شهید آسمانی

نويسنده: مراد کاکاوندی




مصاحبه ای اختصاصی ماه نامه ی راه راستان با خانواده ی شهید موسی صمدی

مقدمه:

عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
جهان بر مدار عشق می چرخد و ذره ای در جهان نیست که عاشق نباشد و در این میان انسان خاکی عاشق ترین خلق شده و چون معشوق پاینده است. پرچم عشق فرو نمی افتد.
به سراغ خانواده عاشقی می رویم که در جامه ی سبز و خونین، آسمانی شد و به محبوب ازلی پیوست. شهید موسی صمدی، آمد تا با کار و بار عاشقی، سر و جان ببازد و فرشتگان را مبهوت کند.
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
ای شب های پر ستاره سنقر، ای نسیم دل انگیز صبحگاهی، ای آسمان روستای قشلاق، جز عشق مباد سرنوشتم.
راه راستان در مصاحبه اختصاصی با خانواده های راست قامتان جاوید. این بار در خدمت خانواده شهید صمدی شجاع، پای حدیث وصل و دلدادگی می نشیند تا شاید بتواند گوشه ای از رمز و راز آسمانی شدن را تقدیم خوانندگان گرامی نماید.

شاگرد با استعداد و تهیدست

مادر گرامی برای شروع به صحبت از دوران کودکی اولین فرزند شهیدتان آقا موسی بفرمایید؟
ایشان در سال 1334 متولد شد، از بچه گی زبر و زرنگ بود و کم حرف. به سن مدرسه که رسید، در همان منطقه خودمان درس خواند. خیلی به خواندن و نوشتن علاقه داشت طوری که در تنها مدرسه روستا جزو نفرات ممتاز کلاس بود. اما متأسفانه با وجود هوش و استعداد خوبی که داشت، چند سال بیشتر توانست به مدرسه برود؛ به خاطر این که در روستا بالاتر از مقطع ابتدایی مدرسه ای وجود نداشت، لذا شرایط ادامه تحصیل فراهم نشد.

هجرت به تهران

بعد از ترک تحصیل به چه کاری مشغول شدند؟
مدتی در روستا به پدرش کمک می کرد، تا اینکه تصمیم گرفت برای پیدا کردن کار به تهران برود. دلمان نمی خواست از ما جدا بشود. هزار جور فکر و خیال به مغزتان وارد شد، نکند در یک شهر غریب اتفاق ناگوای برایش پیش بیاید و ... ولی بالاخره رفت و با درآمدی ناچیز در یک خیاطی مشغول بکار شد و پس از مدتی مهارت لازم را پیدا کرد و با برادر کوچکترشان مغازه ای را اجاره کردند و از آن به بعد برای خودشان کار می کردند.
اگر ممکن است راجع به وضع روحی و اخلاقی آقا موسی بفرمایید؟
حقیقتش زمانی که به تهران رفت، بیشتر از همه نگران وضع روحی و روانی او بودم . بچه های روستا معمولاً از نظر اخلاقی سالم بودند، اما ناهنجاریهای اخلاقی که در تهران وجود داشت، دل مشغولی زیادی برای خانواده ما ایجاد کرده بود. چون آن موقع فساد از در و دیوار شهرها می بارید و عوامل رژیم شاه عمداً طوری برنامه ریزی می کرند که جوانها بیشتر دنبال عیاشی و خوشگذرانی باشند. اما خدا منت گذاشت و خودش دست آقا موسی را در این شهر گرفت. وصل به جلسات دینی و مذهبی کرد، کم کم به مجلس سخنرانی مرحوم حاج شیخ احمد کافی راه یافته بود، همین جلسات، روحیه ی معنوی او را تقویت کرد. خدا را شکر می کنم که اگر چه در زندگی خیلی سختی می کشید، اما از جهت اخلاقی روز به روز بهتر می شد.

همگام با انقلاب

تا چه مدت در تهران ماندند؟
از آنجا که در روستا کار نبود، بیتشر در تهران بود. تا اینکه سال 1354 برای گذراندن خدمت سربازی ثبت نام کرد بعد از گذراندن دوره آموزش- تا پایان دو سال سربازی- در تهران ماند. محل خدمتش پادگانی بود به اسم باغ شاه. خدمت سربازی آقا موسی که تمام شد، مدت زیادی نگذشت که در شهرهای بزرگ، حرکتهای انقلابی مردم شکل گرفت. ما هم جسته و گریخته در جریان قرار می گرفتیم. هر وقت به روستا می آمد، رفقا و هم سن و سال ها دورش حلقه می زند. خلاصه چند روزی که کنار ما بود، برای آنها حرفهای تازه داشت. یکبار هم با خودش نواری آورده بود که سخنرانی امام خمینی (رحمه الله علیه) بود. تا مدتی دست به دست می گشت و به آنهایی که مورد اعتمادش بودند، می داد و سفارش می کرد مبادا مامورهای دولتی متوجه بشوند.

روزهای انقلاب

اگر خاطره ای از دوران انقلابی ایشان دارید بفرمایید؟
روزهایی که انقلاب به پیروزی نزدیک می شد، آقا موسی در تهران بود. باتوجه به اینکه دوره سربازی را در باغ شاه گذرانده بود، در تسخیر همان پادگان خیلی تلاش کرد. آن روزها همیشه درگیر بودند و خیلی بی خوابی کشیده بود به گونه ای که روز 22 بهمن که به شهرستان آمد، نشاختمش.

نبرد با ضد انقلاب

از برادر شهید موسی خواستیم در مورد نحوه در دام ضد انقلاب افتادن ایشان و چگونگی رهائیشان برایمان بگویند ایشان گفتند:
منطقه ما هم مرز با کامیاران است، لذا گروهکهای ضد انقلاب مثل کومله و دمکرات و منافقین خیلی فعالیت می کردند و با درگیری نظامی، می خواستند شهرها را تصرف بکنند. آقا موسی مرتب در منطقه عملیاتی بود تا اینکه جنگ عراق علیه ایران در شروع عملیاتی بود تا اینکه جنگ عراق علیه ایران شروع شد که به منطقه گیلانغرب رفتند اول در قسمت اطلاعات و عملیات کار می کرد. بعد هم به عنوان فرمانده محور انتخاب شد و در همین منطقه بود که از ناحیه پا مجروح شد.
یک سال در آنجا بودند که بنا به پیشنهاد سردارشهید طباطبایی نژاد به سمت فرمانده عملیات سپاه سنقر منصوب شد. هنوز گروهکهای کومله و دمکرات در منطقه بین سقز و کامیاران حضور فعال داشتند که در همین ایام در محور کیوانات- پس از سرکشی به پایگاه های منطقه- در کمین نیروهای ضد انقلاب افتاده بود یک گروه زبده از نیروهای ضد انقلاب در کمینگاه قرار گرفته بودند.
آقا موسی در برگشت از محل بازدید و سرکشی در گردنه ی قشلاق، با رگبار پیاپی گلوله دشمن مواجه می شود. ایشان سریع خودش را از ماشین به پائین پرتاب می کند و با چالاکی و شجاعت، به طرف دشمن حمله ور می شود و در جهات مختلف تیراندازی می کند و با رشادت و پایمردی راه سد شده را باز می کند. دشمن نیز با استفاده از شرایط منطقه ای پا به فرار می گذارد، بعدها به اهالی روستایی که در آن نزدیکی بود، گفته بودند: فکر نمی کردیم سرعت عمل و حجم آتشی که بر روی ما باز شد، کار یک نفر تنها باشد.

اخلاص، رعایت بیت المال، بندگی

چه ویژگیهایی از شهید بیشتر توجه شما را جلب می کرد؟
چند خصلت با جان و دل ایشان آمیخته بود. اول اخلاص؛ هیچ وقت از کارهایی که انجام داده بود، تعریف نمی کرد. وقتی هم سؤال می کردیم، می گفت: یک گوشه ای در خدمت رزمندگان اسلام هستیم.
دوم: رعایت بیت المال؛ همه همرزمان ایشان می گفتند ایشان نسبت به مصرف بیت المال نهایت دقت را داشتند و دائم توصیه می کردند که: مراقب باشید بیت المال حیف و میل نشود! حتی نسبت به نان خشکی که به منطقه می آمد، می گفت: اینها حاصل دست رنج پیر زنان و پیر مردان ماست که برای جبهه اهدا شده ا ست، ما در مقابل اینها مسئولیت داریم.
سوم: راز و نیاز و حال عبادت. حدود یک سال در خدمت ایشان بودم و شاهد راز و نیاز سحرهایشان و حال خوشی که در نماز و دعا داشتند، بود. یکی از فرازهای دعای همیشگی اش، طلب شهادت در راه خدا بود.

و برای همیشه آسمانی شد

بعنوان آخرین سؤال اگر ممکن است از نحوه شهادت برادرتان بگوئید؟
در آخرین عملیایت که در منطقه سردشت انجام دادند، ایشان فرمانده عملیات بودند. تعدادی از همرزمانش در محاصره ضد انقلاب گیر کرده بودند. آقا موسی موفق شده بود در سه مرحله کمین ضد انقلاب را بشکند. با اینکه از ناحیه باز و مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته بود، موفق شد محاصره آنها را کامل بشکند و سخاوتمندانه جان خود را فدای آزادی همرزمانش کرد. در همین عملیات بود که از چند ناحیه بدنش مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و به آرزوی دیرینه اش که شهادت در راه خدا و پیوستن به همرزمان شهیدش بود، رسید.
منبع:ماهنامه ی راه راستان شماره 10، سال دوم، تیر 1386، ص ص 20-21