تعريف تواضع و فوايد آن




تعريف تواضع

فروتني در برابر خدا و مردم

حقيقت تواضع آن است [که] از خود فروتني نمايد بهر حق جل جلاله، تا دست افزار برتري - يعني دست افزار تکبر است از علم و ورع و تقوا و حرمت و جاه و مال و جمال و غير آن - حاصل بود، حق را و غير حق را. و غير حق را بود، چون از بهر حق بود، حقيقت حق را بود. و جز اين بود، تمکن بود و تذلل. و آن حرام است. (1)
تواضع پذيرفتن حق است بهر حق را، ... يعني نه چنان باشي که تو را بايد، بل چنان باشي که حق را بايد. (2)

تواضع، بندگي خداوند

تواضع حق را منقاد (3) بودن است حکم او را، و بر کرد او اعتراض ناآوردن، و هر چه او کند پسند کار بودن. و در جمله اين دو سخن است بندگي کردن و بنده بودن. بندگي کردن آن باشد که آن کني که خدا پسندد؛ و بنده بودن آن باشد که هرچه خدا کند، آن را پسندکار باشي. (4)

تواضع پذيرفتن حرف حق

غزالي گويد: از «فضيل» (5) راجع به تواضع سؤال شد، او گفت: «تواضع آن است که در برابر حق تواضع کني و مطيع حق باشي و اگر حق را از کودکي يا نادان ترين مردم بشنوي، آن را بپذيري». (6)

تواضع، رحمت خداوند

تواضع از رحمت رحماني است و از شرف انساني و سرمايه مغفرت خالق است و پيرايه ي قبول خلايق و واسطه ي عقد حسنات است و رابطه ي نيل درجات و مصداق دعوي عبوديت است و مفتاح ابواب فيض رحمانيت، چنان که حق - سبحانه و تعالي - مي فرمايد که: بندگان حضرت رحمان و برگزيدگان جناب ملک منان کساني هستند که بر روي زمين به تواضع و سکونت روند و بسته ي سلاسل کبر و غرور نشوند و قادر و تواضع را شعار خود سازند و چون جاهلان ايشان را جفا گويند، به مکافات و انتقام نپردازند، بلکه رضا به مساهله (7) دهند و دل بر تحمل بار سفه (8) و جهال نهند. (9)
[...] چون از تدبير خويش تبرا کردند، از بهر آنکه تدبير مالک را باشد اندر مالک، خود را مملوک دانستند نه مالک دانستند. که مملوک را تدبير نيست و تدبير مالک را است. خويشتن به مالک خويشتن تسليم کردند، تا مالک اندر ملک تدبير کند آنچه خواهد؛ و اين گذاردن حق عبوديت است. و هر که حق عبوديت گزارد، مستوجب گردد تأييد و معونت (10) حق را. پس چون حق عزوجل مر ايشان را مؤيد گردانيد به خلعت تأييد، تا قوت صحبت کردن روي نيست، به قوت بشريت با حق صحبت نتوان کردن. با حق صحبت نه آن کند که بباشد؛ و لکن آن کس کند که بدارندش، چنان که حق تعالي را نه آن کس يابد که بجويد، چه آن کس يابد که بخواهندش. به ابتدا او را به خواستن وي توان يافتن، و به انتها با وي به داشتن وي توان بودن. چون بخواهندت بيابي، چون بدارنت بماني. (11)

اعتدال، حقيقت تواضع

و حقيقت تواضع رعايت اعتدال است ميان کبر و ضعت. (12) و کبر عبارت است از تصور فوقيت و ترفع نفس از درجه اي که مستحق آن باشد. و ضعت عبارت از تضييع حق او و وضعش در مرتبه اي که دون حق او باشد. و مادام تا در نفس از بقاياي وجود و صفات آن اثري مانده باشد، به طرف کبر مايل بود. لاجرم چون مشايخ طريقت اين علت را در نفس پوشيده يافتند، از بهر معالجت و اخراج آن از وي، بيشتر اقوال ايشان در تواضع آن است که بر معني ضعف دلالت دارد. (13)

کمال تواضع: راضي بودن از کرده ي خدا

«کمال التواضع الرضا به» (14) و «الرضا به» را معني دو باشد: يکي آنکه به کرد او بسند کار باشي از بهر خبر را. شايد که «الرضا به» آن باشد که به وي راضي باشي. يعني چون او را يافتي، به جز او چيزي ديگر نخواهي؛ که هر کس که چيزي دارد اما او را مراد چيزي ديگر هست، به اين موجود راضي نيست. (15)

فوايد تواضع

تواضع، عامل پذيرفته شدن عبادات

روايت است که خداي سبحان به موسي عليه السلام وحي کرد که: «من نماز کسي را مي پذيرم که براي عظمت من تواضع کند و بر مخلوقات من بزرگي نکند و خوف مرا در دل خود جاي دهد و روز را به ياد من به پايان رساند و خود را به جهت من از خواهش هاي نفس باز دارد». (16)

تواضع، عامل سعادت و عزت

بدان که هر سعادت و اقبال و هر عزت و جلال که خداوندان اهل يقين و بزرگان دين يافته اند، از تواضع و بندگي و مسکنت و سرافکندگي ... يافته اند:
از کبر مدار هيچ در سر هوسي
کز کبر به جايي نرسيدست کسي
چون زلف بتان شکستگي عادت کن
تا صيد کني هزار دل در نفسي (17)

تواضع، عامل پيروزي و برتري

و گويند: يکي از شجاعان روزگار در هنگام کار زار چون در برابر دشمن آمدي رنگ روي او زرد شدي، و دلش مضطرب گشتي، و اعضاي او به لرزه درآمدي. او را گفتندي که: «اين چه حالت است و حال آنکه تو از شجاعان نامداري؟» گفت: خصم خود را آزمايش ننموده ام، شايد او از من شجاع تر باشد. علاوه بر اينکه استيلا و غلبه و عاقبت نيک از براي کسي است که خود را خوا و ذليل بيند نه براي آنکه به قوت و شجاعت خود مغرور شود. خدا در نزد دل هاي شکسته است.
درين حضرت آنان گرفتند صدر
که خود را فروتر نهادند قدر
ره اين است جانا که مردان راه
به عزت نکردند در خود نگاه
از آن بر ملايک شرف داشتند
که خود را به از سگ نپنداشتند (18)
گويند که چون «معاويه» به اميري بصره بنشست «عامر بن عبدالله» را از شهر بيرون کرد. عامر برفت تا به نزديک کوهي و بدان کوه شد و بنشست و قرآن خواندن گرفت و همه روز آنجا مي بود و قرآن مي خواند. چون نماز ديگر اندر گذشت و آفتاب فرو خواست شد، ترسايي درآن کوه بود و سر از صومعه بيرون کرد ... تا حال عامر به کجا رسد. عامر را ديد در نماز ايستاده و شيري آمده، و گرد وي مي گرديد. و زماني بود، عامر سلام باز داد و روي سوي شير کرد و گفت: «اي جانور! اگر تو را فرموده اند کار ما، فرمان پيش گير و اگر نه بازگرد و دل ما مشغول مدار چنان که با آدمي سخن گويند، شير اندر يافت و بدانست که چه مي گويد. دنب بجنباند و روي بگردانيد و برفت. ترسا چون آن بديد، متحير بماند و از صومعه بيرون دويد و بيامد و در پاي عامر افتاد و گفت: «بدان خداي که تو را آفريد که بگو تو چه مردي و چه دين داري؟» عامر گفت: «من يکي نفايه ام (19) از شهر، و از نفايگي مرا از شهر بيرون کرده اند و از ميان مسلمانان برانده اند» ترسا گريان گشت، گفت: «اي! نفا [يه] ترين تويي؟ گزيده ترين کدام است؟ مسلماني بر من عرضه کن» مسلماني بر وي عرضه کرد و مسلمان شد. (20)
اسکندر را گفتند: «به چه يافتي اين درجه؟» گفت: «به آنکه هر که را بلندتر از خود يافتم در درجه، تعظيم او کردم و هر که را مانند خود يافتم، با او تواضع نمودم و هر که را فروتر يافتم، بر او شفقت داشتم». (21)

تواضع، عامل بلند مرتبگي

در بعضي از روايات وارد شده که: «چون خداوند عالم به کوه ها وحي فرستاد که: من کشتي نوح را بر کوهي خواهم گذاشت، همه کوه ها گردن کشيدند و خود را بلند کردند مگر کوه جودي که خود را حقير شمرد و با خود گفت که: با وجود اين کوه ها، بر من کجا قرار خواهد گرفت؟ پس کشتي بر آن قرار گرفت». (22)

تواضع، عامل احترام و عزت نزد مردم

و از جمله فوايد شکسته نفسي آن است که: در نزد همه مردم بزرگ و محترم است. و همه دل ها او را دوست مي دارند، به خلاف کسي که خود را بزرگ مي شمارد، که البته از دل ها دور و مردم از او در نفورند. (23) (24)
و روايت کرده اند که مردي از اهل يمن به نزديک پيغامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: «يا رسول الله! آمده ام تا مرا بياموزي همه چيزها از آنچه تو را بپرسم، تا خداي تعالي مرا منفعت رساند» گفتا: «بپرس آنچه خواهي» مرد سؤال بسيار پرسيد از جمله آنکه گفت: «دوست دارم که گرامي ترين مردم باشم» گفتا: «بزرگي نکن به بندگان او». (25)

دل اهل تواضع، جايگاه حکمت

و از کلام «عيسي بن مريم عليهاالسلام» است که:
«همچنان که زرع در زمين نرم مي رويد و بر سنگ سخت نمي رويد، همچنين دانايي و حکمت جاي مي گيرد در دل اهل تواضع و فروتني و جاي نمي گيرد در دل متکبر. نمي بينيد که هر که سر مي کشد و سر خود را بلند مي کند که به سقف رسد، سقف سر او را مي شکند؟ و هر که سر خود را به زير افکند، سقف بر سر او سايه مي افکند و او را مي پوشاند؟» (26)

تواضع، باعث محبوبيت

از «انوشيروان» پرسيدند که: «قناعت چيست؟ و تواضع چيست؟» گفت: قناعت رضا دادن باشد به قسمت و سخاوت نفس در آنچه بدان رغبت نبايد کرد. فاما تواضع، تحمل رنج بود از همه کس و نرمي جانب کسي را که از تو فروتر باشد». گفت: «ثمره ي قناعت راحت و ثمره ي تواضع، آنکه مردمان صاحبش را دوست دارند». گفتند: «عجب و ريا چيست؟» گفت: «عجب آن بود که مردم در خود صورتي کنند که نباشد و ريا آن که حيلت کنند با مردمان و صلاحي که درو نباشد، فرا نمايد». گفتند: «کدام زيان کارتر؟» گفت: «آن کس را که در نفس خود باشد عجب، و مردمان را ريا». (27)
«جعفر برمکي» از برادر خود «فضل» در سن کمتري بودي و مردمان او را دوست تر داشتندي. وصيت و ذکر او پيش [بود] و آن از جهت تواضع او بود و تکبر فضل. (28)

تواضع، نعمتي که به آن حسد نمي برند

از بزرجمهر پرسيدند که: «هيچ نعمت مي شناسي که بر صاحب آن نعمت حسد نبرند و هيچ بلا که بر صاحب آن بلا که بدان مبتلا باشد، رحمت نکنند؟ گفت: «آن نعمت، تواضع بود و آن بلا تکبر باشد». (29)

پي نوشت :

1- مرتع الصالحين، صص 162- 163.
2- شرح تعرف، ج 3، ص 1263.
3- منقاد: فرمان بردار، مطيع.
4- شرح تعرف، ج 3، ص 1260.
5- راه روشن، ج 6، ص 320.
6- فضيل: فضيل عياض از عرفاي معروف قرن دوم.
7- مساهله: مدارا.
8- سفه: سفيهان.
9- ينبوع الاسرار في نصايح الابرار، کمال الدين خوارزمي، ص 150.
10- معونت: ياري.
11- شرح تعرف، ج 2، ص 894.
12- ضعت: خواري.
13- مصباح الهدايه و مفتاح الکفايه، ص 352.
14- «کمال تواضع، رضايت به اوست».
15- شرح تعرف، ج 3، صص 1263- 1262.
16- جامع السعاده، ص 438.
17- ينبوع الاسرار في نصايح الابرار، ص 153.
18- معراج السعاده، ص 274.
19- نفايه: پست.
20- پند پيران، صص 93 - 94.
21- اخلاق محتشمي، ص 294.
22- معراج السعاده، ص 283.
23- نفور: رميدن، فرار.
24- همان، ص 283.
25- گزيده در اخلاق و تصوف، ص 135.
26- معراج السعاده، ص 285.
27- اخلاق محتشمي، ص 293.
28- همان، ص 292.
29- همان، ص 291.

منبع:کتاب گنجينه ي 69-68