داستان جزیره خضراء
دوستان گرامی خلاصه داستان جزیر خضراء که مرحوم علامه مجلسی در مجموعه ذی قیمت بحارالانوار مشروح آن را نقل کرده است، بدون موضع گیری و هر گونه سخن، پیرامون صحت و یا عدم صحت آن برای شما نقل می کنیم، البته برخی از موارد آن را نیز حذف کرده ایم که می توانید به کتابهای نوشته شده در این مورد مراجعه کرده و یا به مجلد 52 بحارالانوار صفحه 159 چاپ های قدیم مراجعه نموده و داستان کامل آن را بخوانید.
خلاصه داستان جزیره خضراء
مرحوم علامه مجلسى قدس سره در بحارالانوار (جلد 52، صفحه 159) مى نویسند: رساله اى یافتم مشهور به داستان جزیره خضراء و چون آن را در کتابهاى روایى ندیدم، عین آن را در فصل جداگانه اى آوردم .مرحوم علامه مجلسى قدس سره: می گوید در آن متن چنین آمده است: من (فضل بن یحیى کوفى) در سال 699 هجری قمری در کربلا از دو نفر از دوستان ، داستانى شنیدم .
آن ها داستان را، از زین الدین على بن فاضل مازندرانى، نقل مى کردند . داستان مربوط به جزیره خضرا در دریاى سفید بود . مشتاق شدم داستان را از خود على بن فاضل مازندرانی بشنوم . به همین دلیل به حله رفتم و در خانه سید فخرالدین، با على بن فاضل ملاقات کردم و اصل داستان را جویا شدم .
او، داستان را در حضور عده اى از دانشمندان حله و نواحى آن چنین بازگو کرد: سالها در دمشق نزد شیخ عبدالرحیم حنفى و شیخ زین الدین على مغربى اندلسى (اسپانیای کنونی) تحصیل مى کردم . روزى شیخ مغربى عزم سفر به مصر کرد . من و عده اى از شاگردان با او همراه شدیم . به قاهره رسیدیم . استاد مدتى در الازهر به تدریس پرداخت، تا اینکه نامه اى از اندلس (اسپانیای کنونی) آمد که خبر از بیمارى پدر استاد مى داد . استاد عزم اندلس کرد . من و برخى از شاگردان با او همراه شدیم .
به اولین قریه اندلس که رسیدیم، من بیمار شدم . به ناچار، استاد مرا به خطیب آن روستا سپرد و خود به سفر ادامه داد .
سه روز بیمار بودم، پس از آن، روزى در اطراف ده قدم مى زدم که کاروانى از طرف کوههاى ساحل دریاى غربى وارد شدند و با خود پشم و روغن و کالاهاى دیگر داشتند . پرسیدم: از کجا مى آیند؟ گفتند: از دهى از سرزمین بربرها مى آیند که نزدیک جزایر رافضیان (شیعیان) است .
هنگامى که نام رافضیان را شنیدم، مشتاق زیارت آنان شدم . تا محل آنان، 25 روز راه بود که دو روز بى آب و آبادى و بقیه آباد بودند، حرکت کردم و به سرزمین آباد رسیدم . به جزیره اى رسیدم با دیوارهاى بلند و برجهاى مستحکم که بر ساحل دریا قرار داشت . مردم آن جزیره، شیعه بودند و اذان و نماز آنها مطابق نماز و اذان شیعیان بود .
آنان از من پذیرایى کردند . پرسیدم: غذاى شما از کجا تامین مى شود؟ گفتند: از جزیره خضراء در دریاى سفید که جزایر فرزندان امام زمان (عج) است که سالى دو مرتبه، براى ما غذا مىآورند .
شانزده روز که گذشت، آب سفیدى در اطراف کشتى دیدم و علت آن را پرسیدم . شیخ گفت: این دریاى سفید است و آن جزیره خضراء .
این آبهاى سفید، اطراف جزیره را گرفته است و هرگاه کشتى دشمنان ما وارد آن شود، غرق مى گردد . وارد جزیره شدیم . شهر داراى قلعه ها و برجهاى زیاد و هفت حصار بود . خانه هاى آن از سنگ مرمر روشن بود.
منتظر شدم تا کاروان کشتى ها از جزیره خضراء رسید . فرماندهى آن، پیرمردى بود که مرا مى شناخت و اسم من و پدرم را نیز مى دانست . او مرا با خود به جزیره خضراء برد .
سید مرا به اطراف برد . در آنجا کوهى مرتفع بود که قبه اى در آن وجود داشت و دو خادم در آنجا بودند . سید گفت: من هر صبح جمعه آنجا مى روم و امام زمان را زیارت مى کنم و در آنجا ورقه اى مى یابم که مسایل مورد نیاز در آن نوشته شده است .
من نیز به آن کوه رفتم و خادمان قبه (گنبد) از من پذیرایى کردند در مورد دیدن امام زمان (عج) از آنان پرسیدم، گفتند: غیر ممکن است .
درباره سید شمس الدین از شیخ محمد (که با او به خضراء آمدم) پرسیدم . گفت: او از فرزندان فرزندان امام زمان است و بین او و امام زمان، پنج واسطه است .
در مسجد جزیره با سید شمس الدین محمد که عالم آن جزیره بود، ملاقات کردم . او مرا در مسجد جاى داد . آنان نماز جمعه مى خواندند (واجب مى دانستند) از سید شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولى من نایب خاص او هستم . به او گفتم: امام را دیدها ى؟ گفت: نه، ولى پدرم، صداى او را شنیده و جدم، او را دیده است
با سید شمس الدین، گفت وگوى بسیار کردم و قرآن را نزد او خواندم . از او درباره ارتباط آیات و اینکه برخى آیات، با قبل چه ارتباطی دارند ، پرسیدم . پاسخ داد.
در جمعه دومى که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صداى بسیار زیادى از بیرون مسجد شنیده شد . پرسیدم: این صداها چیست؟ سید پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعه میانى ماه سوار مى شوند و منتظر فرج هستند .
پس از اینکه آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش کردى؟ گفتم: نه . گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر باقى مانده اند .
از سید پرسیدم: علماى ما احادیثى نقل مى کنند که هر کس پس از غیبت ادعا کند مرا دیده است، دروغ مى گوید . حال چگونه است که برخى از شما، او را مى بینید؟
سید گفت: درست مىگویى، ولى این حدیث مربوط به زمانى است که دشمنان آن حضرت و فرعونهاى بنى العباس فراوان بودند، اما اکنون که این چنین نیست و سرزمین ما از آنان دور است، دیدار آن حضرت ممکن است .
سید شمس الدین ادعا کرد که: تو نیز امام زمان (عج) را دو مرتبه دیده اى، ولى نشناخته اى . همچنین گفت که آن حضرت هر سال حج مى گذارد و پدرانش را در مدینه، عراق و طوس زیارت مى کند .
این خلاصه اى از داستان بود . همانگونه که گفتیم دوستانی که خواهان اطلاع دقیق ترى هستند، مى توانند داستان را در بحارالانوار یا منابع دیگر مطالعه کنند.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}