است، و اگر آن حقيقت ظهور نمي يافت ، هيچ يك از اعيان ثابته و عوالم عقول و نفوس و عالم برزخ و مثال و جهان طبيعت و ماده و به طور كلي عوالم ملك و ملكوت تحقق نمي يافت، و سرچشمه هاي فيض بخش الهي ساري نمي گشت.
انسان كامل، اسوه ي حسنه در عرفان سياسي امام
امام خميني مفهوم انسان كامل را در عينيت جامعه به گونه ي روشن ارايه ميدهد، و فهم نويني از جاي گاه اين نظريه در تربيت انسان ها باز مي تاباند. امام از همگان مي خواهد تا اعضاي يك انسان باشند و همه در خدمت انسان كامل كه رسول اكرم(ص) است قرار گيرند و همه به منزله ي اعضاي او باشند. (19)
علو ذاتي انسان كامل
قال الله تعالي: «لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين. و هذا بحسب القوس النزولي و يدل علي الكينونه السابقه قبل عالم الطبيعه كما هو المحقق عندهم.
خداوند متعال فرمود: «همانا انسان را در نيكوترين ساختار آفريديم و سپس به پست ترين حالات و جايگاهها بازش گردانيديم» و اين به حسب قوس نزولي است و بر هستي سابق انسان پيش از [وردش به] عالم طبيعت دلالت دارد: همان گونه كه نزد علما ثابت است:
و بازگشت از علا عليين به اسفل سافلين ممكن نيست جز با عبور از مراتب و منازل وسط: پس (انسان) از حضرت واحديت و عين ثابت در علم الهي به عالم مشيت و از آنجا به عالم عقول و روحانيين كه از ملايكه مقربند و از آنجا به عالم ملكوت عليا كه نفوس كليه اند، و از آنجا به برزخها و عالم مثال و از عالم مثال به عالم طبيعت، با طي مراتب آن تا اسفل سافلين (كه همان عالم هيولا و زمين اول است و به اعتباري زمين هفتم و طبقه پايين تر [از همه طبقات] است.) كه اين آخرين حد نزول انسان است و سپس درجات صعودي سير از هيولا كه مقبض كمال (و انتهايي ترين نقطه زه كمان (در قوس نزولي وجود)] است تا [مقام] «دني فتدلي فكان قاب قوسين او ادني» را پيمود.
بنابر اين، انسان كامل [جامع] تمامي سلسله وجود است و دايره ي [هستي] با او كامل ميگردد، و اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و اوست كتاب كلي الهي: و اعتبارات سه گانه ي[سابق الذكر] در مورد او نيز صادق است. پس، اگر او [به منزله] كتابي واحد فرض شود، سرّ روح و عقل و نفس و خيال و طبعش ابواب و سوره ها و مراتب آن كتابند كه هر يك از آنها، آيات و كلمات الهي است: و چنانچه او [به منزله] كتابهاي متعدد فرض شود، هر يك از سرّ روح و عقل و نفس و خيال و طبع وي كتابي جداگانه خواهد بود كه فصول و ابوابي دارد، و چنانچه دو اعتبار مذكور را جمع نماييم [به منزله] كتابي خواهد در مجلدات عديده و قرآني داراي سوره ها و آيات. پس، وي به اعتبار وجود تفريقي و كثرت «فرقان» است، همان طور كه در روايت آمده كه علي (ع) جدا كننده ي حق و باطل است، و به اعتبار وجود جمعي «قرآن» است. (20)
راه رسيدن به مقام انسان كامل
سالك در مرحله اول از خلق به سوي حق، در قدم دوم از حق با حق، در نوبت سوم از حق به سوي خلق با حق، و بالاخره در سفر چهارم از خلق به سوي خلق با حق سفر مي كند. اين سفرها در آثار اهل معرفت با روشهاي گوناگون طرح و تبيين شده اند. حضرت امام سفرهاي چهارگانه را چنين مطرح مي فرمايند:
سفر اول از خلق به سوي حق «مقيد» كه همان فيض مقدس و تجلي فعلي حق است مي باشد كه براي سالك پس از رفع حجاب هاي امكاني، رؤيت جمال حق حاصل مي گردد.
سفر دوم از حق مقيد آغاز مي شود و به حق مطلق «الله سبحانه» مي رسد كه در پي [اين] مرحله، تمام هويات وجودي در نزد او نابود مي گردد و همه ي تعينات امكاني مستهلك مي شود و حق براي او با مقام وحدانيت تجلي مي نمايد. سالك در اين مرحله، عالم هستي را نمي بيند و ذات، صفات و افعال او را در حق فاني مي شود.
سپس اگر توفيق و عنايت الهي شامل او شد، سفر سوم را آغاز مي كند كه از حق به سوي خلق با حق است. بعد از آن سفر چهارم را شروع مي كند كه سفر از خلق ـ يعني اعيان ثابته ـ به سوي اعيان خارجي مي باشد. سالك در اين سفر، جمال حق را در همه چيز مشاهده مي كند و در اين مرحله است كه انسان كامل، صاحب شريعت مي گردد و احكام شرعي را براي هدايت مردم بازگو مي نمايد و از حق سبحانه و اسما و صفات او و ديگر معارف به مردم خبر مي دهد. (21)
حضرت امام پس از طرح اسفار اربعه و تبيين تفاوت مقامات انبيا و اولياي الهي در پيمودن اين سفرها، به مقام و منزلت خاتم الانبيا اشاره نموده، آنگاه چنين گفته است:
همه ي اين سفرهاي چهارگانه كه براي خاتم الانبيا حاصل شده است و تمام مقاماتي را كه آن حضرت دارا بوده است، در حقيقت خاتم ولايت مطلقه محمدي يعني علي بن ابي طالب و اولاد معصوم عليهم السلام او موجود است. ليكن با اين تفاوت كه مقامات ياد شده براي حقيقت محمدي به نحو اصالت، و براي اوصياي معصوم او به صورت تبعيت و وراثت تحقق دارد. (22)
ولايت و خلافت، دو شاخصه ي مهم در تبيين ابعاد انسان كامل
در بينش عرفاني، مفهوم ولايت داراي مرتبههايي است و هر نبي و ولي كه سهم او از درخششها و جلوههاي اسماء الهي بيشتر باشد، دايره ي ولايت او گستردهتر و جامع بودن او نسبت به كمالهاي وجودي بيشتر و شريعت وي فراگيرتر و كاملتر است. همينطور انسانهاي سالك نيز داراي مرتبههايي هستند و هر يك به همان اندازه كه كمالها و ويژگيهاي نيك را در خود به گونه ي خوشايند گرد آوردهاند، نسبت به افراد ديگر ولايت مييابند. اين گرايش در قلمرو ولايت ظاهري، سبب شده است كه جامعه ي شيعي قرنها پس از غيبت امام دوازدهم از سه چشمانداز عرفاني، كلامي و حكمي، و در پي آنها فقهي، و با بهرهگيري از ولايت باطني امام غايب، رهبري سياسي جامعه به دست ولي فقيه را بپذيرند.
در انديشه ي شيعي ولايت معنوي پيامبر(ص) و حضرت علي(ع) و پيشوايان معصوم عليهم اسلام هرگز از ولايت ظاهري آنها جدا نيست، و عالمان بلند پاي ي شيعه قبول دارند كه حاكم در مقام حكومت لازم است به تدبير، سياست و مديريت اين جهان تن دهد. درباره ي حاكمان عدل ديگر نيز بر اين باورند: سياست و مديريت اين جهاني بايد به گونهاي باشد كه دوگانگي جايگاه دنيا و آخرت را به دنبال نداشته باشد. در فهم ديني اينان، كسي كه زير قبه ي نفساني خود قرار دارد و ولي نفس خود است و براي نفس خود انيت يا انانيت ثابت ميكند، نميتواند مقام مهم ولايت، هر چند نوع ظاهري آن، را به عهده گيرد(24).
واژه ي خلافت و ارتباط آن با ولايت يكي از مباحث مبسوطي است كه امام به آن پرداختهاند، و در اينجا به مختصر آن را نقل ميكنيم:
اين خلافت همان روح خلافت محمدي است. رب است ريشه و سرآغاز او است، در همه ي عوالم اصل خلافت از او آغاز شده و بلكه سرآغاز اصل خلافت و خليفه و كسي كه استخلاف به سوي او شده است مي باشد و اين خلافت در حضرت اسم اعظم الله كه رب حقيقت مطلق محمدي و اصل حقايق كلي الهي است با تمام ظهور ظاهر شده است پس حضرت اسم الله اعظم، اصل خلافت است و خلاقيت ظهور او است بلكه آنچه ظاهر است در حضرت اسم الله همان خلافت اوست چون ظاهر و مظهر با همديگر متحدانه چنانچه در وحي الهي اشاره لطيفي به اين معني شده است كه ميفرمايد ما آن را در شب قدر نازل كرديم(25).
خلاصه
امام به انسان نيز نگاه عارفانه و معنوي دارد و با مبنا قرار دادن مكتب تحولي حكمت متعاليه و آيات و روايات معتقدند كه شناخت انسان ريشه و اساس همه ي شناختها، از جمله شناخت تاريخ، جامعه، سياست، حكومت، روشها و رفتارهاي مديريتي و غيره است. امام به دست آوردن اين معرفت را براي هر سالك عارف واجب ميداند. در نظر امام انسان در هستي شناسي خود فطرتاً قابليت تلاش و تغيير تدريجي و ذومراتبي (طبيعي، نفساني، عقلاني و الهي) را دارد، و در مسير سعادت و تكامل در حركت است. از لحاظ معرفت شناختي و عرفاني انسان كامل مظهر تام اسم اعظم بوده و همان عين ثابت محمديه است كه تجلي و تحقق آن در عيون ثابته ي عالم هستي نمايان مي شود. از نگاه امام انسان كامل عنصري معنوي و عرفاني بوده و از جايگاه رفيع خليفه الهي برخوردار است؛ به گونهاي كه دايره ي ولايت او برابر كمال انسانها و رساندن آنان به سر منزل مقصود، يعني رستگاري و فلاح گسترش يافته است، و ساختن زندگي مادي و معنوي و خدمت به خلق خدا و برپايي قدرت و اقتدار الهي و مردمي از جمله از وظايف او تلقي ميشود. انسان كامل به عنوان نماد و محصول پيوند عرفان و سياست در نگاه تحولي امام قرار گرفته و از نظر ايشان به عنوان يك نظريه در پايهگذاري يك جامعه و حكومت فضيلتگرا محسوب مي شود. مطابق ديدگاه كاركردگرايانه ي ايشان، انسان كامل صرفاً انسان آرماني دست نيافتني نيست، و از مردم و جامعه بدور نيست؛ بلكه در متن و عينيت جامعه قرار دارد و تمامي امكانات و نيروهاي جامعه را در جهت سعادت و تكامل مادي و معنوي پيش ميبرد. امام ولايت و خلافت انسان كامل را در راستاي ولايت و خلافت انبيا و معصومين(ع) ميداند، و ولايت آنها را صرفاً باطني نميداند؛ آن را از ولايت ظاهري جدا نميداند و نقشآفريني ولايت انسان كامل در سياست و مديريت اين جهاني براي زمينه سازي حيات آن جهاني را لازم و واجب ميداند.
پي نوشتها
1. جعفري، محمدتقي، حكمت اصول سياسي اسلام، ص 40.
2. همان، ص 47.
3. خميني، روحالله، صحيفه نور، (مجموعه رهنمودهاي امام خميني) تهران، مركز مدارك فرهنگ انقلاب اسلامي، ج 3، ص 12.
4. مجموعه آثار كنگره ي انديشههاي اخلاقي و عرفاني امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، شماره 10، ص 420.
5. صحيفه نور، ج 20، ص 149.
6. صحيفة نور، ج 20، ص 149.
7. مجموعه آثار كنگره انديشههاي اخلاقي و عرفاني امام، شماره 10، ص 421.
8. صحيفه اماميه، ج 20، ص 421.
9. بروجردي، مسيح، آراء اجتماعي امام خميني، سايت شيعه.
10. دلشاد تهراني، مصطفي، مقدمهاي بر انديشه سياسي امام خميني، تهران، سازمان چاپ و انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامي، چ دوم، عارض خورشيد، ص 152.
11. خميني، روحالله، شرح دعاي سحر، ص 252.
12. صحيفه نور، ج 16، ص 458.
13. صحيفه امام، ج 18، ص 206.
14. خميني، روحالله، مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ترجمه احمد فهري، تهران، پيام آزادي، ص60.
15. همان، ص 122.
16. همان، ص 60.
17. همان، ص 122.
18. همان، ص 58.
19. صحيفه نور، ج 17، ص 115.
20. شرح دعاي سحر، ص 56 و 57.
21. مجموعه آثار كنگره انديشههاي اخلاقي و عرفاني امام، ج 5، ص 300.
22. مصباحالهدايه، ص 89.
23. مصباح الهدايه، ص 27.
24. از عرفان ابن عربي تا عرفان امام خميني، سايت آفتاب.
25. مصباح الهدايه، ص 53.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}