عکاسی از چهرهی مردم
گفتگوی خواندنی نسیم نوروزی با علی خوشجام، عکاس توانای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را در این قسمت باهم می خوانیم.
لطفاً خودتان را برای ما معرفی کنید!
علی خوشجام هستم؛ متولد روستایی در فراهان که به انتخاب پدر، از چهارسالگی به تهران مهاجرت کردیم. در نوجوانی به هنر نقاشی علاقهمند شدم و تحصیلاتم از هنرستان تا دانشگاه در این رشته بود. نقاشی خواندم و کشیدم. در کنار رشتهی اصلیام، به عکاسی هم علاقهی بسیاری داشتم، تا جایی که یکی از زمینههای فعالیتم شد. به محض اتمام دورهی هنرستان، وارد شغل معلمی شدم. ولی برایم شغل نشد؛ تمام عشقم بچهها شدند و آموزش هنر به آنها.بعد از شانزده سال کارِ آموزش هنر، به مرور احساس کردم آنطور که باید سر کلاسهای متعدد، برای بچهها مفید نیستم. این بود که تدریسم را کم کردم و به انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آمدم و در زمینهی انتشار کتاب فعال شدم. نتیجهی فعالیتم در انتشارات کانون، تولید حدود 100 کتاب شد؛ به عنوان طراح گرافیگ، صفحهآرا و عکاس.
دربارهی عکس و عکاسی برایمان بگویید
دربارهی عکاسی میتوانم بگویم که کمکم علاقه و فعالیت اصلیام شد. برای انتشارات و مجلات مختلفی عکاسی کردم و کتابهای زیادی از آثارم چاپ شد. عکاسی، زبانِ بسیار تأثیرگذار، بینالمللی و ماندگاری دارد. این را هم بگویم که عکاسی در ابتدا فن و صنعت بود و بعدها هنر به آن آغشته شد.
چه شد که وارد این شغل شدید؟
همیشه خوشحالم از اینکه شغلم را دوست دارم. انتخاب شغل اگر از روی علاقه و دلخواهِ آدم باشد، خستگی ندارد و پیشرفتهایش هم بیشتر است.طبیعتاً ما رشتهای را برای تحصیل انتخاب میکنیم که به آن علاقه داریم و بعدها در آن زمینه، شاغل هم میشویم. خلاصه، همهچیز از آن علاقه نشئت گرفت.
سوژههایتان را از کجا پیدا میکنید؟
سوژههای هر عکاس به ژانری که دارد، برمیگردد. من به عکاسی از مردم، چهرههایشان و زندگیشان میپردازم. گاهی هم طبیعت، موضوع عکاسیام میشود. و در آخر نوعی از عکاسی را انجام میدهم که بیانگرِ افکار، آرزوها و مشغولیات ذهنیام است که با روش «فتومونتاژ» انجام میگیرد. کارهای سفارشی هم دارم که اغلب برای مجلات و کتابهای کودک و نوجوان است.رؤیاها و آرزوهای یک عکاس چیست؟
رؤیاها و آرزوهای یک عکاس، شبیه بقیهی آدمهاست؛ با این تفاوت که هنرمندان حساسترند و نگاه احساسی به دنیا و مسائل دارند. آنها طور دیگری به اتفاقها نگاه میکنند و شاید رقص یک شاپرک، مدتها ذهن آنها را مشغول کند!
شما اهل سفر هم هستید. کجاها رفتهاید و کجاها را دوست دارید؟
سفر رفتن را خیلی دوست دارم. خیلی سفر رفتهام؛ سفرهای تفریحی، کاری و سفرهای کوتاه. هر وقت نتوانم سفرِ دور و دراز بروم، سفرهای کوتاهِ یکی ـ دو روزه میروم. یک بار حساب کردم، دیدم در یک تابستان هفده سفر رفتهام.همهجا را دوست دارم؛ از مناظر بینظیر شمال تا کویرهای داغ جنوب؛ از طبیعت بکرِ غرب تا شبهای پرستارهی شرق. ایران، بیمانندترین سرزمین است؛ طوری که در یک استان هم جنگل، هم کویر و کوهستان و هم دریا را میتوانیم ببینیم.
آدمِ شوخی هستید یا جدّی؟
قبلاً خیلی جدّی و حتی سختگیر بودم؛ ولی کمکم به شوخی رو آوردم تا تحملِ دنیا آسانتر شود.نوجوانها چطور میتوانند وارد این رشته بشوند؟
برای ورود به این رشته، اول باید به آن علاقه و اشتیاق داشته باشند و بعد برایش تلاش کنند. مطالعه، تحصیل و جدّی بودن در رسیدن به هدف، از نیازمندیهای آن است.هماکنون مسئولیتتان چیست؟
اکنون در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کارشناس عکاسی هستم و برای مراکز فرهنگی ـ هنریِ کانون، برنامهی آموزشی و جذب مربّی دارم و جشنواره و نمایشگاه عکاسی برگزار میکنم.
با این کلمات جمله بسازید: عکاس، گلدان، دمپایی ابری، فضانورد، عدسپلو.
عکاس عدسپلوخوران با دمپایی ابری، گلدانی را به فضانورد هدیه داد.از خاطراتتان بگویید. بهترین خاطرهیتان از عکاسی کجا بود و چه ماجرایی داشت؟
خاطرهی عکاسی از مردم، همیشه برایم زنده است؛ مثلاً خاطرهی عکاسی در بازار قدیمیِ ساوه. آنجا همهی فروشندهها از من تقاضا میکردند که در حجرههایشان از آنها عکاسی کنم. برعکسش هم در شهر دیگری اتفاق افتاد و بعد از عکاسی از یک قصاب، ناگهان او عصبانی شد و شروع به دویدن به طرفم کرد. منم فرار کردم!همین چند روز پیش هم دخترانِ هشت یا نُهساله، که در کتابخانهای عضو بودند، به من گفتند از آنها عکس نگیرم؛ چون نمیخواستند عکسشان در گوشیِ نامحرم باشد.
یکی از بهترین خاطراتم هم دیدنِ پسر سفالگری بود که برای عکاسی مُدلم شده بود. بعد از چهار سال به دیدنش رفتم و کتابی را که عکس او در آن چاپ شده بود، به او هدیه دادم. ذوقِ آن لحظهاش برایم خیلی باارزش و لذتبخش بود.
شما مربّی کتابخانهی سیّار روستایی هم بودید. چه شد که گیلان را انتخاب کردید؟
فعالیتم در کتابخانهی سیّار روستایی، از روی علاقهام به کودکان بود؛ مخصوصاً کودکانی که در روستا زندگی میکنند و از مظاهر شهری دورند. این دور بودن باعث شده روحیه و اخلاقشان متفاوت باشد؛ مثلاً تأثیر زندگی در طبیعت، آنها را شادتر و سرحالتر کرده است. آنها قدر چیزهایی را که دارند، بیشتر میدانند.من شیفتهی صداقت، پاکی و مهربانی آنها هستم. این حرف دلیل نمیشود که بچههایی که در شهر زندگی میکنند، اینگونه نیستند. اصلاً منظورم این نیست؛ بلکه تفاوت شرایط محیطی و امکاناتی آنها، ویژگیهایی را ایجاد کرده که برایم جذاب است. وگرنه بچهها هر جای دنیا که باشند، بهترین موجودات جهان هستند.
مقام و رتبهای در این زمینه داشتید؟
بله. من برگزیدهی دومِ پنجمین بینال عکاسان ایران و مربّی برگزیدهی جشنوارهی جهانی «لیدیسه»ی کشور چک شدم.اگر حرفی با نوجوانان دارید، بفرمایید!
آنچه را که میخواهید، به دست میآورید؛ اگر با تمام وجودتان برایش تلاش کنید.منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}