بر اساس فلسفه کلی آن‌ها، شکاکان بر اختلاف و تناقض باورهای مرتبط با هنر و زیبایی تأکید داشتند. تا زمانی که یونانیان در انزوا می‌زیستند و با بیگانگان ارتباط اندکی داشتند و تنها هنر و سلیقه خودشان را می‌شناختند، تنوع و دگرگونی‌های اندکی را در میان مجموعه باورها می‌دیدند. اما از دوران حاکمیت اسکندر کبیر وقتی که آن‌ها با دیگران یعنی غیریونانیان و انواع هنر و داوری‌های مربوط به زیبایی رو به رو شدند، به وجود دیدگاه‌های زیباشناختی متناقض پی بردند. شکاکان از این تناقض‌ها به عنوان دلیلی در حمایت از شک‌گرایی زیباشناختیشان سود جستند.
 
اگر فیلسوفان یونانی پیشین زیباشناسی را تقبیح می‌کردند، بدین علت بود که هم به هنر و هم به زیباشناسی بدگمان بودند. افلاطون هنر را و اپیکوریان زیبایی را تقبیح می‌کردند و شکاکان بر زیباشناسی می‌تاختند؛ زیرا ادعا می‌شد که زیباشناسی یک علم است. آن‌ها معتقد بودند، گرچه زیبایی و هنر وجود دارد اما نمی‌توان دانشی حقیقی درباره آن‌ها به دست آورد. به ویژه، آن‌ها بر نظریه های ادبیات و موسیقی می‌تاختند. تا این دوره، نظریه‌ای درباره هنرهای تجسمی وجود نداشت و اگر چیزی در این مورد موجود بود، کسی در علم بودنش ادعایی نکرده بود.
 

بر ضد نظریه ادبی

شکاکان معتقد بودند که شعر نفع اندکی دارد و حتی زیان بار است، زیرا داستان‌هایش ذهن را آشفته می‌سازد. در بهترین حالت، شعر لذت می‌بخشد. شعر فاقد زیبایی عینی است. خوشبختی و فضیلت را نمی‌آموزد. برخلاف آنچه که یونانیان معتقد بودند، شعر فاقد محتوای فلسفی است: از منظر فلسفی شعر یا بی اهمیت است یا کذب. عقیده شکاکان در رابطه با نظریه شعر حتی خصمانه‌تر از خود شعر بود.
 
در دوران یونانی گرایی نظریه ادبی «دستور» (grammar) نامیده می‌شد و برای نظریه پردازان، واژه «دستورنویسان» (grammarians) به کار میرفت. اصطلاح اهل ادب «man of letters»، معادلی لاتینی دارد. شکاکان با «دستور» از سه جنبه مخالف بودند: یعنی آن را ناممکن، غیرضروری و زیان بار می‌دانستند.
 
(الف) نظریه ادبی ناممکن است. از آنجایی که شکاکان بر آن بودند اثبات کنند که هیچ علمی حتی ریاضیات یا فیزیک نمی‌تواند مقتضیات علم را برآورده سازد، برایشان آسان بود که اثبات کنند مطالعه ادبیات نمی‌تواند آن مقتضیات را به جای آورد و در واقع چنین علمی نمی‌تواند وجود داشته باشد و ناممکن است. آن‌ها استدلال کردند که نظریه ادبی یا به معنای آگاهی از همه آثار ادبی است و یا برخی از آن‌ها. اگر به معنای آگاهی از همه آثار ادبی باشد، در این صورت بایستی آگاهی از مجموعه نامتناهی آثار باشد، از آنجایی که نامتناهی ورای ادراک ماست، چنین علمی، ناممکن است. علمی هم که تنها با آثاری محدود سروکار داشته باشد، علم نیست.
 
شکاکان استدلال مشابه دیگری را به ترتیب زیر به کار گرفتند: کار نظریه ادبی با آگاهی از اشیایی است که آثار ادبی توصیفشان می‌کند، یا آگاهی از واژگانی که این آثار به کارشان می‌گیرند. اما بایستی بدانیم که آگاهی از اشیاء حوزه تخصص فیزیکدانان است نه نظریه پردازان ادبی. و آگاهی از واژه‌ها نیز ناممکن است زیرا تعداد نامحدودی از واژه‌ها وجود دارد که هر کسی آن‌ها را به روشی متفاوت به کار می‌برد.
 
(ب) نظریه ادبی غیرضروری است. درست است که آثار ادبی خاصی که دقیق و تعلیمی هستند می‌توانند تا حدی مفید باشند، اما بیان در این آثار شفاف و روشن است و نیازی به تبیین های نظریه پردازان نیست. و آثار ادبی‌ای که به توضیح و شرح نیاز داشته باشند، هدفی سودمند ندارند. ارزیابی آثار ادبی مفید است، اما این کار تنها با فلسفه و مطالعه جدی امکان پذیر است نه با نظریه ادبی حتی ممکن است که نظریه ادبی برای دولت و شهری مفید باشد؛ اما نمی‌توان این نتیجه را گرفت که برای انسان نیز سودمند است. آن تنها در صورتی می‌تواند مفید باشد که انسان را خوشبخت سازد.
 
(ج) نظریه ادبی می‌تواند حتی زیان بار باشد. در میان آثار ادبی، برخی از آثار فاسد، گمراه کننده و مضرند؛ هر نظریه‌ای نیز که با چنین آثاری سروکار دارد و می‌کوشد تا آنان را روشن ساخته و ترویج دهد، بایستی مضر دانسته شود.
 

بر ضد موسیقی

شکاکان با همان نیرویی که به مقابله با نظریه ادبی پرداختند، به نظریه موسیقی تاختند. از آنجایی که قدما قایل به تمایز میان موسیقی و نظریه موسیقی نبودند، و معتقد بودند که موسیقی صرفأ از نظریه استفاده می‌کند، حملات شکاکان هم بر موسیقی و هم بر نظریه‌اش متوجه بود. آن‌ها فکر می‌کردند که درباره ارزش و ظرفیت‌های موسیقی مبالغه شده است. شکاکان دو گونه بر موسیقی تاختند: استدلال اول شبیه به استدلال مکتب اپیکوری بود، و استدلال دوم مخصوص به خودشان بود؛ استدلال اول استدلالی متعادل و استدلال دوم بنیادگرایانه و افراطی بود.
 
استدلال اول، نظریه یونانی بسیار رایج را که بر آثار روان‌شناسانه ویژه موسیقی مبتنی است، مورد حمله قرار می‌دهد. فیثاغورثیان، افلاطونیان و رواقیون، قدرتی جادویی و مثبت را به موسیقی نسبت می‌دادند و معتقد بودند که موسیقی شجاعت سربازان را در جنگ‌ها تقویت می‌کند، خشم را تسکین می‌دهد، لذت را فراهم می‌آورد و در مصیبت‌ها و بدبختی‌ها آرامش می‌بخشد. به همین خاطر است که به عنوان نیرویی مؤثر و مفید دانسته شده است.
 
در نظر شکاکان کل این نیرو یعنی نیروی روانی موسیقی یک توهم است، زیرا انسان‌ها و حیواناتی وجود دارند که موسیقی بر روان آن‌ها یا تأثیر ندارد و یا به طور متفاوت تأثیر می‌گذارد. اگر انسان‌هایی وجود دارند که تحت تأثیر موسیقی عصبانی و غمگین نمی‌شوند و نمی‌ترسند، به خاطر این نیست که موسیقی عواطفی بهتر را در درون آن‌ها بر می‌انگیزاند، بلکه به خاطر این است که به طور موقت توجه‌شان را منحرف می‌سازد.
 ادامه دارد...

منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص369-359، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392