عقلانيت و پرسش گري (1)
عقلانيت و پرسش گري (1)
عقلانيت و پرسش گري (1)
نويسنده : حسن جمشيدي
سؤال در آيات قرآن به دو معني است: يكي به معناي درخواست و ديگري به معناي پرسيدن. به ديگر بيان، يكي به معناي پرسيدن از سرنداري است كه مي شود بيان خواسته و درخواست و ديگري پرسيدن از سرنداني است كه مي شود پرسش.
«يسالك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء فقد سالوا موسي اكبر من ذلك فقالوا ارناالله جهره فاخذتهم الصاعقه بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاءتهم البينات فعفونا عن ذلك و اتينا موسي سلطانا مبينا.»(1)
اهل كتاب از تو مي خواهند كه كتابي از آسمان [يك باره] بر آنان فرود آوري. البته از موسي بزرگتر از اين از خواستند و گفتند خدا را آشكارا به ما بنماي پس به سزاي ظلم شان صاعقه آنان را فرو گرفت، سپس بعد از آن كه دلايل آشكار براي شان آمد گوساله را [به پرستش] گرفتند و ما از آن هم در گذشتيم و به موسي برهاني روشن عطا كرديم. (2)
«ام تريدون ان تسالوا رسولكم كما سئل موسي من قبل و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل.» (3)
آيا مي خواهيد از پيامبر خود هما را بخواهيد كه پيش از اين، از موسي خواسته شد و هركس كفر را با ايمان عوض كند، بي گمان از راه راست گمراه شده است.
«يساله من في السّماوات و الارض، كل يوم هوفي شان.» (4)
هر كه در آسمانها و زمين است از او درخواست مي كند. هر زمان او در كاري است.
در اين آيه يسألك به معناي پرسيدن و در پي پاسخ بودن نيست، بلكه به معناي درخواست و طلب است. و در بسياري از آيات سؤال به معناي پرسيدن از براي دانستن است و منظور ما از سؤال در اين نوشتار معناي پرسش و پرسيدن است.
در نگاه اولي و ابتدايي به نظر مي رسد كه بايد در آيات قرآن پرسشهاي مطرح شده نقش كليدي و اساسي داشته باشد. پرسشهاي قرآني مي تواند نماد و يا نشانه اي از وضعيت جامعه اي باشد كه قرآن در باره ي آن سخن مي گويد. به نظر مي رسد به ميزاني كه از نظر تاريخي از آدم به پيش مي آييم، به جهت افزايش حجم پرسشها، اين پيشرفت و توسعه در دانش و آگاهي بشري ديده مي شود.
بدين جهت اگر قرآن كريم جداي از هر متن و محتواي ديگر، به دقت مورد مطالعه و تحليل قرارگيرد؛ به دو نكته ي اساسي اشاره شده است:
1. روند تاريخي زندگي بشر از آغاز آن كه آدم است تا نوح و موسي و... كه نوبت به پيامبر خاتم مي رسد.
2. تحول عقلاني بشر را نيز به روشني به نمايش مي گذارد.
مي توان به راحتي در ضمن آيات الهي، تحول تاريخي كمال گراي انسان را از آغاز تا عصر رسول الله (ص) فهم كرد. و اين روند تحول رو به جلو و پيشرفت بوده است. يعني شما به راحتي مي توانيد دوره هاي انساني را در فراز و نشيب آيات قرآن ببينيد و هر دوره را با دوره ي پيش و پس از آن مقايسه كنيد. در ادوار گذشته بين دوره ي پيش از نوح و بعد از نوح به نظر مي رسد تحول و دگرديسي چنان ژرف و محسوس است كه شايد بتوان با دوره پيش و پس از رنسانس اروپا مقايسه كرد كه يك شكاف عميق تاريخي ايجاد مي شود و تا اندازه اي بين قبل و بعد ارتباط بريده مي شود. و عمده دگرديسي در حوزه ي آگاهي و معرفت، بلكه از آن مهمتر در عقلانيت بشر رخ مي دهد. تمامي تلاش ما اين است تا با درنگ در آيات الهي اين مدعا را مورد بررسي قرار دهيم و شاخص ما در اين بررسي پرسشهايي است كه در كتاب الهي مطرح شده است. به نظر مي رسد پرسشهاي قرآني، به ما زمينه ها و واقعيتهاي موجود هر دوره خاص را مي نماياند.
«و اذ قال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك...» (5)
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشيني خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند: آيا در آن كسي را مي گماري كه در آن فساد انگيزه و خونها بريزد و حال آن كه ما باستايش تو [تورا] تنزيه مي كنيم و به تقديست مي پردازيم.
نكته اي كه در آيه بيش تر نمود دارد اين است كه: فرشتگان به فضاي يك نواخت و آرام موجود خو گرفته اند و نمي خواهند كه دگرديسي در آن رخ دهد. آنان به اقتضاي:
«و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون.» (6)
جن و انس را نيافريدم جر براي آن كه مرا بپرستند.
مي پنداشتند كه راز و فلسفه ي آفرينش، پرستش آن است. و اين پرستش با تسبيح و تقدس فرشتگان الهي روي مي دهد و آنان هميشه بدان مشغول اند. پس وجهي در آفرينش انسان نخواهد بود. چون آمدن انسان ساختار آرام و يك نواخت تسبيح و تقديس را در هم خواهد شكست. اين ناسازگاري گذشته و آينده و ايجاد تحول، سبب طرح پرسش از جانب فرشتگان مي شود. نكته اساسي آن كه فرشتگان اين پرسش را باخداي خود در ميان مي گذارند و نمي هراسند كه مبادا به جهت اصل پرسش دچار عقوبت و مؤاخذه شوند.
به نظر مي رسد به لحاظ تاريخي اين نخستين پرسشي باشد كه مطرح شده است و پرسش از طرف فرشتگان است.
فرمود چون تو را به سجده امركردم چه چيز تو را بازداشت از اين كه سجده كني؟ گفت من از او بهترم مرا از آتشي آفريدي و او را از گل آفريدي.
در اين جا پرسشي است كه خداوند از شيطان مي كند. به نظر مي رسد اين پرسش بعد از پرسش فرشتگان و پيش از پرسش خداوند از ذريه ي آدم باشد كه در آيه بعد مي آيد.
«واذ اخذ ربك من بني آدم من ظهور هم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم؟ قالوا بلي شهدنا ان تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين .» (8)
و هنگامي را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند چرا گواهي داديم تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين غافل بوديم.
گرچه با توجه به نوع تفسيري كه از اين آيه ارائه شده است، به نظر برخي شايد اين پرسش، نخستين باشد، زيرا سخن از عالم ذر و ذريه ي انسان و اقرار به يگانگي خداوند است. ولي به اعتبار بني آدم به نظر مي رسد اين پرسش بايد بعد از خلقت آدم، به حقيقت پيوسته و از آدم و نسل او بايد چيزي باشد كه چنين پرسشي با آنان مطرح گردد و گرنه پيش از اين كه آدم و بني آدم آفريده شوند، معني نخواهد داشت. بنابراين از نظر ترتب، پرسش فرشتگان از خداوند، مقدم بر پرسش خداوند از ذريه ي آدم است.
«وقلنا يا آدم اسكن انت وزوجك الجنة و كلا منها رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين». (9)
گفتيم اين آدم خود و همسرت در اين باغ سكونت گير [يد] و از هر كجاي آن خواهيد فراوان بخوريد و[لي] به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود.
در حقيقت آدم ابوالبشر، با دو حكم الهي رو به رو بوده است كه يكي به صورت امري است و ديگري به صورت نهيي. يكي خوردن از همه چيز بر اساس تمايل و خواسته دروني خود. و ديگري نزديك نشدن به درختي خاص. و آدم ابوالبشر دستور نخست را مي پذيرد و بدان تن در مي دهد؛ ولي نسبت به دستور دوم، گويا مهار نفس خويش را ندارد. خواسته ها بر عقلانيت و حقايق، سايه افكنده است. نكته ي مهم اين است كه از طرف آدم هيچ پرسشي مطرح نمي شود كه چرا نبايد به اين درخت نزديك شوم؟ مگر تفاوت اين درخت با ديگر درختها در چيست؟ چرا نبايد من از آن بهره ببرم؟ وجه و علت پيشگيري و بازدارندگي را آدم نمي پرسد. چون هنوز فضا به گونه اي نيست كه آدم نيك دريابد كه وجه و علتي بايد براي آن باشد. جالب آن كه در كشمكش بين دو نفر فرزند آدم، به روايت قرآن كريم، اين كه يكي قرباني اش پذيرفته مي شود و ديگري پذيرفته نمي شود نيز طرح پرسش مطرح نيست. حتي يكي به ديگري مي گويد اگر مرا هم بكشي، من تو را نخواهم كشت.
« واتل عليهم نبا ابني آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما ولم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين. لئن بسطت الي يدك لتقتلني ما نا بباسط يدي اليك لاقتلك اني اخاف الله رب العالمين».(10)
داستان دو پسر آدم را به درستي برايشان بخوان هنگامي كه قرباني اي پيش داشتند. پس از يكي از آن دو پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد. [قابيل] گفت: حتماً تو را خواهم كشت. [هابيل] گفت: خدا فقط از تقوا پيشگان مي پذيرد. اگر دست خود را به سوي من دراز كني تا مرا بكشي، من دستم را به سوي تو دراز نمي كنم تا تو را بكشم. من از خداوند پروردگار جهانيان مي ترسم.
در ادامه ي ماجرا، در ضمن درگيري، هابيل كشته مي شود. و قابيل نمي داند كه با جنازه برادرش چه كند. كلاغي يا زاغي به ياري او مي آيد:
«اني اريد ان تبوء باثمي و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين. فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين. فبعث الله غرابا يبحث في الارض ليريه كيف يواري سوءه اخيه قال يا ويلتا و اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب فاواري سوءه اخي فاصبح من النادمين.» (11)
من مي خواهم تو با گناه خودت باز گردي و از اهل آتش باشي و آن است سزاي ستمگران. پس نفس اش او را به كشتن برادرش واداشت و او را كشت و از زيانكاران گرديد. خدا زاغي را بر انگيخت كه زمين را مي كاويد تا نشان اش دهد، چگونه جسد برادرش را پنهان كند.[قابيل] گفت: واي بر من آيا عاجزم كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان كنم. پس از پشيمانان گرديد.
«واصنع الفلك باعيننا و وحينا تخاطبني في الذين ظلمواانهم مغرقون.»
زير نظر ما و [به] وحي ما كشتي را بساز و درباره كساني كه ستم كرده اند با من سخن مگوي، چرا كه آنان غرق شدني اند.
«و يصنع الفلك و كلما مر عليه ملا من قومه سخروامنه قال ان تسخروا منا فانا نسخرمنكم كما تسخرون.»
و [نوح] كشتي را مي ساخت و هر بار كه اشرافي از قوم اش بر او مي گذشتند، او را مسخره مي كردند مي گفت: اگر ما را مسخره مي كنيد ما [نيز] شما را همان گونه كه مسخره مي كنيد مسخره خواهيم كرد.
«فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم.»
به زودي خواهيد دانست چه كسي را عذابي خوار كننده در مي رسد و بر او عذابي پايدار فرود مي آيد.
«حتي اذا جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول و من امن و ما امن معه الا قليل.»
تا آن گاه كه فرمان ما در رسيده و تنور فوران كرد فرموديم در آن [كشتي] از هر حيواني يك جفت، با كسانت، مگر كسي كه قبلاً درباره او سخن رفته است و كساني كه ايمان آورده اند، حمل كن و با او جزء [عده] اندكي ايمان نياورده بودند.
«و قال اركبوا فيها بسم الله مجراها و مرساها ان ربي لغفور رحيم.»
[نوح] گفت در آن سوار شويد به نام خداست روان شدن اش و لنگر انداختن اش بي گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است.
«و هي تجري بهم في موج كالجبال و نادي نوح ابنه و كان في معزل يا بني اركب معنا و لاتكن مع الكافرين.»
و آن [كشتي] ايشان را در ميان موجي كوه آسا مي برد و نوح پسرش را، كه در كناري بود، بانگ درداد اي پسرك من با ما شوار شو و با كافران مباش.
«قال ساوي الي جبل يعصمني من الماء قال لا عاصم اليوم من امر الله إلا من رحم و حال بينهما الموج فكان من المغرقين.»
گفت به زودي به كوهي پناه مي جويم كه مرا از آب در امان نگاه مي دارد. گفت امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاهدارنده اي نيست، مگر كسي كه [خدا بر او] رحم كند و موج ميان آن دو حائل شد و [پسر] از غرق شدنگان گرديد.
«و قيل يا ارض ابلعي ماءك و يا سماء اقلعي و غيض الماء و قضي الامر واستوت علي الجودي و قيل بعدا للقوم الظالمين.»
و گفته شد اي زمين، آب خود را فرو بر و اي آسمان [از باران] خودداري كن و آب فروكاست و فرمان گزارده شد و [كشتي] برجودي قرار گرفت و گفته شد مرگ بر قوم ستمكار.
«و نادي نوح ربه فقال رب ان ابني من اهلي و ان و عدك الحق و انت احكم الحاكمين.»
نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا پسرم از كسان من است و قطعاً وعده تو راست است و تو بهترين داوراني.
«قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسالن ما ليس لك به علم اني اعظك ان تكون من الجاهلين.»
فرمود اين نوح او در حقيقت از كسان تونيست او [داراي] كرداري ناشايسته است. پس چيزي را كه بدان علم نداري از من مخواه. من به تو اندرز مي دهم كه مبادا از نادانان باشي.
«قال رب اني اعوذ بك ان اسالك ماليس لي به علم والا تغفرلي و ترحمني اكن من الخاسرين.» (12)
گفت پروردگار من به تو پناه مي برم كه از تو چيزي بخواهم كه بدان علم ندارم و اگر مرا نيامرزي و به من رحم نكني از زيانكاران باشم.
همچنان كه خود نيك شاهد و ناظر هستيد، در آيات بالا هر آن چه خداوند دستور مي دهد، نوح پيروي مي كند و از سوي نوح هيچ پرسش و اشكالي مطرح نمي شود. نوح مي توانست بپرسد كه چرا كشتي بسازد؟ به گونه اي ديگر نجات پيدا كند. نوح مي توانست نسبت به فرزندش سؤال كند. زمينه براي طرح پرسش به نظر ما وجود دارد كه اين زمينه براي نوح وجود ندارد. چنان كه خداوند هم در ضمن همين آيه به راز و علت آن مي پردازد كه علم و آگاهي است. نوح نسبت به اموري كه اتفاق مي افتد، هيچ آگاهي و وقوفي ندارد. و خواسته هاي او، نه از سرآگاهي و دانايي است، بلكه از سرگرايشهاي نفساني است. چون فرزندش هست مي خواهد كه نجات پيداكند.
به نظر مي رسد تا زمان و دوره نوح، هنوز چندان تحول عقلاني فراهم نيامده است. به اقتضاي آيه ي بالا، امور و خواسته ها از ناآگاهي سرچشمه مي گرفته است. نمي خواهم مسأله را تعميم دهم، بلكه مي خواهم بگويم چنين فهميده مي شود.
اينك فضا فراهم است كه اين آيات و دسته هاي همانند را كه مربوط به آيات آدم تا نوح مي شود را كنار هم قرار داد كه آيات زيادي خواهد بود. در اين آيات، راز اين كه چرا مردمان آن عصر و دوره امت واحده بودند روشن مي شود.
«يسالك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء فقد سالوا موسي اكبر من ذلك فقالوا ارناالله جهره فاخذتهم الصاعقه بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاءتهم البينات فعفونا عن ذلك و اتينا موسي سلطانا مبينا.»(1)
اهل كتاب از تو مي خواهند كه كتابي از آسمان [يك باره] بر آنان فرود آوري. البته از موسي بزرگتر از اين از خواستند و گفتند خدا را آشكارا به ما بنماي پس به سزاي ظلم شان صاعقه آنان را فرو گرفت، سپس بعد از آن كه دلايل آشكار براي شان آمد گوساله را [به پرستش] گرفتند و ما از آن هم در گذشتيم و به موسي برهاني روشن عطا كرديم. (2)
«ام تريدون ان تسالوا رسولكم كما سئل موسي من قبل و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل.» (3)
آيا مي خواهيد از پيامبر خود هما را بخواهيد كه پيش از اين، از موسي خواسته شد و هركس كفر را با ايمان عوض كند، بي گمان از راه راست گمراه شده است.
«يساله من في السّماوات و الارض، كل يوم هوفي شان.» (4)
هر كه در آسمانها و زمين است از او درخواست مي كند. هر زمان او در كاري است.
در اين آيه يسألك به معناي پرسيدن و در پي پاسخ بودن نيست، بلكه به معناي درخواست و طلب است. و در بسياري از آيات سؤال به معناي پرسيدن از براي دانستن است و منظور ما از سؤال در اين نوشتار معناي پرسش و پرسيدن است.
در نگاه اولي و ابتدايي به نظر مي رسد كه بايد در آيات قرآن پرسشهاي مطرح شده نقش كليدي و اساسي داشته باشد. پرسشهاي قرآني مي تواند نماد و يا نشانه اي از وضعيت جامعه اي باشد كه قرآن در باره ي آن سخن مي گويد. به نظر مي رسد به ميزاني كه از نظر تاريخي از آدم به پيش مي آييم، به جهت افزايش حجم پرسشها، اين پيشرفت و توسعه در دانش و آگاهي بشري ديده مي شود.
بدين جهت اگر قرآن كريم جداي از هر متن و محتواي ديگر، به دقت مورد مطالعه و تحليل قرارگيرد؛ به دو نكته ي اساسي اشاره شده است:
1. روند تاريخي زندگي بشر از آغاز آن كه آدم است تا نوح و موسي و... كه نوبت به پيامبر خاتم مي رسد.
2. تحول عقلاني بشر را نيز به روشني به نمايش مي گذارد.
مي توان به راحتي در ضمن آيات الهي، تحول تاريخي كمال گراي انسان را از آغاز تا عصر رسول الله (ص) فهم كرد. و اين روند تحول رو به جلو و پيشرفت بوده است. يعني شما به راحتي مي توانيد دوره هاي انساني را در فراز و نشيب آيات قرآن ببينيد و هر دوره را با دوره ي پيش و پس از آن مقايسه كنيد. در ادوار گذشته بين دوره ي پيش از نوح و بعد از نوح به نظر مي رسد تحول و دگرديسي چنان ژرف و محسوس است كه شايد بتوان با دوره پيش و پس از رنسانس اروپا مقايسه كرد كه يك شكاف عميق تاريخي ايجاد مي شود و تا اندازه اي بين قبل و بعد ارتباط بريده مي شود. و عمده دگرديسي در حوزه ي آگاهي و معرفت، بلكه از آن مهمتر در عقلانيت بشر رخ مي دهد. تمامي تلاش ما اين است تا با درنگ در آيات الهي اين مدعا را مورد بررسي قرار دهيم و شاخص ما در اين بررسي پرسشهايي است كه در كتاب الهي مطرح شده است. به نظر مي رسد پرسشهاي قرآني، به ما زمينه ها و واقعيتهاي موجود هر دوره خاص را مي نماياند.
نخستين پرسش
«و اذ قال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك...» (5)
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشيني خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند: آيا در آن كسي را مي گماري كه در آن فساد انگيزه و خونها بريزد و حال آن كه ما باستايش تو [تورا] تنزيه مي كنيم و به تقديست مي پردازيم.
نكته اي كه در آيه بيش تر نمود دارد اين است كه: فرشتگان به فضاي يك نواخت و آرام موجود خو گرفته اند و نمي خواهند كه دگرديسي در آن رخ دهد. آنان به اقتضاي:
«و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون.» (6)
جن و انس را نيافريدم جر براي آن كه مرا بپرستند.
مي پنداشتند كه راز و فلسفه ي آفرينش، پرستش آن است. و اين پرستش با تسبيح و تقدس فرشتگان الهي روي مي دهد و آنان هميشه بدان مشغول اند. پس وجهي در آفرينش انسان نخواهد بود. چون آمدن انسان ساختار آرام و يك نواخت تسبيح و تقديس را در هم خواهد شكست. اين ناسازگاري گذشته و آينده و ايجاد تحول، سبب طرح پرسش از جانب فرشتگان مي شود. نكته اساسي آن كه فرشتگان اين پرسش را باخداي خود در ميان مي گذارند و نمي هراسند كه مبادا به جهت اصل پرسش دچار عقوبت و مؤاخذه شوند.
به نظر مي رسد به لحاظ تاريخي اين نخستين پرسشي باشد كه مطرح شده است و پرسش از طرف فرشتگان است.
دومين پرسش
فرمود چون تو را به سجده امركردم چه چيز تو را بازداشت از اين كه سجده كني؟ گفت من از او بهترم مرا از آتشي آفريدي و او را از گل آفريدي.
در اين جا پرسشي است كه خداوند از شيطان مي كند. به نظر مي رسد اين پرسش بعد از پرسش فرشتگان و پيش از پرسش خداوند از ذريه ي آدم باشد كه در آيه بعد مي آيد.
«واذ اخذ ربك من بني آدم من ظهور هم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم؟ قالوا بلي شهدنا ان تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين .» (8)
و هنگامي را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند چرا گواهي داديم تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين غافل بوديم.
گرچه با توجه به نوع تفسيري كه از اين آيه ارائه شده است، به نظر برخي شايد اين پرسش، نخستين باشد، زيرا سخن از عالم ذر و ذريه ي انسان و اقرار به يگانگي خداوند است. ولي به اعتبار بني آدم به نظر مي رسد اين پرسش بايد بعد از خلقت آدم، به حقيقت پيوسته و از آدم و نسل او بايد چيزي باشد كه چنين پرسشي با آنان مطرح گردد و گرنه پيش از اين كه آدم و بني آدم آفريده شوند، معني نخواهد داشت. بنابراين از نظر ترتب، پرسش فرشتگان از خداوند، مقدم بر پرسش خداوند از ذريه ي آدم است.
آغاز دوره احساس و عاطفه
«وقلنا يا آدم اسكن انت وزوجك الجنة و كلا منها رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين». (9)
گفتيم اين آدم خود و همسرت در اين باغ سكونت گير [يد] و از هر كجاي آن خواهيد فراوان بخوريد و[لي] به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود.
در حقيقت آدم ابوالبشر، با دو حكم الهي رو به رو بوده است كه يكي به صورت امري است و ديگري به صورت نهيي. يكي خوردن از همه چيز بر اساس تمايل و خواسته دروني خود. و ديگري نزديك نشدن به درختي خاص. و آدم ابوالبشر دستور نخست را مي پذيرد و بدان تن در مي دهد؛ ولي نسبت به دستور دوم، گويا مهار نفس خويش را ندارد. خواسته ها بر عقلانيت و حقايق، سايه افكنده است. نكته ي مهم اين است كه از طرف آدم هيچ پرسشي مطرح نمي شود كه چرا نبايد به اين درخت نزديك شوم؟ مگر تفاوت اين درخت با ديگر درختها در چيست؟ چرا نبايد من از آن بهره ببرم؟ وجه و علت پيشگيري و بازدارندگي را آدم نمي پرسد. چون هنوز فضا به گونه اي نيست كه آدم نيك دريابد كه وجه و علتي بايد براي آن باشد. جالب آن كه در كشمكش بين دو نفر فرزند آدم، به روايت قرآن كريم، اين كه يكي قرباني اش پذيرفته مي شود و ديگري پذيرفته نمي شود نيز طرح پرسش مطرح نيست. حتي يكي به ديگري مي گويد اگر مرا هم بكشي، من تو را نخواهم كشت.
« واتل عليهم نبا ابني آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما ولم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين. لئن بسطت الي يدك لتقتلني ما نا بباسط يدي اليك لاقتلك اني اخاف الله رب العالمين».(10)
داستان دو پسر آدم را به درستي برايشان بخوان هنگامي كه قرباني اي پيش داشتند. پس از يكي از آن دو پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد. [قابيل] گفت: حتماً تو را خواهم كشت. [هابيل] گفت: خدا فقط از تقوا پيشگان مي پذيرد. اگر دست خود را به سوي من دراز كني تا مرا بكشي، من دستم را به سوي تو دراز نمي كنم تا تو را بكشم. من از خداوند پروردگار جهانيان مي ترسم.
در ادامه ي ماجرا، در ضمن درگيري، هابيل كشته مي شود. و قابيل نمي داند كه با جنازه برادرش چه كند. كلاغي يا زاغي به ياري او مي آيد:
«اني اريد ان تبوء باثمي و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين. فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين. فبعث الله غرابا يبحث في الارض ليريه كيف يواري سوءه اخيه قال يا ويلتا و اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب فاواري سوءه اخي فاصبح من النادمين.» (11)
من مي خواهم تو با گناه خودت باز گردي و از اهل آتش باشي و آن است سزاي ستمگران. پس نفس اش او را به كشتن برادرش واداشت و او را كشت و از زيانكاران گرديد. خدا زاغي را بر انگيخت كه زمين را مي كاويد تا نشان اش دهد، چگونه جسد برادرش را پنهان كند.[قابيل] گفت: واي بر من آيا عاجزم كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان كنم. پس از پشيمانان گرديد.
اوج دوره عاطفي
«واصنع الفلك باعيننا و وحينا تخاطبني في الذين ظلمواانهم مغرقون.»
زير نظر ما و [به] وحي ما كشتي را بساز و درباره كساني كه ستم كرده اند با من سخن مگوي، چرا كه آنان غرق شدني اند.
«و يصنع الفلك و كلما مر عليه ملا من قومه سخروامنه قال ان تسخروا منا فانا نسخرمنكم كما تسخرون.»
و [نوح] كشتي را مي ساخت و هر بار كه اشرافي از قوم اش بر او مي گذشتند، او را مسخره مي كردند مي گفت: اگر ما را مسخره مي كنيد ما [نيز] شما را همان گونه كه مسخره مي كنيد مسخره خواهيم كرد.
«فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم.»
به زودي خواهيد دانست چه كسي را عذابي خوار كننده در مي رسد و بر او عذابي پايدار فرود مي آيد.
«حتي اذا جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول و من امن و ما امن معه الا قليل.»
تا آن گاه كه فرمان ما در رسيده و تنور فوران كرد فرموديم در آن [كشتي] از هر حيواني يك جفت، با كسانت، مگر كسي كه قبلاً درباره او سخن رفته است و كساني كه ايمان آورده اند، حمل كن و با او جزء [عده] اندكي ايمان نياورده بودند.
«و قال اركبوا فيها بسم الله مجراها و مرساها ان ربي لغفور رحيم.»
[نوح] گفت در آن سوار شويد به نام خداست روان شدن اش و لنگر انداختن اش بي گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است.
«و هي تجري بهم في موج كالجبال و نادي نوح ابنه و كان في معزل يا بني اركب معنا و لاتكن مع الكافرين.»
و آن [كشتي] ايشان را در ميان موجي كوه آسا مي برد و نوح پسرش را، كه در كناري بود، بانگ درداد اي پسرك من با ما شوار شو و با كافران مباش.
«قال ساوي الي جبل يعصمني من الماء قال لا عاصم اليوم من امر الله إلا من رحم و حال بينهما الموج فكان من المغرقين.»
گفت به زودي به كوهي پناه مي جويم كه مرا از آب در امان نگاه مي دارد. گفت امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاهدارنده اي نيست، مگر كسي كه [خدا بر او] رحم كند و موج ميان آن دو حائل شد و [پسر] از غرق شدنگان گرديد.
«و قيل يا ارض ابلعي ماءك و يا سماء اقلعي و غيض الماء و قضي الامر واستوت علي الجودي و قيل بعدا للقوم الظالمين.»
و گفته شد اي زمين، آب خود را فرو بر و اي آسمان [از باران] خودداري كن و آب فروكاست و فرمان گزارده شد و [كشتي] برجودي قرار گرفت و گفته شد مرگ بر قوم ستمكار.
«و نادي نوح ربه فقال رب ان ابني من اهلي و ان و عدك الحق و انت احكم الحاكمين.»
نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا پسرم از كسان من است و قطعاً وعده تو راست است و تو بهترين داوراني.
«قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسالن ما ليس لك به علم اني اعظك ان تكون من الجاهلين.»
فرمود اين نوح او در حقيقت از كسان تونيست او [داراي] كرداري ناشايسته است. پس چيزي را كه بدان علم نداري از من مخواه. من به تو اندرز مي دهم كه مبادا از نادانان باشي.
«قال رب اني اعوذ بك ان اسالك ماليس لي به علم والا تغفرلي و ترحمني اكن من الخاسرين.» (12)
گفت پروردگار من به تو پناه مي برم كه از تو چيزي بخواهم كه بدان علم ندارم و اگر مرا نيامرزي و به من رحم نكني از زيانكاران باشم.
همچنان كه خود نيك شاهد و ناظر هستيد، در آيات بالا هر آن چه خداوند دستور مي دهد، نوح پيروي مي كند و از سوي نوح هيچ پرسش و اشكالي مطرح نمي شود. نوح مي توانست بپرسد كه چرا كشتي بسازد؟ به گونه اي ديگر نجات پيدا كند. نوح مي توانست نسبت به فرزندش سؤال كند. زمينه براي طرح پرسش به نظر ما وجود دارد كه اين زمينه براي نوح وجود ندارد. چنان كه خداوند هم در ضمن همين آيه به راز و علت آن مي پردازد كه علم و آگاهي است. نوح نسبت به اموري كه اتفاق مي افتد، هيچ آگاهي و وقوفي ندارد. و خواسته هاي او، نه از سرآگاهي و دانايي است، بلكه از سرگرايشهاي نفساني است. چون فرزندش هست مي خواهد كه نجات پيداكند.
به نظر مي رسد تا زمان و دوره نوح، هنوز چندان تحول عقلاني فراهم نيامده است. به اقتضاي آيه ي بالا، امور و خواسته ها از ناآگاهي سرچشمه مي گرفته است. نمي خواهم مسأله را تعميم دهم، بلكه مي خواهم بگويم چنين فهميده مي شود.
اينك فضا فراهم است كه اين آيات و دسته هاي همانند را كه مربوط به آيات آدم تا نوح مي شود را كنار هم قرار داد كه آيات زيادي خواهد بود. در اين آيات، راز اين كه چرا مردمان آن عصر و دوره امت واحده بودند روشن مي شود.
پي نوشت :
1. نسا، 153.
2. تمامي توجه ها از مهدي فولادوند است كه در پاره اي موارد اندكي دستكاري شده است.
3. بقره، 108.
4. الرحمن، 29.
5. بقره، 30.
6. ذاريات،56.
7. اعراف، 12.
8. اعراف، 172.
9. بقره،35.
10. مائده، 27-28.
11. مائده، 31.30.29.
12. هود،37-46.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}