تریبون آزاد(بخش دوم)
مهدی برنج زاده در این بخش به برخی از سوالات شما نوجوانان عزیز پاسخ داده و راهکارهای مناسبی را ارائه کرده است. با هم آن ها را می خوانیم.
سمیه .ف چهارده ساله
من از وضعیّت گرونی لباسها خیلی ناراحتم. مدّتهاست خانوادهام میخوان برام لباس مناسب بخرن، ولی هر بار که با مامانم بازار میریم و چشممون به قیمتها میافته خیلی ناامید و نگران میشیم. پدر من کارگره و برای ما حتّی هزار تومن هم مهمّه. من نوجوونم و دلم میخواد لباس شیک بپوشم؛ ولی دلم برای بابا و مامانم میسوزه. عید امسال هم خودم به مامانم گفتم واجب نیست لباس نو بخرم و همون لباسای پارسالم رو پوشیدم. دلم میخواد مردم در راحتی و آسایش زندگی کنند.
کارشناس باران
دوست خوب و مهربونم! این وضعیّت اقتصادی برای خیلی از دوستان و همسن و سالای شما اتّفاق افتاده، مطمئن باش این مشکلات به زودی حل خواهد شد. خیلی خوشحالم که وضعیّت مالی خانواده رو درک میکنی، این میتونه کمک بزرگی برای پدر و مادرتون باشه. با درس خوندن و تلاش میتونی در آینده، هم فردی مؤثّر باشی و هم از وضع مالی خوبی برخوردار بشی و میتونی حتّی به پدر و مادرت هم کمک کنی.
ثمین پانزده ساله
بخاری مدرسهی ما زمستون سال گذشته خراب بود و مدیرمون اصلاً رسیدگی نمیکرد.نمیدونم چندتا دانشآموز باید جونشون رو بابت سیستم ایمنی مدرسهها از دست بدن تا مدیرها باورشون بشه جون ما بچّهها ارزش داره و هممون سرمایههای آیندهی این کشوریم. معاون مدرسهمون میگفت خودتون بخاری رو خراب کردید و باید تا آخر زمستون با همین بخاری خراب سر کنید. مگه درست کردن بخاری چقدر هزینه داره که اینقدر امروز و فردا میکنن. پارسال که به خیر گذشت امیدوارم واسه سال آینده یه فکر اساسی بکنند.
کارشناس باران
دوست خوبم ثمین جان! شما میتونین موضوع را با پدرتون درمیون بذارین و ازشون بخوای از طریق انجمن اولیا و مربیان مدرسه موضوع بخاری رو که یک موضوع مهمّیه پیگیری کنن.پینوشت: قابل توجّه مسئولین محترم آموزش و پرورش و مدیران محترم مدارس
م.ن دوازده ساله
من از مامانم خیلی ناراحتم. سیزده سالمه و دو تا برادر کوچکتر از خودم دارم. داداش دوّمم خیلی منو کتک میزنه، منم دلم نمیاد اونو بزنم؛ ولی وقتی اعتراض میکنم مامانم میگه تو بزرگتری، باید مراعات کنی.یه وقتایی که دعوامون میشه حتّی اگه تقصیر نداشته باشم کتکم میزنه؛ یعنی من و داداشم رو با هم کتک میزنه و میگه چون نمیدونم کدومتون مقصّرید هر دوتون باید کتک بخورید. اون روز هم سر سفره جلوی خاله و پدربزگ و مادربزگم کتکم زد. خیلی احساس شرمندگی کردم. نمیدونم وقتی اعصاب ندارن چرا بچّهدار میشن آخه!
کارشناس باران
دوست خوبم! قبول دارم که کتک زدن مادرتون کار اشتباهیه، ولی خب بعضی وقتا بزرگترها یه خورده که خسته میشن کمحوصله هم میشن و بازیگوشی و شیطنت بچّهها هم باعث میشه که باهاشون برخورد سختی کنن؛ ولی اینو بدون که شما و داداشای گُلت باارزشترین داشتههای پدر و مادرتون هستین، سعی کن با مامانت دوست و مهربون باشی و خیلی راحت باهاش درددل کنی و این موضوع رو باهاش مطرح کنی؛ ولی اگه میدونی که این شرایط برات به وجود نمیاد میتونی با یکی از نزدیکانت که شما رو خوب درک میکنه مثل مادربزرگ یا خاله یا پدربزرگ و دایی موضوع رو مشورت کنی و بخوای که هم شما رو راهنمایی کنه و هم با مادرتون صحبت کنه؛ البتّه مشاور مدرسهتون هم دوست خوبیه که میتونه بهت کمک کنه.زینب دوازده ساله
ما توی شهر محل زندگیمون غریبیم. پدربزرگ و مادربزرگ و همهی اقواممون مشهد زندگی میکنن. هر وقت میریم خونهشون من دیگه دلم نمیخواد برگردم. بابابزرگم کلّی موقع برگشتنمون گریه میکنه. همش فکر میکنم اگه بابابزرگ و مامانبزرگم خدای نکرده بمیرن چقدر غصّه میخورم از اینکه کنارشون نبودم. کاش همهی خانوادهها کنار هم زندگی میکردن و هیچ کس توی شهر غریب زندگی نمیکرد.
کارشناس باران
دختر گلم زینب خانم! مطمئن هستم پدر و مادرت هم تمایلی ندارن که در شهر غریب باشن؛ ولی خب شرایط کاری پدر شما شاید اینطور باشه که مجبورین مدّتی رو در یه شهر دیگه باشین، شما میتونین تو مدرسه و حتّی محلّتون دوستای خیلی خوبی رو پیدا کنی که کنار اونها احساس غریبی نکنین؛ البتّه برای پیدا کردن دوستای خوب میتونی با پدر و مادرتون مشورت کنین. امیدوارم هر چه زودتر شرایط زندگیتون طوری بشه که تو شهر خودتون و کنار بستگانتون روزگار خوبی رو سپری کنین.
از طرف یه دختر غمگین
من یه راز غمانگیز توی دلم دارم که به هیچ کس نمیتونم بگم؛ البتّه چون شما اسمم رو نمیدونید میخوام بهتون بگم؛ چون خیلی باعث عذابم شده. پدرم دوباره ازدواج کرده و فقط من خبر دارم. نمیدونم اگر مامانم بفهمه چه حالی میشه. همش میترسم مامانم متوجّه بشه و نتونه طاقت بیاره و ما رو ترک کنه. خیلی برای آیندهی زندگیمون نگرانم. دلم نمیخواد خانوادهمون از هم بپاشه.
کارشناس باران
دختر نازم! ممنون که به باران اعتماد داری و حرف دلت رو میزنی، رازت رو با پدرت در میون بذار و بهش بگو که خیلی نگران آینده هستی، میدونم ذهنت خیلی درگیر این موضوعه، ولی خب باید بتونی با پدرت راحت حرفت رو بزنی و ازش بخوای پیرامون این موضوع تصمیم درستی بگیره، پیشنهاد دیگهی من اینه که با مشاور مدرسهتون مشورت کن و بخوای که هم شما و هم پدرتون رو راهنمایی کنه. اگه خواستی میتونی با کارشناسان باران تماس بگیری و بخوای که مفصّل بهت مشاوره بدن.مهیار نویدفر دوازده ساله
من مشهد زندگی میکنم. دلم میخواست هتلهای بلندی که اطراف حرم ساختن خراب بشن تا من بتونم از توی خیابون حرم رو ببینم؛ چون هر کار میکنم نمیتونم از میدون شهدا حرم رو ببینم .
کارشناس باران
دوست مهربون و خوبم! خودت به خوبی میدونی که مردم عزیز کشورمون عاشق امامشون هستن و مشهدیهای عزیز و شما هم مهماننوازین، همین باعث شده زوّار زیادی همه ساله به مشهد مسافرت کنن و نیازه که خدمات خوبی بهشون داده بشه. به خاطر اینکه به حرم دسترسی آسانی داشته باشن در همون محدوده شرایط اسکان رو مهیّا میکنن. هر وقت دلت برای حرم تنگ شد به اتّفاق خانوادهتون اونجا برین فقط یادت نره که برای همهی بچّهها و ما هم دعا کنی.منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}