آزاد انديشي و حوزه هاي علمي شيعه (1)
آزاد انديشي و حوزه هاي علمي شيعه (1)
آزاد انديشي و حوزه هاي علمي شيعه (1)
نويسنده: غلامرضا جلالي
آزاد انديشي براي اين است كه انديشه به آزادي بينجامد. چون انديشه، بويژه نوع آزاد آن، تحقيق يافته نيست. اين انديشه براي حقيقت پيوستن مرادها و مقصودهاي خود ابتدا خود را از وابستگي رها مي كند و به دنبال آن راه وارستگي را پيش مي گيرد.
آزاد انديشي در غرب، برابر است با قدرت زدايي، تهي شدن انديشه از سنت و سرشت قدسي، اما در شرق، بويژه ميان حوزه ها، آزاد انديشي به منظور دستيابي به حق صورت مي گيرد كه در اساس امري است قدسي و ناسوتي. براين اساس، آزاد انديشي دستاورد، نگاه از بالا، يا پايين، يا دور يا نزديك ، يا حاصل انديشه هاي كوچك بازدارنده نيست، انديشه هايي كه مي تواند همه زندگي را پر كنند و هرگز به انسان اجازه نمي دهد تا به آن چه توانايي تحصيل آن را داشته است، برسد.
آزاد انديشي، ريشه در عينيت گرايي، واقع بيني و آزمون و خطا و تجربه دارد و بيان دستاوردهاي آن به قالبهاي نوين نيازمند است و از لوازم آن عدم تعهد به افكار و انديشه هاي آبايي و بتهاي قبيله و صنف است.
آزاد انديشي، براساس باورهاي از پيش پذيرفته شده نمي انديشد، و منطق توجيهي را به كار نمي گيرد. دغدغه كشف حقيقت از خصلتهاي روحي اين فرد است.
به دست دادن تعريفي از آزاد انديشي دشوار است و برابريابي براي آن سخت تر. ما اگر آزاد انديشي را«وارستگي» از دلبستگي ها بدانيم، آزاد انديشي فراتر از جريان صنفي، فرقه اي، نژادي، منطقه اي ، جنسيتي، قرار خواهد داشت. به همين دليل آزاد انديشي در ميان اصنافي مثل دانشگاهيان و حوزويان، خلاف هم شدن و نازسازگاري را در پي دارد. چون آزاد انديشي، به گونه اي دوري از پاي بنديهاي گروهي، صنفي و رسته هاي اجتماعي و سازمانها و نهادهاست. آزاد انديشي، بيش از آن كه به مقوله انديشه و انديشيدن مربوط باشد، به نوع پيوندي كه انديشه با محيط انساني و اجتماعي پيدا مي كند، بستگي دارد. در اين پيوند است كه انسان انديش ورز بايد از اثرگذاري محيط و زمينه ها و فضاي حاكم و دلبستگيهاي فردي دوري كند. امري كه بسياري كم به حقيقت مي پيوندد. انسان از اين حيث، ميان خود و انديشه اش حايل مي شود. دلبستگي هاي او همانند روزنه اي است كه ناگزير است از آن به پيرامون خود بنگرد. استقلال از اين علقه ها براي بسياري از صاحب نظران ناممكن است. تا جايي كه شاعر بزرگي چون حافظ، چنين آدمي را صاحب همت و خود را غلام او مي خواند.
1. حق گرايي: رويكردي كه عالمان عامل و انديش مند را به فراتر از زمان و مكان و بوم و نژاد و جنسيت مي برد.
به منظور حق گرايي اول بايد اصل حق را شناخت، دوم فروع حق را شناخت، سوم قصد حق كرد، چهارم ضد حق را شناخت، پنجم حق را در قالب زيبا ارائه داد.
زيبايي به دليل آن كه حق است، آدمي را جذب مي كند. زيرا به قول حكماي پيشين، زيبايي شكوه حقيقت است. از آن جا كه زيبايي در نهايت با ذات نامتناهي در ارتباط است، با آن تجلي و فيضان حق كه مراتب وجودي را تا مرتبه زميني تشكيل ميدهد، همراه است. (1)
شيخ هادي نجم آبادي در يكي از رساله هايي كه از او برجاي مانده است مي نويسد:
«تو كار بد را چون اهل جاهليت زمان حضرت خاتم، اسم خوب بررويش مي گذاري، مرتكب مي شوي و نسبت به حق ميدهي، به جهت آن كه هواي خود را در آن مي بيني. و الا بالفطره اين قدر بي عقل نيستي كه قبح آن را نفهمي. با اين حالت چطور اميد داريم كه كسي قبول طريقه ما را بنمايد.» (2)
سيد جمال الدين اسد آبادي نيز در نامه خود به چهره بلند پايه مرجعيت شيعه حاج ميرزا حسن شيرازي، معروف به ميرزاي شيرازي، به سال 1308 هجري، در تبيين ضرورت حق گرايي مي نويسد:
«حق را بايد گفت. تو رئيس فرقه شيعي هستي. تو مثل جان در تن همه مسلمانان دميده اي. هيچ كس جز در پناه تو نمي تواند براي نجات ملت برخيزد و آنها نيز به غير از تو به كسي اطمينان ندارند. اگر براي گرفتن حق قيام كني، همه به پشتيباني تو برخاسته، آن گاه افتخار وسربلندي نصيب شان خواهد شد، ولي اگر به جاي خود بنشيني، مسلمانان همه متوقف شده و زير دست و زبون مي شوند. ممكن است وقتي كار به اين صورت بماند و مسلمانان رئيس خود را خاموش ديده و ببينند آنها را چون گله بدون شبان و حيوان بي سرپرست رها كرده، اين خاموشي را براي خود عذري پندارند، بخصوص وقتي مشاهده كنند كه رئيس مذهب در يك اقدامي كه همه مسلمانان را واجب دانسته و خطر حتمي در پرهيزش مي دانند، سستي مي نمايد. آيا چه كسي براي اين كار سزاوراتر از مردي است كه خدا در قرآن چهاردهم از ميان همه او را انتخاب كرده و برهان دين و حجت بر مردمان قرارداده.» (3)
2. تعقل : آزاد انديشي براي پيوستن به عقل الهي و دستيابي به حكمت صورت مي گيرد.
3. كندوكاو و سركشي به افقهاي دور و فراتر از حوزه هاي محدود كننده.
4. بهره گيري از تجربه هاي گذشته.
سيد جمال الدين اسدآبادي در يكي از يادداشتهاي خود به مردم ايران مي نويسد:
«شما تجربيات تاريخي بسياري اندوخته و حوادث و انقلابات زمانه را خيلي ديده ايد! مي بايست كه از اين همه تجربيات و مشاهده حوادث و انقلابات عبرت كامل گرفته باشيد. آيا سزاوار است كه يك ملت تاريخي پس از ديدن وقايع تلخ و اوضاع ناگوار گيتي و مشاهدات قدرت دشمن، باز از اتفاق كلمه و اتحاد دوري گزيند، با اين كه ميداند فقط اتحاد و اتفاق است كه موجب شوكت و عظمت او مي تواند باشد؟ حالا وقت برادري است، حالا زمان پيمان اتحاد بستن است...» (4)
5. اصلاح گرايي و رويارويي با عرف نارواي حاكم بر جامعه.
6. نقد پذيري.
7. مسؤوليت پذيري
8. شفافيت و خلوص.
9. ابتكار و نوآوري.
2. جلوگيري از مسخ شدن ارزشهاي متعالي و رواج انحطاط فكري.
3. پرهيز از خودنمايي.
4. پرهيز از بوم گرايي و غلطيدن در ورطه هاي قالبهاي ذهني چون نژادپرستي، فرقه گرايي، سياست زدگي، تفكرات صنفي و طبقاتي.
5. پرهيز از حضور در نظام سلطه.
6. دوري از دنيا و دنياداراي.
7. پرهيز از ارتزاق از راه دين.
8. دوري از بيماريهاي نفساني مثل تنگ نظري، آشوبگري، كينه توزي ، حسادت، شهوت راني، دروغ و فريبكاري.
از آن جا كه انسان زنداني مهرورزيهاي منفي خويش، مانند: نخوت، تنگ نظر، غرور، دروغ گويي است. علما از اين اوصاف به مثابه بازدارنده هاي به حقيقت پيوستن آزاد انديشي دوري جسته اند. چون به خوبي دريافته اند كه اين خصلتها مي توانند آنان را از عمل و برابر فطرات خود باز دارند و بذر جهل را در نهاد آنان بارور كنند. اين افراد در نقطه مقابل كوشيده اند فضائل اخلاقي چون: صدق و صفا و فروتني را در خود تقويت كنند.
9. دوري از خلق: عالمان آزاد انديش، برخلاف زندگي در ميان مردم، ياري رساني به آنان از آنان دوري مي جويند؛ يعني تلاش مي ورزند و در باتلاق روزمره گيها، معاشرتهاي بازدارنده از انديشه ورزي و مطالعه هاي دقيق و ژرف، گرفتار نيايند. با مردم باشند و از آسيبهاي عوام زدگي و حشرو نشر با عوام، در امان بمانند. با مردم باشند و خويها و آداب و سنتهايي كه فكر را از جولان و پرواز در آسمان اندشه هاي بلند باز مي دارند در آنان اثر نگذارد.
ملاصدرا در مقدمه اسفار مي نويسد:
«از هم گفت و شنودي با مردمان سرباز زدم كه از دوستي با ايشان مأيوس بودم. دشمني روزگاران و كينه توزي ابناء زمان را آسان گرفتم و خود را از رد قبول شان آسوده ساختم. نسبت به احترام و سود و زيان شان بي تفاوت بودم و همه توجه خود را به سوي مسبب الاسباب معطوف كردم.»
و ادامه مي دهد:
«مدت زماني در اين حالت انقطاع از خلق، و انزوا و گمنامي باقي ماندم تا سرانجام به سبب طول مجاهدت، نوري در درون جانم تابيدن گرفت و دلم از نور شهود روشني يافت رازهاي جهان را به لطف الهي دريافتم، رازهايي كه از آنها بي خبر مانده بودم و رموزي كه پيش از آن، بر من آشكار نگرديده بود.» (5)
ملاصدرا در نامه اي از دوران خلوت و انزواي كهك چنين ياد مي كند:
«در مقام توجه و تفرد مي بودم و پاي در دامن غناي از خلق تعزز كشيده داشتم و در خلوت، تحصيل ملكات مي كردم و از مشاهده مكروهات، از روي حزم و دور انديشي هراسان و گريزان بودم.» (6)
نقش شجاعت را، ويژگيهاي اخلاقي ديگري چون «مناعت طبع» و «شكيبايي» كامل مي كنند. چگونه مي توان بدون مناعت طبع، يا بدون شكيبايي بر بلنداي آزاد انديشي دست يافت؟ انديشيدن امر دشواري است، آن هم از نوع آزاد آن. انديشه ها به آهستگي بالا نمي آيند، درست مانند حباب كه برروي سطح مي رسند. نداشتن شكيبايي فرصت باروري بسياري از انديشه هاي آزاد را از ما مي گيرد.
درنگ ياد شده پرسش ديگري را در ذهن به بار مي نشاند و آن اين است كه : آيا آزادانديشي، از ويژگيهاي اخلاقي جامعه و يا صنفي، اثرپذيري دارد. اگر اين پيوند درست باشد، آيا هيچ پيوندي ميان ويژگيهاي اخلاقي، رفتاري و خويهاي چتر گسترانده برحوزه هاي علمي شيعه و آزادانديشي رايج به آن وجود ندارد؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: آزاد انديشي با دانش اخلاق، مسائل اخلاقي و خويها و رفتارهاي كهن حوزه و حوزويان گره خورده است. حوزه از ديرباز مهد آموزه هاي اخلاقي بوده است. استوارترين متون اخلاقي به دست عالمان ديني نوشته شده است. در عمل نيز علماي پيشگام، در مقام اصلاح خويها و رفتار خود بوده اند و هرگز كسي از آنان، خود را موجودي تمام شده نداسته است.
علما و روحانيت آزاد انديشي شيعه، هرگز پيوند خود را با توده هاي مردم نگسسته اند. برحسب شرايط، در دوره اي برجهاد و جنبش و در دوره اي بر زهد و پرهيزكاري و در دوره اي ديگر بر شريعت و قانون تأكيد ورزيده اند. به همين دليل زماني رهبر شهروندان مطرود، و زماني پيشگام مجاهدان محبوب و دور هاي پيشواي قانون گرايان مغبوض شده اند. اين پديده به خاطر محدوديت زمانه و عدم اقبال مردم به جامعيت دين بوده است، نه ناشي از محافظه كاري يا نگاه تك ساحتي آنان.
آزاد انديشي در هرحال ميان عالمان ديني رواج داشته و اين امر ناشي از نگاه جامع و چند بعدي و واقع گرايي مي شده است. سيد جمال الدين اسدآبادي و شهيد مدرس، نمونه هايي از عالمان جامع و مردم خواه هستند. آنان، افزون بر اين كه به افقي گسترده تر از مرز و بوم و نژاد و وطن و خانواده و تبار، به دورنماي وسيع جهان اسلام مي نگريستند، از نگاهي چند وجهي به انسان، تاريخ و جامعه برخوردار بودند و خواهان رستگاري توده هاي مردم بودند.
/خ
آزاد انديشي در غرب، برابر است با قدرت زدايي، تهي شدن انديشه از سنت و سرشت قدسي، اما در شرق، بويژه ميان حوزه ها، آزاد انديشي به منظور دستيابي به حق صورت مي گيرد كه در اساس امري است قدسي و ناسوتي. براين اساس، آزاد انديشي دستاورد، نگاه از بالا، يا پايين، يا دور يا نزديك ، يا حاصل انديشه هاي كوچك بازدارنده نيست، انديشه هايي كه مي تواند همه زندگي را پر كنند و هرگز به انسان اجازه نمي دهد تا به آن چه توانايي تحصيل آن را داشته است، برسد.
آزاد انديشي، ريشه در عينيت گرايي، واقع بيني و آزمون و خطا و تجربه دارد و بيان دستاوردهاي آن به قالبهاي نوين نيازمند است و از لوازم آن عدم تعهد به افكار و انديشه هاي آبايي و بتهاي قبيله و صنف است.
آزاد انديشي، براساس باورهاي از پيش پذيرفته شده نمي انديشد، و منطق توجيهي را به كار نمي گيرد. دغدغه كشف حقيقت از خصلتهاي روحي اين فرد است.
به دست دادن تعريفي از آزاد انديشي دشوار است و برابريابي براي آن سخت تر. ما اگر آزاد انديشي را«وارستگي» از دلبستگي ها بدانيم، آزاد انديشي فراتر از جريان صنفي، فرقه اي، نژادي، منطقه اي ، جنسيتي، قرار خواهد داشت. به همين دليل آزاد انديشي در ميان اصنافي مثل دانشگاهيان و حوزويان، خلاف هم شدن و نازسازگاري را در پي دارد. چون آزاد انديشي، به گونه اي دوري از پاي بنديهاي گروهي، صنفي و رسته هاي اجتماعي و سازمانها و نهادهاست. آزاد انديشي، بيش از آن كه به مقوله انديشه و انديشيدن مربوط باشد، به نوع پيوندي كه انديشه با محيط انساني و اجتماعي پيدا مي كند، بستگي دارد. در اين پيوند است كه انسان انديش ورز بايد از اثرگذاري محيط و زمينه ها و فضاي حاكم و دلبستگيهاي فردي دوري كند. امري كه بسياري كم به حقيقت مي پيوندد. انسان از اين حيث، ميان خود و انديشه اش حايل مي شود. دلبستگي هاي او همانند روزنه اي است كه ناگزير است از آن به پيرامون خود بنگرد. استقلال از اين علقه ها براي بسياري از صاحب نظران ناممكن است. تا جايي كه شاعر بزرگي چون حافظ، چنين آدمي را صاحب همت و خود را غلام او مي خواند.
در وجه اثباتي و سلبي آزاد انديشي.
1. حق گرايي: رويكردي كه عالمان عامل و انديش مند را به فراتر از زمان و مكان و بوم و نژاد و جنسيت مي برد.
به منظور حق گرايي اول بايد اصل حق را شناخت، دوم فروع حق را شناخت، سوم قصد حق كرد، چهارم ضد حق را شناخت، پنجم حق را در قالب زيبا ارائه داد.
زيبايي به دليل آن كه حق است، آدمي را جذب مي كند. زيرا به قول حكماي پيشين، زيبايي شكوه حقيقت است. از آن جا كه زيبايي در نهايت با ذات نامتناهي در ارتباط است، با آن تجلي و فيضان حق كه مراتب وجودي را تا مرتبه زميني تشكيل ميدهد، همراه است. (1)
شيخ هادي نجم آبادي در يكي از رساله هايي كه از او برجاي مانده است مي نويسد:
«تو كار بد را چون اهل جاهليت زمان حضرت خاتم، اسم خوب بررويش مي گذاري، مرتكب مي شوي و نسبت به حق ميدهي، به جهت آن كه هواي خود را در آن مي بيني. و الا بالفطره اين قدر بي عقل نيستي كه قبح آن را نفهمي. با اين حالت چطور اميد داريم كه كسي قبول طريقه ما را بنمايد.» (2)
سيد جمال الدين اسد آبادي نيز در نامه خود به چهره بلند پايه مرجعيت شيعه حاج ميرزا حسن شيرازي، معروف به ميرزاي شيرازي، به سال 1308 هجري، در تبيين ضرورت حق گرايي مي نويسد:
«حق را بايد گفت. تو رئيس فرقه شيعي هستي. تو مثل جان در تن همه مسلمانان دميده اي. هيچ كس جز در پناه تو نمي تواند براي نجات ملت برخيزد و آنها نيز به غير از تو به كسي اطمينان ندارند. اگر براي گرفتن حق قيام كني، همه به پشتيباني تو برخاسته، آن گاه افتخار وسربلندي نصيب شان خواهد شد، ولي اگر به جاي خود بنشيني، مسلمانان همه متوقف شده و زير دست و زبون مي شوند. ممكن است وقتي كار به اين صورت بماند و مسلمانان رئيس خود را خاموش ديده و ببينند آنها را چون گله بدون شبان و حيوان بي سرپرست رها كرده، اين خاموشي را براي خود عذري پندارند، بخصوص وقتي مشاهده كنند كه رئيس مذهب در يك اقدامي كه همه مسلمانان را واجب دانسته و خطر حتمي در پرهيزش مي دانند، سستي مي نمايد. آيا چه كسي براي اين كار سزاوراتر از مردي است كه خدا در قرآن چهاردهم از ميان همه او را انتخاب كرده و برهان دين و حجت بر مردمان قرارداده.» (3)
2. تعقل : آزاد انديشي براي پيوستن به عقل الهي و دستيابي به حكمت صورت مي گيرد.
3. كندوكاو و سركشي به افقهاي دور و فراتر از حوزه هاي محدود كننده.
4. بهره گيري از تجربه هاي گذشته.
سيد جمال الدين اسدآبادي در يكي از يادداشتهاي خود به مردم ايران مي نويسد:
«شما تجربيات تاريخي بسياري اندوخته و حوادث و انقلابات زمانه را خيلي ديده ايد! مي بايست كه از اين همه تجربيات و مشاهده حوادث و انقلابات عبرت كامل گرفته باشيد. آيا سزاوار است كه يك ملت تاريخي پس از ديدن وقايع تلخ و اوضاع ناگوار گيتي و مشاهدات قدرت دشمن، باز از اتفاق كلمه و اتحاد دوري گزيند، با اين كه ميداند فقط اتحاد و اتفاق است كه موجب شوكت و عظمت او مي تواند باشد؟ حالا وقت برادري است، حالا زمان پيمان اتحاد بستن است...» (4)
5. اصلاح گرايي و رويارويي با عرف نارواي حاكم بر جامعه.
6. نقد پذيري.
7. مسؤوليت پذيري
8. شفافيت و خلوص.
9. ابتكار و نوآوري.
اما جنبه سلبي آزاد انديشي :
2. جلوگيري از مسخ شدن ارزشهاي متعالي و رواج انحطاط فكري.
3. پرهيز از خودنمايي.
4. پرهيز از بوم گرايي و غلطيدن در ورطه هاي قالبهاي ذهني چون نژادپرستي، فرقه گرايي، سياست زدگي، تفكرات صنفي و طبقاتي.
5. پرهيز از حضور در نظام سلطه.
6. دوري از دنيا و دنياداراي.
7. پرهيز از ارتزاق از راه دين.
8. دوري از بيماريهاي نفساني مثل تنگ نظري، آشوبگري، كينه توزي ، حسادت، شهوت راني، دروغ و فريبكاري.
از آن جا كه انسان زنداني مهرورزيهاي منفي خويش، مانند: نخوت، تنگ نظر، غرور، دروغ گويي است. علما از اين اوصاف به مثابه بازدارنده هاي به حقيقت پيوستن آزاد انديشي دوري جسته اند. چون به خوبي دريافته اند كه اين خصلتها مي توانند آنان را از عمل و برابر فطرات خود باز دارند و بذر جهل را در نهاد آنان بارور كنند. اين افراد در نقطه مقابل كوشيده اند فضائل اخلاقي چون: صدق و صفا و فروتني را در خود تقويت كنند.
9. دوري از خلق: عالمان آزاد انديش، برخلاف زندگي در ميان مردم، ياري رساني به آنان از آنان دوري مي جويند؛ يعني تلاش مي ورزند و در باتلاق روزمره گيها، معاشرتهاي بازدارنده از انديشه ورزي و مطالعه هاي دقيق و ژرف، گرفتار نيايند. با مردم باشند و از آسيبهاي عوام زدگي و حشرو نشر با عوام، در امان بمانند. با مردم باشند و خويها و آداب و سنتهايي كه فكر را از جولان و پرواز در آسمان اندشه هاي بلند باز مي دارند در آنان اثر نگذارد.
ملاصدرا در مقدمه اسفار مي نويسد:
«از هم گفت و شنودي با مردمان سرباز زدم كه از دوستي با ايشان مأيوس بودم. دشمني روزگاران و كينه توزي ابناء زمان را آسان گرفتم و خود را از رد قبول شان آسوده ساختم. نسبت به احترام و سود و زيان شان بي تفاوت بودم و همه توجه خود را به سوي مسبب الاسباب معطوف كردم.»
و ادامه مي دهد:
«مدت زماني در اين حالت انقطاع از خلق، و انزوا و گمنامي باقي ماندم تا سرانجام به سبب طول مجاهدت، نوري در درون جانم تابيدن گرفت و دلم از نور شهود روشني يافت رازهاي جهان را به لطف الهي دريافتم، رازهايي كه از آنها بي خبر مانده بودم و رموزي كه پيش از آن، بر من آشكار نگرديده بود.» (5)
ملاصدرا در نامه اي از دوران خلوت و انزواي كهك چنين ياد مي كند:
«در مقام توجه و تفرد مي بودم و پاي در دامن غناي از خلق تعزز كشيده داشتم و در خلوت، تحصيل ملكات مي كردم و از مشاهده مكروهات، از روي حزم و دور انديشي هراسان و گريزان بودم.» (6)
رابطه آزاد انديشي و اخلاق حوزويان
نقش شجاعت را، ويژگيهاي اخلاقي ديگري چون «مناعت طبع» و «شكيبايي» كامل مي كنند. چگونه مي توان بدون مناعت طبع، يا بدون شكيبايي بر بلنداي آزاد انديشي دست يافت؟ انديشيدن امر دشواري است، آن هم از نوع آزاد آن. انديشه ها به آهستگي بالا نمي آيند، درست مانند حباب كه برروي سطح مي رسند. نداشتن شكيبايي فرصت باروري بسياري از انديشه هاي آزاد را از ما مي گيرد.
درنگ ياد شده پرسش ديگري را در ذهن به بار مي نشاند و آن اين است كه : آيا آزادانديشي، از ويژگيهاي اخلاقي جامعه و يا صنفي، اثرپذيري دارد. اگر اين پيوند درست باشد، آيا هيچ پيوندي ميان ويژگيهاي اخلاقي، رفتاري و خويهاي چتر گسترانده برحوزه هاي علمي شيعه و آزادانديشي رايج به آن وجود ندارد؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: آزاد انديشي با دانش اخلاق، مسائل اخلاقي و خويها و رفتارهاي كهن حوزه و حوزويان گره خورده است. حوزه از ديرباز مهد آموزه هاي اخلاقي بوده است. استوارترين متون اخلاقي به دست عالمان ديني نوشته شده است. در عمل نيز علماي پيشگام، در مقام اصلاح خويها و رفتار خود بوده اند و هرگز كسي از آنان، خود را موجودي تمام شده نداسته است.
علما و روحانيت آزاد انديشي شيعه، هرگز پيوند خود را با توده هاي مردم نگسسته اند. برحسب شرايط، در دوره اي برجهاد و جنبش و در دوره اي بر زهد و پرهيزكاري و در دوره اي ديگر بر شريعت و قانون تأكيد ورزيده اند. به همين دليل زماني رهبر شهروندان مطرود، و زماني پيشگام مجاهدان محبوب و دور هاي پيشواي قانون گرايان مغبوض شده اند. اين پديده به خاطر محدوديت زمانه و عدم اقبال مردم به جامعيت دين بوده است، نه ناشي از محافظه كاري يا نگاه تك ساحتي آنان.
آزاد انديشي در هرحال ميان عالمان ديني رواج داشته و اين امر ناشي از نگاه جامع و چند بعدي و واقع گرايي مي شده است. سيد جمال الدين اسدآبادي و شهيد مدرس، نمونه هايي از عالمان جامع و مردم خواه هستند. آنان، افزون بر اين كه به افقي گسترده تر از مرز و بوم و نژاد و وطن و خانواده و تبار، به دورنماي وسيع جهان اسلام مي نگريستند، از نگاهي چند وجهي به انسان، تاريخ و جامعه برخوردار بودند و خواهان رستگاري توده هاي مردم بودند.
پي نوشتها:
1. معرفت و معنويت، دكتر سيد حسين نصر، ترجمه دكتر ان شاءالله رحمتي /520، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
2. مكتوبات و بيانات سياسي و اجتماعي علماي شيعه، تحقيق و تدوين محمد حسن رجبي و فاطمه رؤيا پور اميد/393، نشر ني ، تهران 1384.
3. همان/205
4. سيد جمال الدين حسين، پايه گذاري نهضت اسلامي/113-114.
5. اسفار تصحيح دكتر اعواني/12، صدرا، تهران؛ ايقاظ الناءمين، صدرالدين محمدبن ابراهيم شيرازي، با مقدمه و تصحيح دكتر محسن مؤيد /12، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1361.
6. همان
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}