هويت سازي ملي در دوره پهلوي اول (1)
هويت سازي ملي در دوره پهلوي اول (1)
هويت سازي ملي در دوره پهلوي اول (1)
نویسنده : امين ديلمي معزی
باستان گرائي، خوار شمردن ميراث مذهبي، احساس حقارت نسبت به ظواهر تمدن غربي، تغيير نوع پوشاك زنان و مردان و رواج كلاه لگني، بخشهائي از تصوير مدرنيسم مورد نظر رضاشاه بود. اين تجدد تقليدي، بيشتر بر احساسات متكي بود نه بر عقلانيت.
تأسيس سلسلة پهلوي و روي كار آمدن رضاشاه را سرآغاز جديدي در آرايش هويتي جامعة ايرانيان بايد به شمار آورد. در اين دوران دولت مطلقه قدرت خود را به سود خود تمام كرد. اين دولت به منظور ايجاد هويتسازي ملي، باستانگرايي را طراحي كرد و به مرحله اجرا درآورد.
پروژه هويتسازي دولت مطلقة پهلوي كه از آن تحت عنوان هويت ايراني ياد ميشود، در دوران سلطنت رضاشاه، شكل خاصي از هويت اجتماعي را ايجاد كرد. به دنبال تأسيس هويت ايراني متجدد، بار ديگر آرايش هويت جامعة ايران دستخوش تغيير شد و در نقشة آن دگرگونيهاي مهمي به وجود آمد. مي توان گفت كه هويت ايراني متجدد توانست به عنوان هويتسازي مسلط، برتري جدي خود را به رضاشاه و مخالفينش تحميل كند. اين مهم از طريق ايجاد پيوستگي ميان پروژة تجدد ونگاه خاص آن به هويتسازي ملي و باستانگرايي و حمايت دولت مطلقه از آن، صورت پذيرفت. به عبارت دقيقتر تكوين ساخت دولت مدرن نوساز، علت اصلي مسلطشدن هويتسازي ملي و باستانگرايي در ايران بود. اين امر به نوبة خود تغييراتي را در آرايش هويتي ايران پيش آورد.
اصلاحات و نوسازي فرهنگي رضاشاه بر 3 محور ناسيوناليسم، باستانگرايي، تجددگرايي و مذهبزدايي ميچرخيد. در محور ناسيوناليسم، تأثير نهادهاي نوپديد و ترويج باستانگرايي با تأكيد بر يكتايي نژاد آريايي به تأسيس فرهنگستاني با همين رويكرد انجاميد..
تجددگرايي و تضعيف ارزشهاي ديني در يك كاركرد تعاملي، بخشي از برنامههاي نوسازي فرهنگي دولت رضاشاه محسوب ميشد. ريشهدار بودن تفكر ديني و مباني ارزشي حاكم بر جامعة ايراني، مانعي جدي بر سر فرآيند مدرنسازي در اين دوره به شمار ميرفت. تمامي اصلاحات فرهنگي در پي ايجاد هويت جمعي جديد و مباني مشروعيت دولت مطلقة رضاشاه بود كه جوهر اصلي آن، تأكيد بر ناسيوناليسم تجددگرا بود. هدف دولت نوگرا از تمدن جديد، فقط ظاهر بود، نه شكوفايي انديشه و فرهنگ. مخبرالسلطنة هدايت كه بيش از شش سال رئيسالوزراي رضاشاه بودـ در خاطرات خود مينويسد: «در اين اوقات (در سالهاي بعد از تصويب تغيير لباس (دي 1307ش) روزي به شاه عرض كردم: تمدني كه آوازهاش عالمگير است، دو تمدن است: يكي تظاهرات در بلوارها و ديگري تمدن ناشي از لابراتورها. تمدني كه مفيد است و قابل تقليد است، تمدن ناشي از لابراتورها و كتابخانه است. آثاري كه بيشتر ظاهر شد تمدن بلوارها بودكه به كار لالهزار ميخورد و مردم بيبند و بار خواستار بودند.» تغيير پوشاك، كشف حجاب زنان از موضوعات مورد توجه دولت در فرآيند نوگرايي بود. سفر شاه به تركيه در سال 1313 خورشيدي نيز نقطة عطفي در تثبيت باورهاي قلبي او مبني بر لزوم كشف حجاب بود. اثر عميقي كه مشاهدة وضع بانوان ترك بر روحية رضاشاه گذاشت، تا آن حد بود كه وي خطاب به سفير كبير ايران در تركيه گفت: «هنوز عقب هستيم و فوراً بايد با تمام قوا به پيشرفت سريع مردم خصوصاً زنان اقدام كنيم.» بدين ترتيب با ترجيح نظام سياسي و حمايت نخبگان فكري، اصلاحات غير بومي كه مبتني بر الگوهاي بيروني بوده است، مورد توجه قرار ميگيرد و در اين رهگذر ناسيوناليسم باستانگرا، نقش ايدئولوژي حل بحران در دورة اصلاحات را بر عهده ميگيرد. هدف اصلي رضاشاه آن بود كه با نوسازي سريع ايران، عرصه را براي مداخلة بيگانگان در اموركشور تنگ كندو براي چنين هدفي نخست قدرت مطلق را به دست گرفت، سپس مجلس شوراي ملي را به نقش تأييد كننده صرف اقدامش تنزل داد. مقامات كشوري از او بيمناك بودند و وي در اقبال ديوان سالاري فاسد و بيتفاوت كشور رويهاي سرسختانه در پيش گرفت. رضاشاه براي نوسازي ايران كارهائي چون نظام آموزشي، ترك البسة سنتي و پوشيدن لباس اروپايي و ... انجام داد.
متجددين رويكرد خاصي نسبت به الگوي نوسازي ايران داشتند و بيشترين ياري را نيز در تكوين دولت مطلقه كردند.سپس از استقرار سلطنت رضاشاه و تحكيم مباني دولت مطلقة وي، مبحث تجددگرا، از ميان ساير گفتارها، فرصت بيشتري را بدست آورد. بدين لحاظ ميتوان گفت كه پروژة نوسازي ايران در دورة رضاشاه، پروژهاي تجددگرا بود. البته بايد توجه داشت كه اولاً اين پروژه از الگوي تمام عيار منظم و مدوني، در آغاز برخوردار نبود ولي به تدريج ابعاد دقيقتر و روشنتري يافت و از ساير الگوهاي هم عصر خود متمايز شد. ثانياً پروژة تجدد از درون خود، از انسجام و تناسب تام و تمامي برخوردار نبود و همانند ديگر بحثهاي نوسازي ايران دچار برخي ناهمسازيها، گاه تناقضات دروني بود. با اين حال ميتوان گفت مهمترين اصل در مقوله تجدد گذر جامعة ايراني از فئوداليسم به كاپيتاليسم است. ملتهايي كه هويت تاريخي خود را از دست دادهاند، يعني از شناخت واقعي خود فاصله گرفتهاند، سريع مقهور نيروهاي بيگانه شدهاند.
هنگامي كه شاه طرح يا لايحهاي را مد نظر دارد،تصويب ميشود زماني كه مخالف است رد ميشود و هنگامي كه بياعتنا است بحثفراواني صورت ميگيرد. مخبرالسلطنه ميگويد: «در دوره پهلوي هيچ كس اختيارنداشت. تمام امور ميبايست به عرض برسد و آنچه فرمايش ميرود رفتار كند. مقالات و نوشتههاي جرايد بايد در ادارهاي به نام (راهنماي نگارش) در وزارت داخلي دقيقاً بررسي و موشكافي ميشد. مقالهها و نوشته ها بايد داراي مهر (روا) بودند تا چاپ و نشر ميشود و شرط (روايي) مقالات و نوشتهها، اين بود كه بر ضد سلطنت مشروطه نباشد. و الا با روي كار آمدن رضاشاه و «دولت مدرن» او بايد تمامي نهادهاي موجود بار خود را ببندند و بروند. از لحاظ سياسي نيز ناسيوناليسم ايراني به صورت يك ايدئولوژي دولتي در عصر رضاشاه پا به عرصه وجود نهاد تا يك دولت مدرن بر پاية آن ايجاد شود. بنابراين دولت پهلوي اول، اولين دولتي بود كه براساس انديشههاي ناسيوناليستي به دنبال ايجاد هويت واحد ملي برآمد. براساس نشانههاي تاريخي، كاركرد اصلي و اساسي دولت مدرن، همانا ايجاد هويت ملي بود. اينكه رضاشاه براي تحقق ايدة دولت ملي به عواملي مانند زور و سركوب متوسل شد، نشانگر نوپا بودن اين نظام سياسي در ايران بوده است. سياست «ايرانيزاسيون» حكومت پهلوي اول كه به عنوان پيششرط ايجاد يك دولت ـ ملت مدرن تلقي ميشد بر همگرايي تدريجي قومها، اقليتهاي بومي، مذهبي و زباني استوار نبود. اين سياست، بر روش ايلزدايي و نفي هويتهاي ايلاتي اتكاء داشت و درست به اين دليل، منجر به افزايش تنشهاي سياسي بين دولت مركزي و ايلات ساكن در كشور شد. اينكه در دورة مذكور، جنبش هاي تمركززدا با استناد به هويت قومي متفاوت، به مفاهيمي چون زبان، مذهب به مبارزه با قدرت مركزي پرداختند، نشانگر تازه و نوپا بودن اين خودآگاهي بوده است. در گذشته ايلات و قبايل براي كسب قدرت، فرمانروايي و توسعة نامحدود آن به مبارزه بر ميخاستند كه ماهيتي كاملاً متفاوت با ادعاهاي جديد قومي داشت و علت آن هم به ايجاد خودآگاهي جديد، متكي بر خواستهاي قومي باز ميگشت. اينكه رضاشاه در تشكيل دولت مدرن، متوسل به سركوب ايلات و قبايل شده،خود گواه بر جديد بودن مفهوم ناسيوناليسم در ايران است كه نارضايتيهاي بسياري را در پي داشت. اين نارضائيها به حدي رسيد كه اغلب مردم ايران به يك انقلاب خونين و حتي گسترش جنگ به ايران راضي بودند. از زاويه ديگري به جرأت ميتوان گفت كه دولت رضاشاه، دولت ناسيوناليستي نبود. چون ناسيوناليسم مبتني بر حاكميت ملي و فزوني قدرت و ارادة ملي است. در واقع ناسيوناليسم، زماني محقق ميشود كه دولت ملي، قدرت خود را از ملت كسب كند. حال آن كه هيچ يكي از دولتهاي پهلوي از چنين وضعيت برخوردار نبودند. وحدت و انسجام ملي به معناي تلقي مشترك عقلي از خود و محيط بيروني است. رضاشاه به طور مصنوعي و بر پايههاي شناور ميخواست اين هويت ملي را ايجاد كند كه در عمل شكست خورد. بنابراين يك ساختار سياسي جديد هنگامي مبتني بر عقلانيت است كه بتواند خالق فرهنگ سياسي خود باشد و هويت ملي به واسطة اين تحول بر هويتهاي قومي، گروهي و عشيرهاي غلبه يابد. اين در حالي بود كه قرنها مجموعه فرهنگ عشايري بر گسترة سرزمين ايران سايه افكند و فرهنگ بومي، محلي و عشيرهاي در مدت زماني متمادي به واسطة استمرار به فرهنگ سياسي غالب در ايران زمين تبديل شد كه از آن به مثابة يك مانع اساسي در شكلگيري هويت ملي و يكپارچگي سياسي ياد ميشود. پيريزي اين دولت مدرن به بهاي سركوبي تحول و پيشرفت سياسي و تمامي مظاهر آرمانهاي دموكراتيك انجام گرفت. چنين تصور ميشد كه نوسازي كشور تنها از راه خودكامگي و سركوب نهادهاي دموكراتيك دست يافتني است. خودكامگي در اداره امور كشور و اعمال زور و فشار براي حصول اطاعت و پيروي زيردستان، همواره با كوتاهي در وسعت بخشيدن به پايگاههاي اجتماعي ـ اقتصادي حكومت و غفلت در تشكيل و ترغيب احزاب معتبر سياسي، ناگزير نتايج ويرانگر به بار ميآورد.
... ادامه دارد.
منبع:موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
/س
چكيده
مقدمه
تأسيس سلسلة پهلوي و روي كار آمدن رضاشاه را سرآغاز جديدي در آرايش هويتي جامعة ايرانيان بايد به شمار آورد. در اين دوران دولت مطلقه قدرت خود را به سود خود تمام كرد. اين دولت به منظور ايجاد هويتسازي ملي، باستانگرايي را طراحي كرد و به مرحله اجرا درآورد.
پروژه هويتسازي دولت مطلقة پهلوي كه از آن تحت عنوان هويت ايراني ياد ميشود، در دوران سلطنت رضاشاه، شكل خاصي از هويت اجتماعي را ايجاد كرد. به دنبال تأسيس هويت ايراني متجدد، بار ديگر آرايش هويت جامعة ايران دستخوش تغيير شد و در نقشة آن دگرگونيهاي مهمي به وجود آمد. مي توان گفت كه هويت ايراني متجدد توانست به عنوان هويتسازي مسلط، برتري جدي خود را به رضاشاه و مخالفينش تحميل كند. اين مهم از طريق ايجاد پيوستگي ميان پروژة تجدد ونگاه خاص آن به هويتسازي ملي و باستانگرايي و حمايت دولت مطلقه از آن، صورت پذيرفت. به عبارت دقيقتر تكوين ساخت دولت مدرن نوساز، علت اصلي مسلطشدن هويتسازي ملي و باستانگرايي در ايران بود. اين امر به نوبة خود تغييراتي را در آرايش هويتي ايران پيش آورد.
نوسازي در عصر پهلوي
اصلاحات و نوسازي فرهنگي رضاشاه بر 3 محور ناسيوناليسم، باستانگرايي، تجددگرايي و مذهبزدايي ميچرخيد. در محور ناسيوناليسم، تأثير نهادهاي نوپديد و ترويج باستانگرايي با تأكيد بر يكتايي نژاد آريايي به تأسيس فرهنگستاني با همين رويكرد انجاميد..
تجددگرايي و تضعيف ارزشهاي ديني در يك كاركرد تعاملي، بخشي از برنامههاي نوسازي فرهنگي دولت رضاشاه محسوب ميشد. ريشهدار بودن تفكر ديني و مباني ارزشي حاكم بر جامعة ايراني، مانعي جدي بر سر فرآيند مدرنسازي در اين دوره به شمار ميرفت. تمامي اصلاحات فرهنگي در پي ايجاد هويت جمعي جديد و مباني مشروعيت دولت مطلقة رضاشاه بود كه جوهر اصلي آن، تأكيد بر ناسيوناليسم تجددگرا بود. هدف دولت نوگرا از تمدن جديد، فقط ظاهر بود، نه شكوفايي انديشه و فرهنگ. مخبرالسلطنة هدايت كه بيش از شش سال رئيسالوزراي رضاشاه بودـ در خاطرات خود مينويسد: «در اين اوقات (در سالهاي بعد از تصويب تغيير لباس (دي 1307ش) روزي به شاه عرض كردم: تمدني كه آوازهاش عالمگير است، دو تمدن است: يكي تظاهرات در بلوارها و ديگري تمدن ناشي از لابراتورها. تمدني كه مفيد است و قابل تقليد است، تمدن ناشي از لابراتورها و كتابخانه است. آثاري كه بيشتر ظاهر شد تمدن بلوارها بودكه به كار لالهزار ميخورد و مردم بيبند و بار خواستار بودند.» تغيير پوشاك، كشف حجاب زنان از موضوعات مورد توجه دولت در فرآيند نوگرايي بود. سفر شاه به تركيه در سال 1313 خورشيدي نيز نقطة عطفي در تثبيت باورهاي قلبي او مبني بر لزوم كشف حجاب بود. اثر عميقي كه مشاهدة وضع بانوان ترك بر روحية رضاشاه گذاشت، تا آن حد بود كه وي خطاب به سفير كبير ايران در تركيه گفت: «هنوز عقب هستيم و فوراً بايد با تمام قوا به پيشرفت سريع مردم خصوصاً زنان اقدام كنيم.» بدين ترتيب با ترجيح نظام سياسي و حمايت نخبگان فكري، اصلاحات غير بومي كه مبتني بر الگوهاي بيروني بوده است، مورد توجه قرار ميگيرد و در اين رهگذر ناسيوناليسم باستانگرا، نقش ايدئولوژي حل بحران در دورة اصلاحات را بر عهده ميگيرد. هدف اصلي رضاشاه آن بود كه با نوسازي سريع ايران، عرصه را براي مداخلة بيگانگان در اموركشور تنگ كندو براي چنين هدفي نخست قدرت مطلق را به دست گرفت، سپس مجلس شوراي ملي را به نقش تأييد كننده صرف اقدامش تنزل داد. مقامات كشوري از او بيمناك بودند و وي در اقبال ديوان سالاري فاسد و بيتفاوت كشور رويهاي سرسختانه در پيش گرفت. رضاشاه براي نوسازي ايران كارهائي چون نظام آموزشي، ترك البسة سنتي و پوشيدن لباس اروپايي و ... انجام داد.
دولت مطلقه، تجدد و هويتسازي ملي
متجددين رويكرد خاصي نسبت به الگوي نوسازي ايران داشتند و بيشترين ياري را نيز در تكوين دولت مطلقه كردند.سپس از استقرار سلطنت رضاشاه و تحكيم مباني دولت مطلقة وي، مبحث تجددگرا، از ميان ساير گفتارها، فرصت بيشتري را بدست آورد. بدين لحاظ ميتوان گفت كه پروژة نوسازي ايران در دورة رضاشاه، پروژهاي تجددگرا بود. البته بايد توجه داشت كه اولاً اين پروژه از الگوي تمام عيار منظم و مدوني، در آغاز برخوردار نبود ولي به تدريج ابعاد دقيقتر و روشنتري يافت و از ساير الگوهاي هم عصر خود متمايز شد. ثانياً پروژة تجدد از درون خود، از انسجام و تناسب تام و تمامي برخوردار نبود و همانند ديگر بحثهاي نوسازي ايران دچار برخي ناهمسازيها، گاه تناقضات دروني بود. با اين حال ميتوان گفت مهمترين اصل در مقوله تجدد گذر جامعة ايراني از فئوداليسم به كاپيتاليسم است. ملتهايي كه هويت تاريخي خود را از دست دادهاند، يعني از شناخت واقعي خود فاصله گرفتهاند، سريع مقهور نيروهاي بيگانه شدهاند.
فرآيند شكلگيري دولت مدرن
هنگامي كه شاه طرح يا لايحهاي را مد نظر دارد،تصويب ميشود زماني كه مخالف است رد ميشود و هنگامي كه بياعتنا است بحثفراواني صورت ميگيرد. مخبرالسلطنه ميگويد: «در دوره پهلوي هيچ كس اختيارنداشت. تمام امور ميبايست به عرض برسد و آنچه فرمايش ميرود رفتار كند. مقالات و نوشتههاي جرايد بايد در ادارهاي به نام (راهنماي نگارش) در وزارت داخلي دقيقاً بررسي و موشكافي ميشد. مقالهها و نوشته ها بايد داراي مهر (روا) بودند تا چاپ و نشر ميشود و شرط (روايي) مقالات و نوشتهها، اين بود كه بر ضد سلطنت مشروطه نباشد. و الا با روي كار آمدن رضاشاه و «دولت مدرن» او بايد تمامي نهادهاي موجود بار خود را ببندند و بروند. از لحاظ سياسي نيز ناسيوناليسم ايراني به صورت يك ايدئولوژي دولتي در عصر رضاشاه پا به عرصه وجود نهاد تا يك دولت مدرن بر پاية آن ايجاد شود. بنابراين دولت پهلوي اول، اولين دولتي بود كه براساس انديشههاي ناسيوناليستي به دنبال ايجاد هويت واحد ملي برآمد. براساس نشانههاي تاريخي، كاركرد اصلي و اساسي دولت مدرن، همانا ايجاد هويت ملي بود. اينكه رضاشاه براي تحقق ايدة دولت ملي به عواملي مانند زور و سركوب متوسل شد، نشانگر نوپا بودن اين نظام سياسي در ايران بوده است. سياست «ايرانيزاسيون» حكومت پهلوي اول كه به عنوان پيششرط ايجاد يك دولت ـ ملت مدرن تلقي ميشد بر همگرايي تدريجي قومها، اقليتهاي بومي، مذهبي و زباني استوار نبود. اين سياست، بر روش ايلزدايي و نفي هويتهاي ايلاتي اتكاء داشت و درست به اين دليل، منجر به افزايش تنشهاي سياسي بين دولت مركزي و ايلات ساكن در كشور شد. اينكه در دورة مذكور، جنبش هاي تمركززدا با استناد به هويت قومي متفاوت، به مفاهيمي چون زبان، مذهب به مبارزه با قدرت مركزي پرداختند، نشانگر تازه و نوپا بودن اين خودآگاهي بوده است. در گذشته ايلات و قبايل براي كسب قدرت، فرمانروايي و توسعة نامحدود آن به مبارزه بر ميخاستند كه ماهيتي كاملاً متفاوت با ادعاهاي جديد قومي داشت و علت آن هم به ايجاد خودآگاهي جديد، متكي بر خواستهاي قومي باز ميگشت. اينكه رضاشاه در تشكيل دولت مدرن، متوسل به سركوب ايلات و قبايل شده،خود گواه بر جديد بودن مفهوم ناسيوناليسم در ايران است كه نارضايتيهاي بسياري را در پي داشت. اين نارضائيها به حدي رسيد كه اغلب مردم ايران به يك انقلاب خونين و حتي گسترش جنگ به ايران راضي بودند. از زاويه ديگري به جرأت ميتوان گفت كه دولت رضاشاه، دولت ناسيوناليستي نبود. چون ناسيوناليسم مبتني بر حاكميت ملي و فزوني قدرت و ارادة ملي است. در واقع ناسيوناليسم، زماني محقق ميشود كه دولت ملي، قدرت خود را از ملت كسب كند. حال آن كه هيچ يكي از دولتهاي پهلوي از چنين وضعيت برخوردار نبودند. وحدت و انسجام ملي به معناي تلقي مشترك عقلي از خود و محيط بيروني است. رضاشاه به طور مصنوعي و بر پايههاي شناور ميخواست اين هويت ملي را ايجاد كند كه در عمل شكست خورد. بنابراين يك ساختار سياسي جديد هنگامي مبتني بر عقلانيت است كه بتواند خالق فرهنگ سياسي خود باشد و هويت ملي به واسطة اين تحول بر هويتهاي قومي، گروهي و عشيرهاي غلبه يابد. اين در حالي بود كه قرنها مجموعه فرهنگ عشايري بر گسترة سرزمين ايران سايه افكند و فرهنگ بومي، محلي و عشيرهاي در مدت زماني متمادي به واسطة استمرار به فرهنگ سياسي غالب در ايران زمين تبديل شد كه از آن به مثابة يك مانع اساسي در شكلگيري هويت ملي و يكپارچگي سياسي ياد ميشود. پيريزي اين دولت مدرن به بهاي سركوبي تحول و پيشرفت سياسي و تمامي مظاهر آرمانهاي دموكراتيك انجام گرفت. چنين تصور ميشد كه نوسازي كشور تنها از راه خودكامگي و سركوب نهادهاي دموكراتيك دست يافتني است. خودكامگي در اداره امور كشور و اعمال زور و فشار براي حصول اطاعت و پيروي زيردستان، همواره با كوتاهي در وسعت بخشيدن به پايگاههاي اجتماعي ـ اقتصادي حكومت و غفلت در تشكيل و ترغيب احزاب معتبر سياسي، ناگزير نتايج ويرانگر به بار ميآورد.
... ادامه دارد.
منبع:موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}