بیا به یک قلّک فکر کنیم. به یک قلک قدیمی با کلاس و رمزدار که کمی شبیه گاوصندوق است. اسمش را هم بگذاریم قلّک خاطرات. آقای ابراهیمی شاهد از آن دست قلّک ها دارد و خاطرات باکلاسی را در آن پس انداز کرده؛ خاطراتی که هنوز هم برق می زنند. (توی پرانتز عرض کنم که آقای جعفر ابراهیمی متولد 1330 است.) کودکی‌اش توی کوه و دشت و همراه گله و گندمزار گذشت. شب‌هایش با شعر و قصّه‌ی پدربزرگ و عمّه لیلایش. گشت و گذار در طبیعتِ روستاهای اردبیل و شعرها و داستان هایی که از پدربزرگ و عمّه شنیده بود او را شاد و شاعر و بااحساس بار آورد. وقتی هم که در ده سالگی به تهران آمدند، شاد و شاعر ماند و البتّه باسواد. یک روز که از مدرسه برمی‌گشت، (باز هم باید توی پرانتز عرض کنم سال1342) باران می بارید. سیل توی خیابان‌ها راه افتاده بود. یک کتاب را توی کانال آب دید و دلش خواست آن را از غرق شدن نجات بدهد. به هر زحمتی که بود نجاتش داد و آن را به خانه برد و خشکش کرد و خواند. چند وقت بعد هم رفت سراغ صندوق کتاب‌های عمویش. بعد هم غول موفقیت آمد سراغش و شعرش در مجلّه‌های کودک و نوجوان چاپ شد. شاید اگر دوستانش باورشان می‌شد شعر جعفر ابراهیمی توی مجلّه ها چاپ می شود لازم نبود برای پیدا کردن اسم مستعار تفأل بزند به دیوان حافظ. بعد هم کلمه‌ی اول بیت یعنی «شاهد» را بردارد و بگذارد جلوی نام خانوادگی اش و بشود جعفر ابراهیمی شاهد. از کتاب های داستانش که بگذریم، 27 تا کتاب شعر نوجوان داشتن کار کمی نیست و از هر شاعری برنمی آید. اکثر شعرها در حال و هوای طبیعت سروده شده اند. هرچه به سمت سال‌های اخیر پیش می آییم، شعرها حرف های تازه‌تری برای گفتن دارند. از میان کتاب های آقای ابراهیمی «به خاطر پرنده‌ها»، « تا کجای آسمان» و «پرنده خواهر من است» را بیش‌تر دوست دارم. در شعرهای قدیمی او ردّ روستا و طبیعت روستایی و حسرت زمان کودکی زیاد به چشم می خورد. این ویژگی‌ها باعث شده او را شاعری رمانتیک بنامند؛ ولی در شعرهایی که جدیداً از او چاپ می شود. یک فلسفه‌ی ساده و همه فهم وجود دارد که فکر آدم را درگیر خودش می کند. این نگاه فلسفی به محیط و حتّی طبیعت را در کتاب «تا کجای آسمان» می‌توانید دنبال کنید. البتّه من نتوانستم همه‌ی کتاب‌های او را پیدا کنم و بخوانم؛ ولی خودش کتاب «می نویسم ابر، باران می شوم» و «صلح مثل چای تازه‌دم» را هم از این دست شعرها می‌داند.
 

صلح

روی سنگی بود یک گنجشک
دانه برمی‌چید
با شادی
و نسیمی می وزید از کوه
این همان صلح است و آزادی
 

صدای شب

گوش کن
صدای شب به گوش می رسد
در سکوت
در سیاهی شبانه می توان
پچ‌پچ درخت های باغ را
شنید
می توان صدای خواب دیدن کلاغ را شنید
شب پر از صداست
گوش کن
شب پر از صدای رودها و کوه هاست
و صدای شب صدایی آشناست


منبع: مجله باران