امام باقر علیه السلام

از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که درشأن آن بانوى بزرگوار فرمود: جده ام زن بسیار راستگویى بود و در خاندان امام حسن (علیه السلام) زنى به درجه و مقام او نرسید.

نام آن حضرت محمد، کنیه ایشان ابوجعفر و القاب ایشان باقر، شاکر و هادى است.

لقب باقر را پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به آن حضرت داده بود و فرموده بود: او علم دین را خواهد شکافت (باقر: شکافنده).

بسیارى از روایات فقهى و غیر فقهى شیعه از آن حضرت روایت شده است.

آن حضرت به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: اى جابر! به خدا قسم، خداوند، علم تمامى آنچه را که قبلا واقع شده و آنچه را که بعدا واقع خواهدشد به من اعطا کرده است! آن حضرت در اعلى درجه صفات کریمه انسانى بود و از این جهت، هم ردیف پدران گرامى خویش و هم دوش آنان به شمار مى آمد.

حیات آن حضرت مقارن با حکومت امویان بود.

هشام بن عبدالملک، ایشان و فرزندشان امام جعفر صادق (علیه السلام) را از مدینه به دمشق احضارکرد و چون آنان وارد دمشق شدند، هشام به منظور تحقیر آن بزرگواران سه روز به آنان اجازه ملاقات نداد.

روز چهارم چون امام داخل شد، مشاهده کرد که هشام بر تخت نشسته و لشکریان مسلح وى اطراف او حضور دارند و محلى را به عنوان هدف تیراندازى معین کرده بودند که بزرگان سپاه به طرف آنان تیراندازى مى کردند.

هشام براى اینکه امام را تحقیر کند و عجز ایشان را آشکار و قدرت خود را هر چه بیشتر جلوه دهد، از امام خواست که به طرف هدف تیراندازى کنند.

بسیارى از روایات فقهى و غیر فقهى شیعه از آن حضرت روایت شده است.

اصرار امام براى خوددارى از این عمل مؤثر واقع نشد و بناچار تیرى را در کمان گذاشتند و به طرف هدف پرتاب کردند.

تیر به هدف نشست.

آنگاه تیر دومى به کمان گذاشتند و به طرف هدف پرتاب کردند که تیر اولى را شکافت و به هدف نشست .

9 تیر توسط آن حضرت زده شد و هر تیر، تیر قبلى را مى شکافت و به هدف مى نشست .  و بدین وسیله نقشه شوم هشام خنثى شد، و همگان متوجه اقتدار امام و توانایى ایشان شدند.

امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: هشام بسیار خشمگین شد و هر تیرى که به هدف مى خورد، رنگ او را دگرگون مى کرد.

او از اینکه امام را به چنین کارى وادار کرده بود پشیمان شد، ولى تصمیم گرفت پدرم را به قتل برساند .

در آن مجلس گفتگوهایى بین امام و هشام بن عبدالملک رد و بدل شد .

چون امام از آن مجلس خارج شدند، جمعى از قسیسین و راهبان یهود را مشاهده کردند که گرد یکى از دانشمندان بزرگ خود را گرفته اند و با او ملاقات مى کنند.امام بطور ناشناس نزد آن عالم رفتند.

چون نظر آن دانشمند مسیحى بر امام افتاد، پرسشهایى از امام (علیه السلام) کرد و پاسخ همه را شنید .

آنگاه گفت: مردى را همراه خود آورده اند که از من داناتر است و به روایتى، شب بعد نزد امام (علیه السلام) آمد و مسلمان شد .

خبر این مناظره به هشام رسید؛ لذا امام را زندانى کرد. ولى در زندان نیز عده اى مجذوب شخصیت ایشان شدند و به امام گرویدند .

به ناچار هشام، امام را به مدینه بازگرداند و براى اینکه آن حضرت را از مردم دور نگه دارد و نگذارد پرتو پرفروغ علم و دانش و هدایت ایشان دلها را تسخیر کند، دستور داد که مردم شهرهاى بین راه، ایشان را به شهر خود راه ندهند .

چون امام باقر (علیه السلام) به شهر مدین رسیدند و مشاهده کردند که مردم مانع ورود ایشان مى شوند، بالاى کوهى رفتند و این آیه را تلاوت فرمودند: "بقیة الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین: بازمانده خدا و بقیةالله براى شما بهتر است اگر ایمان دارید.

شهر مدین شهرى است که حضرت شعیب (علیه السلام)، پیامبر الهى بر مردم آنجا مبعوث شد و قرآن در این زمینه مى فرماید: و إلى مدین أخاهم شعیبا و آیه اى که امام تلاوت فرمودند، سخنى است که پروردگار متعال از قول حضرت شعیب (علیه السلام) نقل مى کند.

امام باقر(علیه السلام) در ضمن سفارش سودمندى به جابر بن یزید جعفى، از یاران خود، چنین فرمود: به خدا قسم کسى شعیه ما نیست مگر آنکه خدا را اطاعت کند و تقوا داشته باشد.

پیرمردى از اهالى مدین چون این آیه را شنید و آن واقعه را مشاهده نمود، به مردم گفت: به خدا قسم، شعیب پیامبر، روى همین کوه این جمله را گفت و من مى ترسم اگر او را راه ندهید، مثل عذاب قوم شعیب بر شما نازل مى شود! مردم از این سخن هراسان شدند و امام باقر(علیه السلام) را پذیرفتند.

چون این خبر به هشام رسید، دستور داد آن پیرمرد را بکشند و همچنین دستور شهادت آن حضرت را نیز صادر کرد.

امامان معصوم ما - گرچه از جهات عدیده در محاصره خلفا بودند و در حال تقیه بسر مى بردند- از هر فرصتى استفاده مى کردند تا حقانیت خود و مقامات الهى و معنوى خود را به مردم بفهمانند و آنان را از جهل و بى خبرى ساخته و پرداخته زمامداران خودسر برهانند و حتى در برابر خلفاى جور نیز با اقتدار ظاهر مى شدند و براستى اگر این جهات نبود و اگر خوف خلفاى ستمگر از گسترش اسلام راستین به دست پیشوایان برحق الهى نبود، چه دلیل منطقى دیگرى براى به شهادت رساندن آنان مى توان یافت.

بنا به قولى، امام باقر(علیه السلام) روز دوشنبه 7 ذى حجه سال 114 هجرى قمرى در مدینه با زهر مسموم شدند و به شهادت رسیدند و در "بقیع"، در جوار بارگاه پدر گرامى و جد خود امام مجتبى (علیهماالسلام) مدفون گردیدند.

آن حضرت در ضمن سفارش سودمندى به جابر بن یزید جعفى، از یاران خود، چنین فرمود: به خدا قسم کسى شیعه ما نیست مگر آنکه خدا را اطاعت کند و تقوا داشته باشد.

قبل از این، شیعه را نمى شناختند مگر به تواضع و فروتنى و کثرت یاد خدا و فراوانى نماز و روزه و تعهد نسبت به همسایگان فقیر و مسکین و مقروضین و به صداقت در گفتار و تلاوت قرآن و خوددارى از سخن گفتن درباره مردم مگر نسبت به خوبیهاى آنان.

جابر عرض کرد: یابن رسول الله! ما در این زمان کسى را با این اوصاف نمى شناسیم! حضرت فرمودند: "اى جابر! با این خیالات و اوهام از راه بیرون مرو! مگر آدمى را همین مقدار کفایت مى کند که ادعاى محبت على (علیه السلام) را بکند؟

اگر بگوید رسول خدا را دوست دارم - حال آنکه ایشان از امیرالمؤمنین بهتراست - و به اعمال آن حضرت عمل نکند، محبت او هیچ سودى براى او ندارد . ما براى شما امان نامه از آتش جهنم نداریم و هیچ کسى را بر خدا حجتى نیست.

هر که مطیع خداوند است، ولى ما و دوست ماست و هر که او را معصیت کند، دشمن ماست و به ولایت ما نمى توان رسید، مگر با پرهیزکارى و عمل شایسته.