درس خواندن
یکی از بهترین و خداپسندانه ترین اعمالی که انسان ها می توانند انجام دهند وقف اموال و دارایی های خود برای احداث مدارس و کمک به علم آموزی دانش آموزان قشر محروم است.
درس خواندن قبلاً
اینچنین ساده نبود
یکسره بود پر از رنج و خطر
چون ده ما تنها
داشت یک مدرسه
که در آن میشد رفت
تا کلاس پنجم
و پس از آن باید
به دهی میرفتی
که از آبادی ما
یک، دو فرسخ دور بود
و در آن میشد خواند
تا کلاس نهم
و پس از آن هم شهر
بود تنها جایی
که در آن میشد جست
مدرک دیپلم را
بله کاظمآباد
دور بود از اینجا
و سر راهش داشت
دیو منزل انگار
غول بیشاخ و دُمی
که به او میگویند
اهل ده قلقل رود
رود پر آبی که
صبحدم میبایست
رد شویم از عرضش
و زمستان، پاییز
چکمههامان میشد
پر از آبش یکسر
و چه نفرینهایی
که نکردیم به او
و تمنّا کردیم
خشکیاش را ز خدا
غافل از اینکه بُود
خرّمی ده از او
و ندارد طفلک
ذرّهای هم تقصیر
مگر او خواسته بود
پل نباشد رویش
یا نباشد در ده
جای کسب دانش
و علاوه بر آن
خطر حملهی گرگ
ریزش صخره و کوه
تندباد و سیلاب
و از این دست امور
جان ما را میکرد
فصل سرما تهدید
سالها اینگونه
حسرت مدرسه
بود بر جان و دل بچّهی ده
تا که روزی مردی
خیّر از راه رسید
واقفی خیراندیش
پدر چند شهید
که ز دار دنیا
خانهای داشت فقط
و بر این نیّت بود
بفروشد آن را
و ز پولش سازد
مدرسه در ده ما
نیّت زیبایش
با وجود همهی سختیها
عاقبت شد اجرا
و قد افراشت در این آبادی
یک بنای وقفی
دوّمین مدرسه
که برای همگان
وقف را معنی کرد
و ز پیش روی
نوجوانان انداخت
راه رفتن به ده بالا را...
منبع: مجله باران
اینچنین ساده نبود
یکسره بود پر از رنج و خطر
چون ده ما تنها
داشت یک مدرسه
که در آن میشد رفت
تا کلاس پنجم
و پس از آن باید
به دهی میرفتی
که از آبادی ما
یک، دو فرسخ دور بود
و در آن میشد خواند
تا کلاس نهم
و پس از آن هم شهر
بود تنها جایی
که در آن میشد جست
مدرک دیپلم را
بله کاظمآباد
دور بود از اینجا
و سر راهش داشت
دیو منزل انگار
غول بیشاخ و دُمی
که به او میگویند
اهل ده قلقل رود
رود پر آبی که
صبحدم میبایست
رد شویم از عرضش
و زمستان، پاییز
چکمههامان میشد
پر از آبش یکسر
و چه نفرینهایی
که نکردیم به او
و تمنّا کردیم
خشکیاش را ز خدا
غافل از اینکه بُود
خرّمی ده از او
و ندارد طفلک
ذرّهای هم تقصیر
مگر او خواسته بود
پل نباشد رویش
یا نباشد در ده
جای کسب دانش
و علاوه بر آن
خطر حملهی گرگ
ریزش صخره و کوه
تندباد و سیلاب
و از این دست امور
جان ما را میکرد
فصل سرما تهدید
سالها اینگونه
حسرت مدرسه
بود بر جان و دل بچّهی ده
تا که روزی مردی
خیّر از راه رسید
واقفی خیراندیش
پدر چند شهید
که ز دار دنیا
خانهای داشت فقط
و بر این نیّت بود
بفروشد آن را
و ز پولش سازد
مدرسه در ده ما
نیّت زیبایش
با وجود همهی سختیها
عاقبت شد اجرا
و قد افراشت در این آبادی
یک بنای وقفی
دوّمین مدرسه
که برای همگان
وقف را معنی کرد
و ز پیش روی
نوجوانان انداخت
راه رفتن به ده بالا را...
منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}