تا حالا شنیدی هر آدمی توی آسمون یه ستاره برای خودش داره، یه ستاره که تو آسمون برات جا نگه داشته. یه ستاره که مواظب هست تو اون‌قدر تو زمین گیر نکنی که یادت بره آسمونی هستی، یادت نره اهل زمین نیستی و فقط چند روز یا چند سال مهمون زمین هستی. یه ستاره که فقط مال خودته و هر وقت که از دنیا به آسمون بری، اون از آسمون می‌افته زمین.

به نظر من هر آدمی هم توی زمین یه کوه برای خودش داره، یه کوه عجیب و غریب، یه کوه که حتّی از داستان‌های غول چراغ جادو هم عجیب‌تره. نمی‌دونم تو چقدر اهل کوه رفتن هستی؟ امّا این کوه خیلی با بقیّه فرق می‌کنه. وقتی کوچولو هستی می‌تونی به راحتی بری و روی قلّه‌اش بشینی و از اون بالا همه‌ی دنیا رو با قدرت تماشا کنی؛ اما وقتی بزرگ می‌شی دیگه رو قلّه‌ی این کوه جا نمی‌شی. نه این‌که این کوه کوچیک باشه؛ نه! مثل اون قلّه‌هایی می‌مونه که توی دل اقیانوس ریشه دارن، خیلی عظمت دارن؛ امّا تو فقط می‌تونی بخش کوچیکی از قلّه رو ببینی که از آب زده بیرون.

بابای هر کس مثل یه کوه می‌مونه که پشت سرش ایستاده، یه کوه مثل دماوند، مثل سبلان یا حتّی اورست که تو می‌تونی بهش افتخار کنی. با این‌که قدّش اندازه‌ی اونا نیست، اما به همون اندازه محکم و استوار پشت من و تو ایستاده.

یادته وقتی بچّه بودیم و می‌خواستیم از سر و کول کوهمون بالا بریم، بعضی وقت‌ها دماغمون می‌خورد به دماغش. درد داشت؛ امّا کیف می‌کردیم یا وقتی باهاش کشتی می‌گرفتیم چقدر حال می‌کردیم. فرق نمی‌کرد کدوممون زمین بخوریم؛ چون در هر دو صورت دست ما به عنوان برنده بالا می‌رفت.

تا حالا شده توی کوه داد بزنی؟ کوه اوّلش چیزی نمی‌گه؛ اما کم‌کم صدات رو توی خودش می‌شکنه و بعد حرفت رو چند بار آهسته با خودش تکرار می‌کنه و دوباره سکوت می‌کنه.

تا حالا شده با بابات دعوات بشه؟ نمی‌دونم چرا؟ امّا چند وقتی می‌شه که من یه جورایی شدم. همه‌اش با همه دعوام می‌شه. نمی‌خوام داد بزنم؛ امّا نمی‌دونم یهو چی می‌شه که این جوری می‌شم. مامان می‌گه پرخاشگری از مشکلات نوجووناست؛ امّا بابام سکوت می‌کنه. دلم نمی‌خواد پرخاشگر باشم. دلم می‌خواد بزرگ بشم؛ اما دلم نمی‌خواد بابام کوچیک بشه. دلم نمی‌خواد غرورم بشکنه؛ امّا دلم هم نمی‌خواد دل بابام بشکنه. آخه وقتی دل یه کوه بشکنه خیلی دردناکه.

نمی‌دونم تو کجای ایران زندگی می‌کنی، نزدیک دماوندی یا سبلان؟ نزدیک دنا هستی یا بینالود؟ دقّت کردی وقتی می‌ری مسافرت و ازشون دور و دورتر می‌شی، کوه کوچیک و کوچیک‌تر می‌شه؛ امّا تو مطمئنی که اون سر جای خودش هست. اون هم‌چنان بزرگ و استوار سر جای خودش نشسته تا تو برگردی پیشش. درست مثل بابای آدم، ‌وقتی به هر دلیل ازش دور می‌شی بازم پشتت محکم ایستاده تا تو برگردی پیشش. شاید برای همینه که روز تولّد محکم‌ترین و بزرگ‌ترین مرد روزگار شده روز پدر.

الهی به حق مولا علی علیه‌السلام پشت هیچ کدوممون خالی نشه و سایه‌ی باباهامون مثل کوه همیشه پشتمون باشه. آمین!


منبع: مجله باران