فردا جمعه ، روز فرمانده ماست !
فردا جمعه ، روز فرمانده ماست !
فردا جمعه ، روز فرمانده ماست !
دستنوشته اي از شهيد علي ميرمجربيان
شهيد ميرمجربيان در زمان شهادت ، بيست سال بيشتر نداشته است . از آن بزرگوار چيزي به عنوان وصيت نامه به جا نمانده است ، اما دست نوشته هاي بسيار زيبا و پرمحتوا از او به يادگار مانده که براي آشنايي نسبي با روحيات و معنوي اش هم که شده ، خواندنش خالي از لطف نيست . اين متن در ساعت يک نيمه شب جمعه ، نوزدهم دي ماه 1359 ، درست يک شب قبل از انجام عمليات آبادان ـ ماهشهر ( نصر ) نوشته شده است که با اندکي ويرايش آورده مي شود :
« ذلک بأن الله لم يک مغيرا نعمه انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بأنفسهم و ان الله سميع عليم » .
آن هنگام که از محيط اطراف بريده شدم و به صحنه ي آزمايشگاه الهي رسيدم ، ضعيفي و زبوني خويش را در مقابل اين قدرت بزرگ امتحان گيرنده يافتم و به عمق فرمايش حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پي بردم که : « يا رب ارحم ضعف بدني و رقه جلدي و دقه عظمي » .
پنجه هاي به خون آغشته ي باطل ، حقانيت حق را به اثبات مي رساند . از نشانه هاي بر حق بودن ما ، رهبر ماست که چون حضرت حسين بن علي عليه السلام به ميدان مبارزه آمده ؛ و جوانان ما هستند که با شور و شوقي بسان شور و شوق جوانان بني هاشم و انصار ، به صحنه ي جنگ مي آيند ؛ و پيرزنان ما هستند که با جسم و تن رنجورشان براي جبهه نان مي پزند .
چه مي گويد باطل که ادعاي حقانيت مي کند ؟ زهي بي شرمي که با ديدن آثار خدايي خداوند که در اين انقلاب ، بر در و ديوار ، بر دشت و کوه ، بر جنگل و رودخانه ، بر شهر و بيابان ، و بر آسمان و زمين کشور ايران نمايان شده است ، باز هم چنين ادعايي مي کند !
راستي ، چگونه مي توان ملتي را که با امام حسين عليه السلام پيمان بسته و گفته : « اني سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولي لمن والاکم و عدو لمن عاداکم » باطل خواند و از ادامه راهش بازداشت ؟
جواني را به ياد مي آورم که آن شب ، در آن غروب خونين ، برروي صخره ها و در کنار رودخانه و نزديک يک نخلستان ، در حالي که غروب خورشيد حاکي از سرافکندگي اش ، و سرد شدن صخره ها بيانگر همدردي آنها ، و حرکت آب رودخانه نشانه گريه او بود ؛ با تمام وجود فرياد الله اکبر را سر مي داد و رسوايي جنايتکاران را اثبات مي کرد . خمپاره ـ اين پيام آورنده آرزوي رزمندگان ما ـ پاي راست اين جوان را چون گوشت چرخ شده له کرده بود ، و کمرش را چون ساطور از پاهايش جدا ساخته بود ؛ گويا که خيلي زود و به تعجيل مي خواست او را وارد بهشت کند . در آن لحظه ها ، او مولايش حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را صدا مي زد ، گاهي شعار « درود بر خميني » را بر زبان جاري مي کرد و گاهي نويد « اسلام پيروز است ، صدام نابود است » را سر مي داد . به او گفتم که يادي از سرور و سالار شهيدان بکنند ؛ ذکر « يا اباعبدالله » را زمزمه ي زبان گويايش کردم . با چشمان به اشک نشسته اش مولايش را خواند و در همان حال مرغ سعادت شهادت به سراغش آمد و وي را به همراه خود برد .
نيمه شبي را به ياد دارم که دلاوراني (1) عاشقانه به نزديک سنگرهاي کافران رفته و جسد پاک و مطهر برادر شهيدي را که در روز عاشورا به حق پيوسته بود ، آوردند . او که با قدم هاي استوار ، در روز عاشورا به صحنه کربلايي کوه هاي ذيل قدم گذاشته بود ، هنگامي که فيض عظيم شهادت به سراغش مي آيد ، تفنگ ژث خود را با دست هاي گرم و خونآلودش بر سينه چسبانده و برروي آن دراز کشيده و آن قدر از اسلحه و از دين و مملکت خويش پاسداري کرده بود که استخوان هايش از زير گوشت ها پديدار شده بود . بوي خوش جنازه او ، همان سند رسوايي صدام و اربابانش بود .
و امشب اين جوانان با چه شوري به خواب رفتند ؟ با چه ولايتي از تمام علايق دنيوي بريده شده ، و به سوي حق تعالي پيش مي روند ؟
فردا جمعه ، روز فداکاري و روز جان فشاني است . روز جمعه به ولي عصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ تعلق دارد و اينها ، سربازان او هستند ؛ فرمانده خود بهتر مي داند که با سربازان خويش چگونه عمل کند . و آن بزرگوار شاهد است که اينها وصيت نامه ها را نوشته ، پيمان ها را بسته ، و خواهان پيروزي اسلام مي باشند .
پي نوشت :
1 ـ بنا به اظهار برخي دوستان نزديک شهيد ، او خود يکي از اين دلاوران بوده است .
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}