پژوهشى درباره اصول اربعمأة (1)

نويسنده: سهيلا جلالى




مقدمه

اصول از مهمترين منابع حديثى شيعه و اوّلين مجموعه هاى حديثى است كه در زمان ائمه (علیه السّلام) فراهم آمده اند. متأسفانه جز اندكى از اين اصول بعينه به دست ما نرسيده است و باقى آنها در بين جوامع و كتب حديثى پراكنده است. اين نوشته به مسائل زير مى پردازد:
1 ـ معناى اصل و تفاوت آن با كتاب ؛
2 ـ زمان تدوين اصول؛
3 ـ تعداد اصول؛
4 ـ امتيازات اصول؛
5 ـ سرنوشت اصول؛
6 ـ فهرست برخى از اصول اربعمأة.1

1 ـ معناى اصل و تفاوت آن با كتاب

اصل واژه اى عربى و اسم است و به معناى «ريشه» و «بُن» به كار مى رود.
راغب گفته است: اصل هر چيز، پايه و قاعده آن است.2
نويسنده معجم الوسيط گفته است: اصل الشيء اساسه الذى يقوم عليه.3
از اين رو اگر نوشته اى را اصل گويند بدان معناست كه مصدر و مرجع است و از كتب ديگر اخذ نشده است. عالمان علم الحديث در معناى اصطلاحى آن رأى واحدى ندارند و در تفاوت آن با كتاب و تصنيف ديدگاههاى مختلفى ارائه كرده اند. كه به چند مورد آنها اشاره مى كنيم.
1 ـ «سيد مهدى بحرالعلوم» در تعريف اصل مى نويسد:
الاصل فى اصطلاح المحدثين من اصحابنا بمعنى الكتاب المعتمد الذى لم ينزع من كتاب آخر وليس بمعنى مطلق الكتاب فانه قد يجعل مقابلاً له فيقال له كتاب، وله اصل؛4
اصل در اصطلاح محدثان شيعه به معناى كتاب مورد اعتمادى است كه از كتاب ديگرى گرفته نشده باشد. اصل به معنى مطلق كتاب نيست، زيرا گاهى در مقابل كتاب به كار مى رود و گاه در مورد شخص واحدى گفته مى شود: «له اصل» و «له كتاب».
گروهى در ايراد گفته اند: علامه سيد بحرالعلوم اين اصطلاح را به متقدمان نسبت داده است، در حالى كه نقيض آن را در حكم متقدمان مى يابيم. در كلام متقدمان در تعريف اصل، «مجموعه مورد اعتمادى از احاديث بودن» شرط نشده است، بلكه در بعضى از موارد، اصول و يا نويسندگان آن مورد تضعيف قرار گرفته اند؛ مثلاً قدما، على بن حمزه را از اصحاب اصول برشمرده اند ولى آثار او را على الاطلاق نپذيرفته اند و حتى شيخ طوسى لعن امام رضا(علیه السّلام) را در مورد او نقل كرده است.5
2 ـ «علامه قهپايى» در تعريف اصل مى نويسد:
فالاصل مجمع عبارات الحجة(علیه السّلام) والكتاب يشتمل عليه وعلى الاستدلالات والاستنباطات شرعاً و عقلاً.6
به عبارت ديگر بنا به نظر علامه قهپايى، اصل، تنها حاوى عبارات معصوم است، ولى كتاب شامل كلام معصوم و استدلالات و استنباطات شرعى و عقلى مؤلف است.
اين رأى را وحيد بهبهانى از قول يك دانشمند نقل كرده است.7
محققان بر اين نظر نيز خرده گرفته اند كه: اوّلاً: گاهى كتاب بر اصل هم اطلاق مى شود و اعم از آن است. ثانياً برخى مصادرى كه در فهرست طوسى و نجاشى به كتاب توصيف شده اند ، اكنون وجود دارند، ولى در آنها استدلال عقلى و شرعى وجود ندارد و تنها نقل احاديث ائمه است مثل كتاب سليم.8
3 ـ «وحيد بهبهانى» گويد:
ان الاصل هو الكتاب الذى جمع فيه مصنّفه الأحاديث التى رواها عن المعصوم او عن الراوى و الكتاب والمصنف لو كان فيهما حديث معتمد لكان مأخوذا عن الاصل غالباً. وانّما قيّدنا بالغالب لانّه ربّما كان بعض الروايات وقليلها يصل معنعناً ولايؤخذ من الاصل وبوجود مثل هذا فيه، لايصير اصلاً؛9
اصل كتابى است كه مصنّفش در آن احاديثى را كه از امام معصوم يا از راوى آن نقل كرده جمع كرده است، ولى در كتاب اگر حديث معتمدى هم باشد غالباً از اصل گرفته شده است. اين تعريف را با قيد «غالباً» مقيّد كرديم، زيرا گاهى برخى روايات به صورت معنعن نقل مى شود كه از اصل گرفته نشده است و به همين دليل اصل نيستند.
«مامقانى» نيز به نقل از فردى نظرى مشابه بيان نموده است و مى نويسد:
ان الاصول هى التى اخذت من المعصوم (علیه السّلام) مشافهة وبوّنت من غير واسطه راو و غيرها اخذ منها، فهى اصل باعتبار انّ غيرها اخذ منها.10
«آقا بزرگ تهرانى» نيز با توجه به معناى لغوى اصل ، معتقد است كه اصل حاوى احاديثى است كه بى واسطه از امام شنيده شده و يا با يك واسطه به امام مى رسد ، با اين شرط كه از روى نوشته ديگرى فراهم نيامده باشد.11
در نقد اين آرا چنين مى توان گفت كه نمى توان در تعريف اصل، صدور مستقيم راويان آن از معصوم و حذف هرگونه واسطه را شرطى انحصارى و بدون استثنا به شمار آورد. ضمن آنكه تمامى اصول در عهد اصحاب ائمه(علیه السّلام) تدوين نشده است.12 تعريف آقابزرگ تهرانى نيز گرچه از جامعيت بيشترى برخوردار است و نظر به مفهوم لغوى اصل دارد، ولى از ابهام خالى نيست چنانچه آقا بزرگ خود در الذريعه از بعضى از كتب تعبير به اصل كرده است.13
از سوى ديگر اين كلمه از قرن 5 هجرى اصطلاح شده است.
4 ـ «وحيد بهبهانى» رأى برخى را درباره تفاوت اصل و كتاب چنين نقل كرده است كه: كتاب مبوّب و مفصل است، ولى اصل مجمع اخبار و آثار است و مبوّب نشده است.14 برخى ديگر برخلاف اين نظر از ظاهر سخن شيخ در ترجمه «احمد بن محمد بن نوح» چنين استفاده كرده اند كه اصول داراى ترتيب خاصى بنا به نظر صاحب اصل بوده است.15
در ردّ اين نظر نيز گفته اند كه برخى از اصول نيز مبوّب هستند، چنانچه اغلب كتابها هم بنابه نظر مؤلفشان ترتيب يافته اند.16 علامه تهرانى معتقد است از سخن شيخ كه گفته است: «كتب فى الفقه على ترتيب الاصول»، در مى يابيم كتاب فقه «احمد بن محمد بن نوح» همانند اصول بدون ترتيب بوده و براساس ابواب فقهى فعلى منظم نشده بوده است، نه اينكه كتاب فقه او داراى ترتيب خاصى براساس ترتيب كتب اصول باشد.17
برخلاف اين دانشمندان كه قائل به تفاوت اصل و كتاب بودند، برخى معتقدند اصل و كتاب مترادفند چنانچه «علامه محمد تقى شوشترى» معتقد است تقابلى بين كتاب و اصل وجود ندارد.18 ايشان نمونه هايى را از كتب رجالى ارائه مى دهد كه دلالت بر اين مسئله دارند. از جمله اين شواهد عبارتند از:
شيخ طوسى در شرح حال «احمد بن ميثم» مى نويسد: روى عن حميد بن زياد، كتاب الملاحم و كتاب الدلالة وغير ذلك من الاصول.19
و در شرح حال «زياد بن مروان» مى نويسد: زياد بن مروان القندى، له كتاب واقفى.20
امّا درمورد «احمد بن محمد بن سلمه» مى آورد:
روى عنه حميد ، بن زياد، اصولاً كثيرة، منها كتاب زياد بن مروان القندى.21
و در مورد «احمد بن حسين بن مفلس» مى نويسد:
روى عنه حميد كتاب زكريا بن محمد المؤمن و غير ذلك من الاصول.22
و در شرح حال «عبيد الله بن احمد بن نهيك» مى نويسد: روى عنه حميد، كتبا كثيرة من الاصول.23
درباره «يونس بن على العطار» مى نويسد: روى عن حميد بن زياد، كتاب ابى حمزة الثمالى و غير ذلك من الاصول.24
به همين ترتيب نجاشى در مورد «ابراهيم بن نعيم عبدى» مى نويسد: له كتاب يرويه عنه جماعة.25
اما شيخ طوسى همين شخص را با همان اوصاف نجاشى ياد كرده غيراز آنكه درمورد او چنين يادآور مى شود: له اصل رواه محمد بن اسماعيل بن بزيع و….26
علامه شوشترى در پايان با توجه به اين شواهد معتقد مى شود كه مقابل اصل، تصنيف قرار دارد، زيرا شيخ در شرح حال «هارون بن موسى تلعكبرى» آورده است: «روى جميع الاصول و المصنّفات»27، و در شرح حال «حيدر بن محمد بن نعيم سمرقندى» آورده: «يروى جميع مصنفات الشيعة و اصولهم.»28
چنانكه شيخ در مقدمه فهرستش نقل مى كند كه «احمد بن حسين بن عبيدالله غضائرى» دو كتاب فهرست نوشته كه در يكى مصنفات و در ديگرى اصول شيعه را برشمرده است.29
در پايان بر بيان علامه شوشترى مى توان افزود كه بسيارى مواردى را كه شيخ اصل برشمرده، نجاشى از آن به كتاب نام برده است و بسيارى از مواردى را كه نجاشى آن را نوادر خوانده شيخ لفظ كتاب بر آن اطلاق كرده است.30
به اين ترتيب در نهايت علامه شوشترى چنين نتيجه مى گيرد:
ثم الظاهر انّ الاصل ما كان مجرد رواية اخبار بدون نقض و ابرام و جمع بين المتعارضين و بدون حكم بصحة خبر او شذوذ خبر، كما فى ما وصل الينا من الاصول: من اصل زيد الزراد و النرسى و اصول غيرهما، سواء كان صاحب الاصل راوياً عن المعصوم بلاواسطه او مع الواسطه كما يفهم من تلك الاصول الواصله الينا.31
به عقيده ما اين ابهامات از عدم تعريف دقيق اين دو اصطلاح نزد متقدمان سرچشمه مى گيرد. چنانچه اشاره شد با دقت در عبارات شيخ طوسى و نجاشى مى توان فهميد دو اصطلاح كتاب و اصل بسيار نزديك به هم و بعضاً به صورت مترادف به كار رفته است.32 از سوى ديگر بسيارى از اين اصول از بين رفته و امكان توجه به محتوا و متن و كيفيت تدوين آنها از ما سلب گشته است. به همين دليل «علامه سيد محسن امين» پس از ذكر برداشت برخى دانشمندان از اصل مى نويسد: «كل ذلك حدس و تخمين!»33 در توجيه نظر محسن امين، آقاى جلالى مى نويسد:
دليل سخن سيد امين آن است كه اين تعريفها حاصل تحقيق در نصوص اصول موجود نيست و اين اصطلاح را در كتب علماى شيعه از قرن پنجم به بعد مى بينيم؛ به تعبير دقيقتر در آثار شيخ مفيد (ت412)، شيخ نجاشى (ت450) و شيخ طوسى (ت460).34
ايشان سپس تعريف وحيد بهبهانى را بهترين تعريف شمرده و با تغيير كوچكى كه در آن مى دهد، تعريف خود از اصل را ارائه مى دهد:
الاصل هو الكتاب الذى جمع فيه مصنّفه الاحاديث التى روى اغلبها عن الصادق (علیه السّلام) سماعاً او عن الراوى و الكتاب والمصنف لو كان فيهما حديث معتمد لكان مأخوذاً من الاصل.35
به اين ترتيب بنا به نظر آقاى جلالى، اصل، كتابى است كه مصنّفش احاديثى را كه اغلب از امام صادق(علیه السّلام) بى واسطه و يا با واسطه يك راوى شنيده، در آن فراهم آورده است، در حالى كه احاديث كتاب و مصنف از اصل فراهم آمده و مستقيماً و براى اوّلين بار نوشته نشده است و كتاب و مصنف فرعِ اصلند.
يكى از محققان دلايل ترادف نسبى اصل و كتاب در عصر صادقين (علیهما السّلام) را بر شمرده است؛36 اين قراين عبارتنداز:
1 ـ درحدود شصت تن از كسانى كه شيخ طوسى و ابن شهر آشوب درباره آنها تعبير «له اصل» را به كار مى برد، نجاشى درباره آنها تعبير «له كتاب» يا «له نوادر» را به كار مى برد، آن هم با توجه به اينكه اين عده همگى از ياران صادقين (علیه السّلام) هستند. اين موضوع در جدولى كه خواهد آمد بخوبى قابل مشاهده است.
2 ـ شيخ طوسى درباره «حريز بن عبدالله سجستانى» مى نويسد:
له كتب، منها: كتاب الصلاة و كتاب الزكاة… تعدّ كلها فى الاصول.37
«ابن ادريس» نيز در آخر سرائر، كتاب حريز را به عنوان اصل قابل اعتماد معرفى مى كند.38 در صورتى كه نجاشى درباره آثار «حريز» فقط با عنوان كتاب ياد مى كند.39 ضمن آنكه مسلم است كه حريز بدون واسطه از امام صادق نقل روايت نمى كند.40
3 ـ شيخ طوسى درباره «محمد بن ابى عمير» و نقشى كه در انتقال اصول اوّليه در طبقه بعد از خود داشته است، مى نويسد: وروى عنه احمد بن محمد بن عيسى كتب مأة رجل من رجال الصادق وله مصنّفات كثيرة وذكر ابن بطة: ان له اربعة وتسعين كتاباً.41
براى آنكه متوجه شويم منظور از صد كتابى كه ابن ابى عمير راوى آنها بوده همان اصول اوّليه است، كافى است در كتابهاى فهرست شيخ و معالم العلماء به ترجمه اسماعيل بن محمد، اسباط بن سالم، بشر بن يسار، حكم بن ايمن، حبيب خثعمى، جميل بن دراج، حسن بن موسى، حسن العطار، حفص بن البخترى، خفص بن سوقه، حفص بن سالم، حارث بن احول، خالد بن صبيح، داود بن زربى، ذريح محاربى، ربيع بن الاصم، سعيد بن غزوان، سعيد بن مسلمه، سفيان بن صالح، شعيب بن اعين، شهاب بن عبد ربه، هشام بن سالم و هشام بن حكم بنگريم تا در يابيم كه اوّلاً: شيخ طوسى و ابن شهر آشوب به هر يك از اين افراد، اصلى نسبت مى دهند، ثانياً: راوى اين اصول نيز همان «ابن ابى عمير» است در صورتى كه اين افراد در رجال نجاشى نيز به عنوان «مروى عنه» ابن عمير ذكر شده اند، اما به آنها فقط عنوان «كتاب» نسبت داده شده است.
4 ـ شيخ طوسى با آنكه در مقايسه با نجاشى تعبير «اصل» را بيشتر به كار برده است، اما در قسمتى از فهرست خود42 از ذكر اين تعبير خوددارى نموده و به بسيارى از ياران امامان باقر تا كاظم(علیه السّلام) كتاب يا كتابهايى نسبت مى دهد كه از جمله آنها مى توان از ابوبصير مرادى، عمر بن اذينه، عمار بن موسى ساباطى عبيد بن زرارة بن اعين، عبداللّه بن بكير، عبدالله بن ميمون قداح، محمد بن نعمان احول، معاوية بن حكيم، معاوية بن عمار، معاوية بن وهب، عبدالله بن سنان، عبدالله بن يحيى الكاهلى، عبدالكريم بن عمر الخثعمى، علاء بن فضيل،… نام برد. نكته قابل توجه آن كه راوى بسيارى از اين كتب نيز افرادى چون: ابن ابى عمير، على بن حسن بن فضال، حسن بن محبوب و على بن حكم هستند و اين افراد معمولاً راويان كتب دست اوّل يا اصول روايى بوده اند.
از اين مطلب مى توان نتيجه گرفت كه تعابير «اصل» و «كتاب» در اصطلاح شيخ نيز بعضاً به صورت مترادف استعمال شده است.
5 ـ نسبت به اصول موجود تا عصر ما كه تعداد آنها شانزده عدد است و به اصول شانزده گانه معروف شده اند، بايد گفت: اكثر اين اصول در كتابهاى شيخ طوسى و نجاشى با عنوان كتاب ذكر شده اند، چنانكه مرحوم مجلسى نيز در قسمت مصادر بحار با همين تعبير از آنها نام مى برد.
6 ـ علامه شوشترى در قاموس الرجال معتقد شده است كه تا قرن پنجم هجرى اصطلاح «كتاب» در مقابل اصطلاح «اصل» قرار ندارد، بلكه اين دو واژه به صورت مترادف به كار رفته و هر دو درمقابل «تصنيف» قرار مى گيرند. وى در اين مورد شواهد متعددى را به عنوان دليل ذكر نموده كه قابل توجه است.43
تا اينجا شش دليل در ترادف اصل و كتاب در لسان متقدمان ارائه گرديد. در صورت عدم صحت اين دلايل، روشن مى گردد.
اوّلاً: در رجال نجاشى، با تمام زحمتى كه نويسنده در جمع آورى كتب متحمّل شده است بيش از ده اصل از اصول اوّليه شيعه بيشتر فهرست نشده است اين بسيار تعجب انگيز است و اساساً خلاف واقعيتهاى تاريخى است، زيرا وقتى شيخ طوسى درباره «احمد بن عبيدالله غضائرى» تصريح مى كند كه او داراى دو كتاب يكى در موضوع اصول روايى و ديگرى در موضوع مصنّفات شيعه بوده است، روشن مى گردد كه تعداد اصول در زمان اين دانشمندان به قدرى بوده كه از ذكر نام و خصوصيات آنها كتابى تشكيل مى شده است و مى دانيم كه ابن غضائرى و نجاشى همدرس و از اقران يكديگر بوده و از نظر مصادر تحقيق و اساتيد هر دو در شرايط يكسانى به سر مى برده اند.
ثانياً: نتيجه ضرورى ديگر اين است كه در معناى «اصل» بين نجاشى و شيخ طوسى اختلاف نظر شديد وجود دارد، زيرا در حدود شصت نفر از اشخاصى كه شيخ درباره آنها تعبير «له اصل» را به كار مى برد و نجاشى صرفاً به ذكر «له كتاب» درباره آنها اكتفا مى كند. اما اين مطلب نيز در جاى خود نمى تواند مورد قبول قرار گيرد، زيرا همان گونه كه گذشت، شيخ طوسى و نجاشى از نظر داشتن اساتيد و مصادر مشترك تقريباً در شرايط مشابهى زندگى كرده و بعيد است تا بدين حدّ بين آنها اختلاف نظر وجود داشته باشد.
با توجه به قراينى كه دكتر معارف بر شمرده اند اين نظر كه «اصل» در قرن پنج هجرى اصطلاح شده است و قبل از آن «كتاب» و «اصل» به صورت مترادف استعمال مى شده اند (حداقل در دوره صادقين ـ علیهما السلام ـ) قوّت مى يابد. در پايان لازم است «نوادر» نيز تعريف شود.
ظاهراً نوشته اى كه در آن جمع احاديثى كه به علت كمى در يك باب مضبوط نمى شوند، آورده مى شود. اين احاديث، يكى يا چند تا هستند، ولى بسيار قليل هستند؛ مثل نوادر الصلاة.
نسبت بين «اصل» و «نوادر» اين است كه نوادر غير اصل است؛ چه بسا جزء اصول شمرده شود و چه بسا جزء آن شمرده نشود؛ يعنى اگر بدون واسطه يا حداقل با يك واسطه از امام اخذ نشده باشد ديگر نمى توان آن را اصل ناميد.44

پي نوشت :

1 . لازم به ذكر است كه در انجام اين پژوهش از راهنماييهاى جناب آقاى دكتر حجتى و حجة الاسلام مهدوى راد بسيار استفاده كرده ام.
2 . مفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ماده اصل.
3 . معجم الوسيط، دار احياء، ج1، ص20
4 ـ رجال السيد مهدى بحر العلوم (فوائد الرجاليّة)، چاپ اوّل: تهران، مكتبة الصادق، 1363هـ.، ج2، ص367
5 . نك: الفهرست، محمد بن حسن طوسى، تحقيق: محمد صادق بحر العلوم، قم، منشورات رضى، ص122؛ رجوع شود به: دائرة المعارف الاسلامية الشيعية، حسن امين، چاپ سوم: بيرون، دارالتعارف، 1986، ج2، ص33، مقاله آقاى جلالى.
6 . معجم الرجال، علامه قهپايى، ج1، ص9
7 . فوائد الوحيد البهبهانى (ضميمه رجال الخاقانى)، ص32؛ علم الحديث، كاظم مدير شانه چى، ص72
8 . رجوع كنيد به: دائرة المعارف الاسلامية الشيعية، ج2، ص33؛ المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار، مقدمه كتاب، محمد على مهدوى راد؛ تلخيص مقباس الهداية، على اكبر غفارى، چاپ اوّل، تهران، جامعة الامام الصادق(ع)، ص160
9 . فوائد الوحيد البهبهانى، ص34
10 . تلخيص مقباس الهدايه، ص160
11 . الذريعة الى تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، ج2، ص125 و 126
12 . رجوع كنيد به: دائرة المعارف الاسلامية الشيعية، ج2، ص33؛ معجم المفهرس لالفاظ احاديث بحار الانوار ، مقدمه كتاب.
13 . الذريعة، ج2، ص151
14 . فوائد الوحيد البهبهانى، ص32
15 و 16 . تلخيص مقباس الهداية، ص160
17 . الذريعة، ج2، ص134
18 . قاموس الرجال، محمد تقى شوشترى، قم، انتشارات اسلامى، ج1، ص65
19 . رجال الطوسى، قم، منشورات رضى، 1380هـ.، ص 440
20 . همان، ص350
21 . همان، ص440
22 . همان، ص441
23 . مجمع الرجال ، ج4، ص120
24 . رجال الطوسى، ص517؛ مجمع الرجال، ج6، ص307
25 . رجال النجاشى، تحقيق، سيد موسى شبيرى زنجانى، انتشارات اسلامى، ص20
26 . رجال الطوسى، ص 102
27 . مجمع الرجال، ج6، ص204؛ رجال الطوسى، ص449
28 . مجمع الرجال، ج2، ص253؛ رجال الطوسى، ص420
29 . الفهرست، شيخ طوسى، ص1 و 2
30 . الذريعة، ج24، ص316. به اين ترتيب با توجه به جدولى كه ارائه خواهد شد مى توان ترادف نسبى اصل و كتاب را در زمان امام صادق(ع) نتيجه گرفت.
31 . قاموس الرجال، ج1، ص65
32 . دليل آن را در پايان اين بحث ذكر مى كنيم.
33 . اعيان الشيعة، سيد محسن امين، تحقيق: حسن امين، بيروت، دارالتعارف، 1986م، ج1، ص140
34 . دائرة المعارف الاسلامية الشيعية، ج2، ص32
35 . همان، ص34
36 . پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، مجيد معارف، مؤسسه فرهنگى و هنرى ضريع، ص178 ـ 180
37 . الفهرست، ص142
38 . الذريعة، ج2، ص145
39 و 40. رجال النجاشى، انتشارات اسلامى، ص144، شماره 375
41 . الفهرست، شيخ طوسى ، ص142
42 . همان، ص97 ـ 174
43 . قاموس الرجال، ج1، ص64
44 . فوائد الوحيد البهبهانى، ص32؛ و نيز رجوع كنيد به: تلخيص مقباس الهداية، ص161

منبع:www.hadith.net