داستان کوتاه (2)؛ رضايت

نويسنده: هانيه عبادي




روزي پسرکي وارد مغازه اي شد. از صاحب مغازه خواست با جايي تماس بگيرد. صاحب مغازه اجازه داد. پسرک شروع کرد به گرفتن شماره. صاحب مغازه بر حسب اتفاق مکالمات پسرک را مي شنيد. پسرک پرسيد:« خانم ممکن است کوتاه کردن چمن هايتان را به من بسپاريد؟ خواهش مي کنم.»
زن جواب داد:« کسي هست که اين کار را برايم انجام دهد.»
پسرک گفت:« خانم من اين کار را نصف قيمتي که او مي گيرد انجام ميدهم.»
زن در جواب گفت:« از کار اين فرد کاملاً راضي هستم.»
پسرک بيشتر اصرار کرد و پيشنهاد داد:« من پياده رو و جدول جلوي خانه ي شما را هم برايتان جارو و تميز مي کنم. در اين صورت شما هر روز زيباترين پياده رو و چمن را در شهر خواهيد داشت.»
مجدداً زن پاسخ منفي داد. پسرک در حالي که لبخندي بر لب داشت بدون اين که حرفي بزند. گوشي را گذاشت. مرد مغازه دار که صحبت هاي پسرک را شنيده بود به سمت پسرک رفت و گفت:« از اين رفتارت خوشم آمد. به خاطر اين روحيه ي خاص و خوبي که داري دوست دارم کاري به تو پيشنهاد کنم.»
پسرک جواب داد:« نه متشکرم. من فقط داشتم عملکردم را مي سنجيدم. من همان کسي هستم که براي اين خانم کار مي کند!»
منبع:شاهد نوجوان،شماره 54