خوردن گوشت انسان در سرزمین گرسنگان شاه

جنگ جهانی اول واقعه‌ای که پایان آن را آغاز ورود ایران به دوران مدرن می‌دانند و بزرگترین فاجعه انسانی صد سال اخیر است، صد سال پیش در چنین روز‌هایی به پایان رسید، اما تاثیرگذارترین رویداد یک قرن اخیر گویی از خاطره ایرانیان محو شده است. شاید هم آنقدر دردناک بوده که حافظه جمعی می‌خواسته آن را فراموش کند.
 

دروازه تهران شهر قزوین

سه سوار ترسناک

محمد علی جمالزاده ایران در زمان جنگ جهانی اول، به خصوص در دو سال آخر را این طور توصیف می‌کند:
"جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوار‌های شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پائیزی در برابر حمله این سواران بی‌رحم فرو می‌ریختند. هیچ غذایی پیدا نمی‌شد، مردم مجبور بودند هرچه را که می‌توانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمی‌شد یافت. حتی موش‌ها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله می‌کردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بی‌کس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند. "

خشکسالی تبریز؛ مرده‌ها در کوچه‌ها‌

این شرحی است که احمد کسروی در کتاب "تاریخ هیجده ساله آذربایجان" از آن زمان به دست می‌دهد:
"ما در تاریخ داستان خشکسالی زیاد می‌خوانیم، ولی گمان نمی‌دارم از این بدتر خشکسالی بوده. ما آن‌ها را ندیده‌ایم تا با این بسنجیم، ولی دلیل می‌داریم که این از سخت‌ترین خشکسالی‌ها بوده، زیرا نه ماه بیشتر آسمان از باریدن ایستاد و از تابستان که زمان برداشت خرمن‌ها بود کمیابی نمودار گردید. از آن سوی روسیان در بسیار جا‌ها انبار‌ها را مهر کرده و آنچه گندم و جو یافتند برای خود گرفتند. "

"بدتر از همه آنکه خشکی و نایابی در هر سوی ایران رو داده و آوردن گندم و جو اگر چه از جا‌های دوری باشد، نشدنی بود. در این میان زمستان هم فرا رسیده و سرما گرفتاری دیگری برای بینوایان بود. "

"کم‌کم رنگ‌ها زرد و تیره شدن گرفت و کسانی که از گرسنگی مرده بودند در کوچه‌ها دیده می‌شدند... یک زمستان سخت و دلگدازی می‌گذشت. "
 

کسروی ادامه می‌دهد:

"امسال که بهارش به خوبی آغازیده بود، تابستان و و پاییزش با بدی پیش آمده و زمستانش بدتر می‌نمود. امسال کشت‌ها کم بار داده و گندم و جو کم بدست آمده و کمیاب و گران شده بود. در تابستان که هنگام برداشت کشت و فراوانی خواروبار باشد نان کم شده، مردان و زنان در جلو نانوایی‌ها انبوه می‌شد. گفته می‌شد معدل الدوله پیشکار مالیه از گندم دولتی فروخته و انبار را تهی گذارده است. در چنین هنگامی روسیان هم به خریدن و انبار کردن گندم و جو می‌کوشیدند. از هر باره زمینه برای کمیابی و گرسنگی آماده می‌شد. "
 

غرب ایران؛ "خوردن گوشت انسان"

غیر ایرانیان حتی تصاویری دلخراش‌تر از آن روز‌ها را تصویر کرده‌اند بخصوص در مرز غربی ایران که بیش از هر جا آماج سپاهیان خارجی بود.

سرهنگ ام. اچ داناهو، افسر اطلاعاتی ارتش بریتانیا که به عنوان خبرنگار ویژه دیلی کرونیکل در ۵ آوریل ۱۹۱۸ وارد ایران شد در کتابش "ماموریت به پرشیا" می‌نویسد که درباره وخامت اوضاع اقتصادی و کمبود غذا در این کشور زیاد شنیده بوده، اما پس از عبور از مرز با عمق فاجعه روبرو شده است:

"اجساد مردان و زنان در معابر عمومی افتاده بود؛ پشته‌های چروکیده و تلنبار شده بشریتی فلک‌زده، در میان انگشتان خشکیده آن‌ها هنوز دسته‌ای علف که از خاک بیرون کشیده بودند دیده می‌شد یا ریشه‌هایی که از مزارع کنده بودند تا شکنجه مرگ از گرسنگی را سبک‌تر کنند. "

در مواقع دیگر پیکری زار و نحیف که اندک شباهتی به انسان داشت، چهار دست و پا به جلوی ماشین‌هایی که می‌گذشتند می‌خزید و بجای حرف با علامت برای تکه‌ای نان التماس می‌کرد. برای رد کردن چنین درخواستی واقعا دل سنگ لازم است. "

در اولین روز در سرزمین گرسنگان شاه! در قصر شیرین توقف کوتاهی داشتیم و به سرعت جماعت گرسنگان ما را احاطه کردند. زن بیچاره‌ای که کودکی به بغل داشت از ما خواست فرزندش را نجات دهیم. نصف قوطی گوشت کنسرو و مقداری بیسکویت به او دادیم و او از خدا برای ما در خواست آمرزش کرد. ما تحت تاثیر نگرانی مادرانه او قرار گرفتیم؛ با اینکه معلوم بود از گرسنگی مفرط عذاب می‌کشد، اما تا بچه سیر نشد لقمه‌ای از گلوی خودش پایین نرفت. "

داناهو می‌نویسد در همدان نان، تنها قوت مستمندان، بسیار گران بوده: "روز ششم مارس آقای مک‌دانل کنسول بریتانیا رسما محاسبه کرد که روزانه دویست نفر از گرسنگی می‌میرند. "
 

پل سنگی در کنگاور



 "اما وضع از این هم بدتر شد. مردم گرسنگی کشیده که از این رنج به جنون رسیده بودند به خوردن گوشت انسان روی آوردند. آدم‌خواری تا بحال جرمی ناشناخته در پرشیا بوده بنابراین طبق قانون پرشیا مجازاتی برای آن در نظر نگرفته شده است. مجرمان عمدتا زنان هستند و قربانیان کودکانی که از مقابل در خانه‌هایشان ربوده شده‌اند یا در شلوغی معابر بازار. مادرانی که برای گدایی نان بیرون می‌رفتند نگران کودکانشان بودند تا مبادا در غیاب آن‌ها دزدیده و خورده شوند. "

"هیچگاه نشد به بازار بروم یا از کوچه‌های تنگ و ناهموار بگذرم و وحشت مهوع تیره‌بختی بشری را احساس نکنم. کودکان اندکی تفاوتی با اسکلت داشتند و دور آدم را می‌گرفتند و برای تکه‌ای نان یا چیزی که بشود با آن نان خرید گدایی می‌کردند. با دادن چند سکه بی‌ارزش انسان نمی‌توانست از فکر اینکه آیا سرنوشت دیر یا زود این کودکان را روانه ظرف خوراک‌پزی می‌کند یا نه بر خود نلرزد. "

داناهو می‌نویسد هشت زن دستگیر شدند و اعتراف کردند چند بچه را از فرط گرسنگی کشته و خورده اند از جمله یک و مادر دختر که در حین پختن یک دختر هشت ساله دستگیر شدند و بعد در مقابل اداره تلگراف همدان سنگسار شدند.
 

یدک‌کش کردن قایق به گل نشسته در جزیره قشم۱۹۱۴

اصفهان؛ سال دمپختکی

رسول جعفریان و منیژه کوشکی در مقدمه رساله "تنبیه‌الغافلین و عبرت‌الناظرین در قحطی اصفهان" نوشته سید محمد نجم‌الواعظین موسوی خواجویی وضعیت اصفهان را این طور توصیف می‌کنند.

" قحطی سال ۱۳۳۶ قمری در زمان سلطنت احمد شاه قاجار و در سال‌های پایانی جنگ جهانی از جهت شدت و عمومیت دومین قحطی ایران در سده‌های سیزدهم و چهاردهم بود. "
 

دلایل قحطی اصفهان:

  1. کمبود محصول غله
  2. ناامنی اصفهان و روستا‌های اطراف
  3. خرید مقادیر زیاد گندم توسط پلیس جنوب (نیروی وابسته به انگلیسی‌ها)
  4. اختلافات محلی
  5. سوء سیاست شیخ‌الاسلام رئیس بلدیه وقت
  6. عدم مقابله قاطع با محتکران و ایجاد مزاحمت برای خرده‌پا‌ها و روستاییانی که مختصر غله‌ای در خانه‌های خود نگهداری کرده بودند و مصادره آنها.
 

"قحطی سال ۱۳۳۶ ق. که در میان عامه مردم به مجاعه (قحطی و گرسنگی) و نیز "سال دمپختکی" معروف شد و به دلیل مهابت این واقعه مردم تا مدت‌ها حوادث ماقبل و مابعد آن را با معیار سال قحطی می‌سنجیدند. در تهران گفته شد روزی پنجاه نفر می‌میرند. "

"از غرائب آنکه قدری که نائره قحط فرو نشست مرضی پیدا شد عمومی که مردم مبتلا به حصبه و نفخ می‌شدند، برخی به نفخ شکم دچار می‌شدند، به خصوص آن‌ها که علف و خون و سائر متفرقات خورده بودند، کمر به اصطلاح عَلَم نکردند. عجب‌تر آنکه دیگر از این قحطی اسب و قاطر و الاغ باقی نماند. "


منبع: سایت سیمرغ