یک دشواری در ارزیابی موقعیت زنان در جامعه‌ پیشاصنعتی این است که موقعیت آنها برحسب جایگاه آنان در سلسله مراتب اجتماعی تغییر میکند. زنان قوی و مستقل که کلارک آنطور تحسین شان می ‌کرد، نوعا زنان کشاورزان و کاسب های ثروتمندتر بودند؛ موقعیت زنان کارگر کمتر مطلوب بود. این نکات مربوط به نحوهای است که مناسبات جنسیتی و مناسبات طبقاتی به‌یکدیگر پیوند می خورند؛ و بنابراین، فهمیدن یکی بدون درک دیگری دشوار است.
 
طبقه مفهومی آشکارا دشوار برای تعریف کردن است، هم در کاربردهای جامعه شناختی هم در حکمت عامیانه (فهم عام)، و عدم توافق چشمگیری میان جامعه شناسان مختلف دارای دیدگاه های نظری گوناگون بر سر بنیاد طبقه وجود دارد. با وجود این، توافقی کلی وجود دارد که طبقات را ترتیبات اقتصادی درون جامعه پدید آورده است. در این جا تعریف خودم را از طبقه می آورم که بعضی از درون مایه های مشترک دیدگاه های مختلف را در خود گرد می آورد: طبقه گروهی است که اعضایش موقعیت اقتصادی مشترکی دارند، اغلب درگیر شیوهی زندگی مشترک اند، و از سایر گروه ها برحسب قدرت و منزلت، و امکاناتی که اعضایش برای موفقیت یا ترقی بیشتر از لحاظ مادی دارند متمایز می ‌شوند. روشن است که، همان طور که اقتصاد پیشاصنعتی خیلی با اقتصاد ما فرق دارد، گروه های اقتصادی مختلفی هم پدید آورد. درواقع، کاربرد خود واژهی «طبقه» پیش از قرن نوزدهم رایج نبود. مردم عادت داشتند از رسته ها یا مراتب ، یا در یک کلام از ثروتمند و فقیر صحبت کنند. با وجود این، جامعه بر طبق شالودهای اقتصادی برحسب ثروت، دارایی و نحوهی گذران زندگی مردم عمیقة تقسیم شده بود.
 
در رأس سلسله مراتب طبقات ملاک، از شاه و اشراف گرفته تا پول داران و ارباب های محلی ای که بر یک ده کوچک خاص سلطه داشتند، قرار داشتند. این گروه، که با داشتن زمین به عنوان شالودهی ثروتش تعریف می شد، گروه برگزیده‌ی کوچکی بود. یک مورخ، به نام رابرت ملکالم سن، تخمین می ‌زند که ۷۵ تا ۸۰ درصد جمعیت انگلستان در پایان قرن هفدهم کارگر بودند (ملکالم سن، ۱۹۸۱). بیشتر اینان برای گذران زندگی شان به این گروه برگزیده متکی بودند، از آنان زمین اجاره می ‌کردند، یا به عنوان کارگر به استخدام آنان در می آمدند. در این گروه مدارج فراوانی وجود داشت، از خرده مالکان گرفته تا روستاییان فقیر تا تهیدستان؛ ولی آنچه در همه‌ی آنها مشترک بود فقدان هرگونه ثروت واقعی، اتکا به ثروتمندان برای کار یا فروش محصول شان، و امکان افتادن به فقر به دلیل منابع محدودشان بود. پیشه وران و کاسبکاران را می ‌توان نوعی طبقهی متوسط میان این دو گروه بندی مالکان زمین و کارگران کشاورز محسوب کرد که به لحاظ اینکه معیشت شان به زمین وابسته نبود با آنان تفاوت داشتند. کارل مارکس این گروه های شهری را پیشتازان جامعه‌ی جدید صنعتی می دانست.
 

 [سازمان های صنفی]

 سازمان های صنفی که حقوق شان را پادشاه با پشتوانه قانونی تضمین می ‌کرد، به صنعتگران درجه ای از استقلال و اهمیت، و منزلت بالاتری از منزلت کارگران عادی کشاورزی اعطا کردند. این سه گروه بندی عمده‌ی طبقاتی در سرتاسر قرون وسطا تا پایان قرن هفدهم وجود داشتند؛ ولی قرن هیجدهم تغییرات مهمی در ساختار اجتماعی به وجود آورد. حتی پیش از پیدایی انقلاب صنعتی، اقتصاد به واسطه تکوین آنچه «صنعت آغازین» خوانده شده است در حال تغییر بود. این سرآغاز صنعت بزرگ مقیاس بود که بر شالودهای سرمایه دارانه عمل می ‌کرد -یعنی سازمان یافته و کنترل شده به منزلهی سوداگری سودآور توسط کارفرمایان غیرکارگر  که سرمایه گذاری اولیه را فراهم می ‌کردند. در نظامی که به «نظام صنعت خانگی» نیز معروف بود، بسیاری از خانواده ها به کار کردن در منازل شخصی خودشان ادامه دادند، ولی با مواد خام اولیه و ابزارهایی که کارفرمایان فراهم می ‌کردند. کارفرمایانی که در ضمن مشخص می ‌کردند که چه کارهایی باید انجام شود، و خود کالاهای تمام شده را روانه‌ی بازار می ‌کردند. این طبقه جدید کارفرمایان از پیشینه های متعددی سر برآوردند: برخی اصالتأ تاجر یا استادکار بودند، برخی کشاورزانی بودند که به تولید صنعتی روی آوردند، و برخی از آنان از زحمتکشان تهیدست بودند. ولی دستیابی آنان به قدرت حاکی از فروپاشی واحد کار خانگی مستقل بود. در عین حال، تغییرات در روش های کشاورزی بدین معنا بود که بسیاری از زارعان یا خانواده هایی که روی زمین کار می ‌کردند مالکیت زمین های کوچک یا اجاره ای شان را از دست دادند، یا آنها را دیگر وسیله‌ی کارآمد امرار معاش نمی دانستند. حصارکشی زمین های مشاع ، که روستاییان می توانستند چارپایان اهلی را در آنها بچرانند و احتیاجات اولیه‌ی خودشان مثل سوخت و مصالح ساختمان را فراهم آورند، امرار معاش افراد فقیر را هم از زمین دشوارتر کرد. افراد بیشتر و بیشتری مجبور بودند به عنوان کارگر «روزمزد» یا حقوق بگیر هم در صنعت و هم در کشاورزی کار کنند.
 
بعدها، قرن هیجدهم شاهد پیدایش دو گروه اجتماعی بود که به عقیده‌ی کارل مارکس دو طبقه از بزرگ ترین طبقات جامعه‌ی صنعتی بودند. سرمایه داران کارفرما و مزدبگیران بدون زمین یا پرولتاریا. در حالی که طبقه‌ی بزرگ مالکان باقی ماندند در آغاز قرن نوزدهم تملک سرمایه (پول، دارایی و ابزار لازم برای انجام دادن کسب و کاری سود آور)، مثل تملک زمین، به منبع مهم قدرت اجتماعی و اقتصادی تبدیل می شد، و سرمایه داران آماده می شدند تا با قدرت سیاسی مالکان زمین دست و پنجه نرم کنند.
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص264-262، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397