حوزه و توليد دانش (1)

نويسنده: حسن جمشيدي




رسالت حوزه

بر دوش حوزه هاي علميه دو رسالت اساسي نهاده شده است:
1. معنويت. اگر به تاريخ اين مرز و بوم هم توجه شود، دريافته مي شود كه علماي دين، روحانيت حوزه هاي علوم ديني و پناه معنوي مردم بوده اند. ائمه(ع) و علماي بزرگي همچون: شيخ صدوق، شيخ طوسي، شيخ مفيد، ابن ادريس، سيد رضي، سيد مرتضي و ده ها مشعل فروزاني كه تاريخ شيعه را همچنان تابناك نگه مي دارند، تمامي ايشان پيش و بيش از همه پناهگاه معنوي مردم بودند. از جهل جاهلين و از ستم ستمگران، مردم بديشان پناهنده مي شدند. هم اينك نيز بيشتر مردم خواهان معنويت و روحانيت از قشر حوزوي جامعه اند. به ميزاني كه حوزويان از مركز ثقل معنويت، دور شوند موقعيت آنان در جامعه و بين مردم دچار تزلزل خواهد شد.
پيامبر(ص) تا مدتي كه در مدينه حضور دارد، پادگان نيروهاي نظامي، آكادمي علمي و يا مركز آموزشي تشكيل نمي دهد؛ بلكه همه ي اين امور در يك جا شكل مي گرفت و به سامان مي شد و آن هم مسجد بود كه بيش تر كاركرد عبادي داشت. همه آنان كه خدمت رسول خدا مي رسيدند، ديدار در مسجد روي مي داد. در حقيقت بخشي از عبادت و كسب معنويت آنان نيز بوده است. بر خلاف ادعاي برخي كه سخن از دانشگاه امام باقر و امام صادق و مؤسسه علمي فرهنگي و تحقيق امام رضا(ع) مي گويند، هيچ يك از پيشوايان (ع) نه مراكز علمي و آموزشي به راه انداختند و نه در چنين مراكزي حضور پيدا كردند. و حال آن كه تجربه هاي ايران و يونان پيش روي آنان بوده است. از مدينه تا اهواز، مركز علمي جندي شاپور، راه چنداني نبود. مهم اين كه رسالت پيشوايان دين (ع) غير از رسالت دانشمندان بوده و هست. تمامي ائمه(ع) جلسه هاي پرسش و پاسخ، يا بحث و گفت و گو را در مساجد داشته اند. كساني كه جلسه هاي امام صادق و صحابه ايشان را به دانشگاه و دانشجو تفسير و تعبير مي كنند، بايد بدانند كه خواسته و يا ناخواسته، مقهور فرهنگ و تمدن غرب شده اند. امام صادق كلاس نداشت. درس و بحث نداشت. ورودي و خروجي و جزوه و كتاب و آزمون و مدرك نداشت. آن حضرت در مسجد مي نشست؛ آن هم در ساعتهاي خاص. و مردم هم براي عرض ارادت و يا طرح پرسش، خدمت ايشان مي رسيدند و ايشان هم به پرسشها، پاسخ ميداد. در جايي نداريم كه امام (ع) به درس بپردازد و از جايي آغاز و به جايي ختم كند. عرصه معنويت غير از عرصه علم است. عرصه تربيت انسان غير از عرصه تربيت عالم است.
البته برخلاف همه ي اهميتي كه اين بخش از رسالت حوزه دارد؛ بلكه بار اصلي حوزويان و اعبتار و ارزششان نيز به همين جهت هم خواهد بود. ما متأسفانه فرصت پرداختن بدان را در اين مجال اندك نداريم؛ آن را تا فرصتي ديگر به اهل اش وا مي نهيم.
2. توليد انديشه: حوزه هاي علميه از ديرباز مركز ثقل انديشه و دانش بوده است. چه پيش از نظاميه ها و چه بعد از آن ، اين حوزه هاي علميه بوده اند كه سكانداري دانش را در كشور برعهده داشته اند.
در فرصت فراهم آمده تلاش مي كنيم، تاراهي براي ورود به اين بخش از رسالت حوزه پيدا كنيم، تا كه شايد بتوانيم ايفاگر هرچه بيشتر نقشي باشيم كه برعهده ما نهاده شده است.
هركس كه در حوزه علميه، در حال فراگيري است، بايد از هم اينك هدف خود را روشن كند. بايد توجه داشت كه همه ي افراد حوزوي مي توانند عهده دار هر دو رسالت شوند. و دست كم از هر دو رسالت چيزهايي بايد به حقيقت بپيوندند؛ ولي هر كدام از دو رسالت، براي حوزويان به منزله ي ثقل اكبر است. هم معنويت راه پرسنگلاخ و آكنده از خطر است و هم راه دانش دشوار و توان فرسا. ترديدي در بهتر و برتري رسالت نخست نيست؛ ولي اين رسالت اگر مبتني بر دانش علم نباشد، آفت اش، بيش از عافيت اش خواهد بود. صد افسوس كه سكاندار معنويت مسلمانان در پهنه جهاني اينك برخي كسان شده اند كه شريعت را بام معيشت شان ساخته اند. برخلاف حضور چهره هاي بسياري كه هم اينكه چشم و چراغ دين و آيين ما هستند. و ما خود ناظر و شاهد رفتار و گفتار و كردان آنان هستيم؛ اما برخي راه كج كرده و دل به بيراه داده اند. بگذريم كه در اين باره حرف و سخن بسيار است. به گفته استاد شهيد مرتضي مطهري:
«مشكل دين همين است كه هر بيسوادي از هر گوشه اي قد علم كرده و افاضه معنويت و روحانيت مي كند. چون داعيان آن راه بسيارند وجهي ندارد كه ما نيز در آن راه پاگذاشته و تزاحم ايجاد كنيم. اين طريقت براي خود آنها وا مي نهيم. فعلاً عزم خو د را جزم كرده ايم تا كاري را به انجام رسانيم كه ديگران، يا آن را ترك گفته اند؛ يا آن گونه كه بايد بدان تن در نمي دهند.»
حوزه هاي علميه، با توجه به فرصت فراهم آمده در بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، مي توانست حال و روزي بهتر از آن چه كه هست و دارد، داشته باشد. هنوز هم دير نشده است به شرط آن كه راه رفته را بازخواني؛ اشتباه ها و زيانهاي به بار آمده را جبران؛ راههاي نرفته را تجربه كند، تا كه ايفاگر نقشي باشد كه دين و يا جامعه ي ديني برعهده ي او گذاشته است.
كساني كه دل به راه دانش سپرده اند بايد بدانند كه پا نهادن در اين راه چندان ساده و هموار نيست. اگر آفت راه معنويت، شيطان است و بس؛ آفت راه دانش افزون بر شيطان، راهزنهاي بسيار ديگر و باز دارنده ي بي شمار پيش روست. بايد حواس خود را جمع كرد و دانست كه پا در كدامين جرگه گذاشته شده است.
تحولاتي كه در دهه هاي اخير در كشور اتفاق افتاده است؛ بويژه در حوزه انديشه ديني و پيشرفتهايي كه در اين وادي بهره ي ما شده و معلول يكي از علل و عوامل زير است:
يا كاري بوده كه حوزويان بايد انجام مي دادند، ولي نسبت بدان كوتاهي كردند و از اين خلأ شماري برخي، بهره گرفتند.
و يا آن كه از بين خود حوزويان، افراد كم شماري بدان همت نمودند و در تحولات انديشه ديني توانستند نقش ساز و كارآمد شوند و كاروان بر جا مانده انديشه را به راه بيندازند.
برخلاف همه ركودي كه شايد احساس بشود كه فضاي فرهنگي كشور را در برگرفته است؛ هنوز پرتوهاي درخشاني از حوزه هاي علميه، چشم انداز و افق روشني را پيش روي ما مي گذارد.

تجربه تاريخي

رسول اكرم(ص) كه به پيامبري برگزيده شد، چه هدفي را دنبال مي كرد؟ او چه چيزي را براي مردم به ارمغان آورد؟ به اين پرسش از چشم اندازهاي گوناگون نگاه شده و ديدگاههاي فراواني ارائه شده است. آن چه به نظر مي رسد اين است كه پيامبر نوعي عقلانيت را براي مردم به ارمغان آورد. البته درست تر آن كه بگوييم نوعي عقلانيت را براي عربها به ارمغان آورد. چون مردم عرب، فرهنگ و هويت خاص خود را داشتند، ولي آن فرهنگ، پشتوانه عقلانيت به معني و مفهومي كه به ذهن ما مي آيدـ نه آن حداقل ها ـ نداشت. بلكه از يك زندگي بسيار ساده و اوليه برخوردار بودند. نه دامداري آنان پيچيدگي داشت و نه سيستم تجاري آنها. دامهاي خود را در جاهاي مشخصي به چرا مي بردند. و از مسير مشخصي نيز به مبادله كالاي تجاري مي پرداختند. آن چه بيش از همه در اين مردمان يافت مي شد، تمام احساس بود و شور. پادرگير جنگ بودند و يا در كشمكش شعرهاي عاشقانه. هرجا كه آب بود، جمع مي شدند و آب كه تمام مي شد به جاي ديگر مي رفتند. براي به دست آوردن چيزي تلاش چنداني صورت نمي گرفت. راه بر قافله ها مي بستند. اين قبيله در مواجه با كوچكترين مسأله، به جنگ قبيله ديگر مي شتافت. قتل و غارت و تجاوز از ويژگيهاي اين قوم بود. البته برخي تلاش كرده اند تا براي اين مردم يك سابقه درخشان فكري و فرهنگي پيش از اسلام ايجاد كنند. ولي واقعيت اين است ـ براساس شواهد و اسناد تاريخي كه به دست ما رسيده و آن چه كه نرسيده چون چيزي نبوده ـ يا در بزم بودند و يا در رزم. و ادبيات برجا مانده از آن دوره و نيز آيات قرآني، به عنوان قوي ترين متن عربي متعلق به دوره ي آغازين بعثت پيامبر، چنين نگرشي را براي ما فراهم مي آورد.
افتخارات آنها كشته ها بود. (1) راهي عاقلانه براي حل منازعات خود نداشتند. حتي براي جا گذاشتن سنگ خاص كعبه (حجرالاسود) تا جنگ قومي و قبيله اي نزديك شدند. (2) جنگهاي اوس و خزرين زبانزد خاص و عام است. چون خود قادر به حل چالشهاي دروني و جنگ خانمان سوز نبودند، از رسول خدا دعوت كردند تا به مدينه برود. (3)
عمده افتخار ديگر مردمان جزيره العرب، پيروي از آبا واجداد بود. نياكان همچون اسطوره اي پر ارزش سايه بر فكر و فرهنگ آنها انداخته بود. و آن چه از پيشينيان بود براي آنها مقدس مي نمود. هر كهنه اي بوي خوش تازگي مي داد. و شايد بدين جهت دوره جاهليت بدان گفته اند. همه ي آن چه تحت عنوان رفتار و كردار در اين سرزمين اتفاق افتاده؛ يا فاقد انديشه است يا بسيار سطحي و بدون ژرفاست. چه بسا از دو سوي اين جزيره؛ يعني ايران و روم، آثاري مكتوب دوره ي پيش از اسلام به اين سرزمين گذرا اشاره اي كرده باشد و گرنه خود اين سرزمين فاقد اثر مكتوب و مستند پيش از ظهور اسلام است. بي فرهنگ نبودند، ولي تمدني هم نداشتند. بيش تر متأثر از فرهنگ هاي ديگر بوده اند.
گرچه شايد به نظر برسد كه در ابتدا قلمرو و مرز انديشه هم روشن و مشخص بود. ولي بشري كه انديشيدن در او شكل گرفت و به بار نشست و به انديشيدن عادت كرد، حتي به همان مرزها هم خواهد انديشيد. مهم اين است كه او بينديشد. شايد اين دشوارترين كاري است كه فرد مي تواند انجام دهد. فراخواني ديگران به انديشيدن و فراهم ساختن ابزار و امكانات اوليه براي انديشيدن، مثل باسواد كردن آنان. از همان ابتدا پيامبر فرمود تا قرآن را بنويسند.
بايد توجه داشت كه انديشيدن و فكر كردن دقيقاً نقطه مقابل تقليد و پيروي است. انديشيدن افراد را از پيروي باز مي دارد. مشكل موسي اين بود كه اهل انديشه بود تا آخر هم با راهبر خود مشكل داشت. نمي توانست رهرو بي مسأله و بدي دغدغه اي با خضر باشد. كساني كه اهل تفكرند، به راحتي تن خواسته هاي ديگران نمي دهند. رهبران، افراد انديشه ورز و انديشه مند هستند، ولي پيروان فاقد انديشه و تفكر. و دوره ي بعثت پيامبر(ص) چنين افرادي كم بودند.
جالب است كه بدانيم به لحاظ تاريخي هر چقدر كه جلوتر مي آييم، مدعيان رهبري در بين اعراب جزيرة العرب فزوني مي يابند. كساني كه در خود توان هدايت و رهبري جامعه را مي بينند كه اين خود يعني انديشه و فكر داشتن است. در مكه، بزرگ مكه بود كه تصميم مي گرفت و در اطراف آن بزرگان قبائل. حتي پس از بعثت در همان اوائل همين بزرگان قبائل بودند كه از جانب همه ي اهل قبيله بيعت مي كردند:
«اذا جاء نصرالله و الفتح، يدخلون في دين الله افواجا» (4)
پيش تر، بزرگان قبائل بودند كه اهل قبيله هم با تصميم آن بزرگ مخالفت نمي كردند و به تعهدات او پاي بند بودند. پيامبر خواست اين ويژگي را در آنان از بين ببرد و بخشكاند. بدين جهت بار تكليف را نه بر دوش رهبر قبيله. بلكه بر شانه تك تك افراد گذاشت. در فرهنگ ديني اسلام سخن از وظيفه، موظف و موظفه به؛ سخن از تكليف، مكلف و مكلف به است.
پيامبر آنان را بايد وادار به فكر مي كرد. مهمتر آن بود كه پيشتر زمينه ي فكر كردن را هم فراهم مي ساخت:
1. بيان نمونه هايي كه افراد را وا بدارد تا درباره آنها بينديشند.
2. طرح پرسش و خواستن پاسخ از آنان و مشاركت خود در پيدا كردن پاسخ صحيح.
3. بيان ارزش فكر كردن.
4. نكوهش پيروي محض از گذشتگان و نياكان.
خداوند درآيات بسياري ، از اين كه افراد به پيروي از گذشتگاه پرداخته اند، انتقاد مي كند. و آنان را مورد سرزنش قرار ميدهد. نفس زير سؤال بردن نياكان، آنان را تأمل وا مي دارد.
5. پرهيز از پيرو پروري
پيامبر آموزه هاي ديني را به گونه اي مي آموزاند كه افراد خود عامل بدان و نيز مروج آن باشند. كساني كه ايمان مي آوردند و لازم بود تا در جريان سوابق ديني قرار بگيرند، پيامبر يكي از ياران خود را مي فرستاد تا آن چه را كه وحي شده است، به آنان بياموزد. فرق افراد تازه ايمان آورده با مؤمنين در اين بود كه اينان اندوخته هاي ديني بيشتري داشتند و آنان نداشتند و پس ازچندي همراهي و همياري، برابر هم و همسو مي شدند. (5) بدين جهت پيامنر آنان را صحابه ـ همراهان ـ خطاب مي كند. و مانيز از آنها به همراهان ياد مي كنيم. همراهان رسول الله، نه پيروان رسول الله (بار معنايي صحابه و تمايز آن با آن چه كه به عنوان تقليد يا مريد و... مطرح مي شود هم بسيار ارزشمند و هم ژرف است).
پيامبر كوشيد تا پيروي چشم و گوش بسته را از بنيان برافكند و عقلانيت ديني را جايگزين آن سازد، ولي عربها به جهت سختي كار عقلاني و فكر كردن، پيامبر را جايگزين آن كردند. قرآن اصرار دارد كه او هم چون ديگران است. از او بعنوان الگو ياد مي كند كه در الگو، گزينش آگاهانه است. اما آنان پيامبر از عرش به فرش آمده را بر عرش مي گذارند. گويا بخشي از تلاش پيامبر بي حاصل ماند.

جلوه هايي از تلاش پيامبر

ظهور و بروز انديشيدن و فكر كردن كم و بيش در زمان خود پيامبر بود و تجلي عيني و واقعي آن بعد از رسول الله اتفاق افتاد. در زمان پيامبر ياران او به گروه ها و دسته هاي مختلف تقسيم شده بودند. و پس از رحلت پيامبر به عنوان سه جريان عمده، سه طرح حكومتي داشتند. همانهايي كه از حل در گيريها و كشمكشهاي خود ناتوان بودند، اينك ولايت سلطنت و خلافت را به عنوان سه روش حكومتي ارائه مي كنند. گرچه طرح اوليه آن بسيارخام و ساده؛ ولي بيان آن حاكي از نوعي دستيابي به بلوغ فكري بود. افراد به حدي رسيده بودند كه بتوانند خود را با جوامع پيراموني مقايسه كنند. دور هم جمع شوند و با گفت و گوـ نه شمشير كشيدن ـ به حل و فصل مسائل عمومي بپردازند. و با روي آوردن به خلافت مي بينيم كه با گذشت ايام، قاعده ها، قانونها و آيينها تأمين مي شود. ابوبكر خليفه ي پاره وقت بود. بعد متوجه شدند كه يك جايي و مكاني به عنوان جايگاه خلافت لازم است. اينها حاصل همان فكر و انديشه اي بود كه پيامبر بذرآن را پاشيد و مسلمانها را تجربه و زمين خوردنها، راه هاي برون رفت از آن را، از اين جا و آن جا، با سرك كشيدن، براي بهبود امور خود يافتند. سامانه ديواني را سامان بخشيدند. در همراهي و زندگي و آميختگي با يهوديان و مسيحيان و مجوسان پرسشهايي مطرح شد كه لازم بود بدانها پاسخ داده شود. برخي در تلاش بودند تا به رفتارها و كردارهاي مسلمانان چارچوب ببخشند و نظام مندش كنند. در مراحل نخست كه اين چنين نبود، بلكه با گذشت ايام اينها سامان يافت.
تلاش پيامبر اين بود كه همه، اسلام را فهم كنند. و همين كه برخي اصرار مي ورزيدند كه ما را كتاب خدا كافي است، شايد به اين علت باشد كه آن را راهگشا و گره گشا مي ديدند. اگر به پيشينه ي ديني توجه شود، بحث تقليد ـ آن چه كه امروز مرسوم است ـ بسيار تازه و دير هنگام است. از پيشينه و ريشه ي تاريخي قرص و محكمي برخوردار نيست. بلكه بر عكس اجتهاد كه مبتني بر انديشيدن است، بسيار بالنده و پرشكوه بود. در قرآن كه آمده است دسته اي از مردم بروند و آموزه هاي ديني را فرا بگيرند، نه براي اين است كه ديگران مقلد و پيرو آنان باشند؛ بلكه براي اين است كه آنان فرا بگيرند تا به ديگران بياموزند. بحث از نقل و انتقال دانش است، نه تقويت و شكل داد پيروي. لذا چيزي به نام پيروي از گذشتگان شايد در فرهنگ ديني اسلامي چندان جايي به لحاظ تاريخي نداشته باشد. مگر پيروي از خداوند و بندگي او كه اين سخن ديگري است. در آيين اسلام مردم بنده ي پيامبر نبودند، بلكه آزاد شده به دست او خود را مي ديدند.
در گذشته هم اگر افراد در احكام، در مثل از شيخ طوسي پيروي مي كردند، به معناي پيروي نبوده است، بلكه به معناي اعتماد به پژوهشهاي او بوده است. هم اكنون هم وضع اين گونه است. افراد به تحقيقات عالم ديني اعتماد و بدان عمل مي كنند. بدين جهت مي گردند تا فرد اهل ورعي بيابند كه به نظرشان از ديگران با سوادتر باشد؛ زيرا يافته هاي او بيش تر به حقيقت و واقعيت نزديك است.
اسلام استوار بر عقل و انديشه است.«الاسلام يعلو ولايعلي عليه» نه در عرصه خون و شمشير و جنگ است، بلكه در عرصه فكر و انديشه و استدلال است. برتري اسلام در حوزه ي معرفتي است. لذا بايد توجه داشت چيزي ديني است كه با عقل بشري سازگار باشد. عقلانيت عمومي از آن سرباز نزند. شرط ديني بودن يك آموزه به اين نيست كه در اين كتاب يا آن كتاب آمده باشد، بلكه مهم اين است كه فردي كه مي خواهد بدان عمل كند آن را بپذيرد و فهم كند، با آن در چالش و كشمكش نباشد. عمل آگاهانه در اسلام يك اصل مسلم است. نفس عمل مهم است. و مهم تر اين كه آن عمل با پشتوانه ي آگاهي باشد، گرچه خود عمل ارزش ذاتي خود را خواهد داشت و نيز اثرش را هم خواهد بخشيد.
بدين جهت ما با چهار دليل در حوزه شرع مواجه نيستيم، بلكه ما يك دليل داريم. اگر كتاب است و اگر سنت است و اگر اجماعي تحقق پيدا كرده، اينك ما هستيم و عقلانيت خود ما. وحي همان متن است. و ما متن را عقل خود فهم مي كنيم. هيچ راهي براي فهم متن به جز بهره گيري از عقل نيست، مگر طريق اشراق كه نيز بايسته است از حيث فهمي مورد تعقل قرار گيرد.
اين كه گفته مي شود در دين عرصه هايي است كه با عقل ناسازگار است، بايد گفت اين عرصه ها ديني نيست. دقت شود كه من نمي گويم بايد براي همه ي مفاهيم ديني برهان اقامه كرد و قابليت برهاني هم دارد، بلكه همه آموزه هاي ديني بايد توجيه بردار عقلاني باشند، با خرد در ستير نباشند. عقل هم كه گفته مي شود، نه عقل كم پيدا يا ناپيدا، بلكه همين عقلي كه همگان از اين نعمت برخوردارند و كسي هم در اين جهت احساس نمي كند كه به او كم داده شده است.
اين چيزي است كه پيامبر با خود به ارمغان آورد. شايد به همين جهت باشد كه برخي متفكران اسلامي اعجاز غير قرآن را نفي كرده اند. چون پيامبر چيزي با خود آورد كه خرد خيز و خرد ساز بود. دليل نداشت كه از او چيزي بر اثبات نبوتش بخواهند. او عقلانيت ديني را به ارمغان آورد. و اين والاترين ارمغان الهي براي بشريت است.
در روشنگري و بيان فلسفه نبوت، متكلمان بر اين باورند كه پيامبر اكرم (ص) به رسالت بر انگيخته شد. تا عدالت را براي مردم به ارمغان آورد؛ البته نه عدالتي كه توسط خود پيامبر(ص) ايجاد شده باشد؛ بلكه به تصريح قرآن كريم: «ليقوم الناس بالقسط.» فاعل اصلي و واقعي تحقق عدالت، خود مردم اند.
بنيان و اساس پديدآوري عدالت در جامعه بر دوش خود مردم نهاده شده است و اين يك سنت تاريخ ياست:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.» (6)
پيامبر آمدند با دو ابزار و يك هدف: يكي كتاب و ديگري ميزان و اين ابزار براي آن است كه مردم عدالت را برپا بدارند.
در «كتاب» ، مفهوم آگاهي و در «ميزان» مفهوم سنجش نهفته است. در اسباب و ابزار سنجش نيز، لايه اي از آگاهي وجود دارد. ضمن آن كه ملاك سنجش در اين آيه به نظر مي رسد كه عقل باشد. چون ما نياز به چيزي داريم كه بتواند بين داده هاي كتاب و ميزان، نسبت برقرار سازد.
از امام صادق(ع) وارد شده است:
«يا هشام ان لله علي الناس حجتين: حجه ظاهره و حجه باطنةه، فاما الظاهره فالرسل و النبياء و الائمه ـ عليم السلام ـ، وأما الباطنه فالعقول.» (7)
خدا را بر مردمان دو حجت است: حجت ظاهري و حجت باطني. و مراد از حجت ظاهري پيامبران و امامان و آثار مكتوب باقي مانده از آنان است و مراد از حجت باطني عقل است.
عقل همان چيزي است كه مي تواند از دو ابزار كتاب و ميزان بهره بگيرد.
اگر پيامبر اكرم(ص) بخواهد عدالت بر پا كند، و آن هم به دست خود مردم، چاره اي نيست جز آن كه خود مردم بخواهند. و گام نخست اين است كه مردم به حدي از ادراك و فهم برسند، تا قدرت بازشناسي بيابند كه چه چيزي خوب و چه چيزي بد است. چه چيزي سودمند و چه چيزي زيان آور به حال آنان است. به اين مرحله از ادراك اگر برسند، عدالت براي آنان، هم خوب و هم لازم خواهد بود.
در ابتدا بايد براي مردم، مفهوم عدالت، خردمندانه جلوه كند، تا مورد پسند آنان واقع گردد. عدالت بايد عرب جاهلي به يك نياز بدل شود، تا آنان بخواهند و اين خواسته و نياز، بايد با تلاش و كوشش خودشان به ضرورت بدل شود، تا آن گاه عدالت در ساحت جامعه به حقيقت بپيوندد و نمود خارجي يابد.
پس پيامبر بايد ساحتي براي احياي عدالت فراهم سازد. به ديگربيان، براي دستيابي مردم به عدالت، لازم است كه نخست فضاي عدالت خواهي پايدار شود. و آن فضا سازي وقتي ممكن است كه مردم خود به آگاهي برسند. و همه تلاش پيامبر، بويژه در مكه؛ براين پايه استوار بود كه افراد را متوجه كند: غير از وضع موجود، جور ديگري هم مي تواند باشد. در حقيقت آنان را از جهل مركب بيرون آورد.
اينك پرسش اساسي اين است كه چگونه مي توان به مرحله آگاهي و سطح بالايي از شعور رسيد؟

پي نوشتها:

1. تكاثر، آيه1و2.
2. هنگامي كه پيامبر 35 ساله بود، قريش جمع شدند تا بناي كعبه را بالا ببرند و سقفي براي آن بسازند. در داخل كعبه چاهي بود كه در آن هدايا و گنجينه هاي كعبه را حفظ مي كردند. مردي به نام دويك، چيزهايي را از گنجينه دزديده بود و يا ديگران دزديده و نزد او گذاشته بودند. قريش به جرم سرقت دست او را بريدند. كشتي كه امواج به ساحل جده كشانده بود، چوب آن را به مكه انتقال داده و توسط مردي قبطي كه نجار بود چوبها را هموار كردند و در كعبه به كار گرفتند. وقتي كار ساختن به مقام رسيد، اختلاف پيدا كردند. كار دشوار شد و براي جنگ آماده شدند. اين درگيري چهار روز به درازا كشيد، تا صلح كردند بر سر اين كه اولين كسي كه از در وارد شود، همو به داوري بپردازد. محمد بن عبدالله از راه رسيد. و او فرمود: تا پارچه اي بياورند و ركن را خود در ميان آن قرارداد و هر دسته را به دست يك گروه داد تا سنگ را بلند كنند. و سپس خود با دست خويش سنگ را در جايش قرار داد. و همگان بدين كار رضايت دادند.
آفرينش تاريخ، مطهري بن طاهر مقدسي، محمدرضا شفيعي كدكني، ج 3 و 4 /648، تهران 1374؛ سيره ابن هشام، ج 204/1، چاپ قم، 1363، حديث بنيان الكعبه.
3. فروغ ابديت، جعفر سبحاني، ج 329/1، پيمان عقبه.
4. سوره نصر.
5. اگر به پرسشهايي كه ياران پيامبر طرح مي كنند دقت شود، از نوع و محتواي پرسشها روشن مي گردد كه ياران او در چه حدي از بينش و دانش اند و پيامبر همين افراد را براي تبليغ دين اعزام مي كند. افراد صادقي بودند و گاه خطا هم مي كردند و خطاي آنان از سر غرض و بيماري نبود.
6. جديد، آيه 25.
7. اصول كافي، ثقه الاسلام الكليني، ج16/1.