عمر به پايان رسيد در هوس روي دوست

شاعر : امير خسرو دهلوي

برگ صبوري کراست؟ بي رخ نيکوي دوست؟ عمر به پايان رسيد در هوس روي دوست
دور نخواهيم شد ما ز سرکوي دوست ؟ گر همه عالم شوند منکر ما گو شويد
قبله‌ي عشاق نيست جز خم ابروي دوست قبله اسلاميان کعبه بود در جهان
خسته دلم رابجو در شکن موي دوست اي نفس صبح‌دم گر نهي آنجا قدم
گربرساند بما صبح دمي بوي دوست جان بفشانم زشوق در ره باد صبا
خسرو مسکين نکرد ميل بجز سوي دوست روز قيامت که خلق روي به هر سو کنند
چشم به سوي تو بود گوش بديشان نرفت خصم بسي طعنه زد دوست بسي پند داد
قيمت بوسيش هست منت جانيش نيست بوسه به قيمت دهد جان ببرد رايگان