کافه شعر (قیصر امینپور)
وقتی شعرهای قیصر امین پور را میخوانیم وارد یک دنیای تازه میشویم؛ دنیای کلمات زنده. کلماتی که مثل گیاه رشد میکنند و برگ و بار میآورند و قیصر باغبان آنهاست. او در شعرش بیشتر یک عکّاس یا فیلمبردار است و این یعنی اوج هنر یک آدم خاص. در این بخش چند تا از شعرهای این شاعر هنرمند و نام آشنا را با هم می خوانیم.
رازهای سربسته
یک جوانهی کوچکزیر خاک میخندید
در دل زمین رازی
مثل درد میپیچید
در دل زمین، غنچه
مثل راز، پنهان بود
رازهای سربسته
در دلش فراوان بود
باد، باد بازیگوش
مشت غنچه را وا کرد
راز خاک را در باغ
بوتهبوته افشا کرد
کاشکی ورق میزد
باد، دفتر گل را
کاشکی کسی میخواند
راز چشم بلبل را
کاشکی کنار گل
چند لحظه میماندیم
این کتاب زیبا را
صفحهصفحه میخواندیم
لحظههای زندگی
لحظههای زندگیمثل چشمه مثل رود
گاه میجوشد ز سنگ
گاه میخواند سرود
سر به ساحل میزند
موج شطّ زندگی
لحظهها چون نقطهها
روی خط زندگی
میرود هر دم به پیش
کاروان لحظهها
مقصد این کاروان
جاده بیانتها
لحظههای زندگی
چون قطاری در عبور
ایستگاه این قطار
بین تاریکی و نور
گاه در راهی سیاه
گاه روی خطّ نور
گاه نزدیک خدا
گاه از او دور دور
منبع: مچله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}